the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران

با استناد به مجله «اشپیگل»

الاهه بقراط

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

بخش هفتم

 

خلاصه بخش پیش: خواندید که چگونه آلمانی ها در دوران رفسنجانی به جبران قراردادهای ناکام خود در دهه هفتاد میلادی پرداخته و به بزرگترین شریک اقتصادی جمهوری اسلامی تبدیل شدند و برای حفظ این موقعیت از هیچ اقدامی حتی تلاش برای معامله بر سر قربانیان میکونوس فروگذار نکردند.

در این بخش می خوانید چگونه برنامه اتمی تبدیل به فاکتور اصلی در خبررسانی آلمان می شود و چگونه دفاع از «پروژه اصلاحات» با اهدافی از جمله دست برداشتن رژیم ایران از برنامه اتمی خود به شکست می انجامد.

*****

 

به گزارش خبرگزاری های آلمان، شرکت های آلمانی نقش بزرگی در قاچاق تکنولوژی هسته ای به ایران بازی می کنند. در تاریخ دوم دسامبر 2002 دادستانی شهر اشتوتگارت علیه چند شرکت از ایالت بادن وورتنبرگ و هم چنین چند شرکت ایرانی شکایت می کند. براساس شکایت دادستانی یادشده، این شرکت ها در معاملات اتمی غیرقانونی دست داشته اند.

همزمان آمریکا تلاش می کند اسناد مربوط به فعالیت های اتمی ایران را طبقه بندی کند. در اتحادیه اروپا، وزرای خارجه آلمان، فرانسه و انگلیس (فیشر، ویلپن و استراو) سعی می کنند با پیشبرد مذاکرات اتمی، راه حل بحران بعدی در خلیج فارس را تنها بر عهده آمریکا نگذارند. این وزرای خارجه حتی با یکدیگر به تهران سفر می کنند تا با تأثیرگذاری بر رژیم تهران، درگیری اتمی را در مسیر دیگری هدایت کنند (اشپیگل 13 اکتبر 2003).

در اینجا نیز گذشت زمان نقش بزرگی بازی می کند. هرگاه برنامه اتمی رژیم ایران در رابطه با جوانب سیاسی و مذهبی «حکومت الله» در نظر گرفته شود، آنگاه خیلی پیش از این می شد دریافت که تلاش تروئیکای اروپایی (آلمان، فرانسه،  انگلیس) محکوم به شکست است. در طی هفت سال اخیر، رژیم ایران به اندازه کافی وقت به دست آورد تا برنامه اتمی خود را پیش ببرد. رییس پیشین هیئت مذاکره کننده رژیم ایران، حجت الاسلام حسن روحانی، پس از آنکه دور دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی به پایان رسید، در یک گفتگو در پاسخ به رقبای سیاسی و در توجیه اینکه دولت های خاتمی در پیشبرد برنامه اتمی هیچگونه کوتاهی نورزیده اند، اعتراف کرد که این وقت برای آنها بسیار ارزشمند بوده است و هیئت ایرانی توانست در این مدت بسیاری از اطلاعات اتمی را مخفی نگاه دارد. و این در حالی است که وزرای خارجه سه کشور اروپایی به نقش خود چنان اطمینان داشتند که نسبت به اسنادی که از سوی این هیئت در اختیار آنها قرار گرفته بود و در آنها نشان داده می شد که رژیم ایران قصد دارد غنی سازی اورانیوم را متوقف سازد، به شدت ابراز خوشحالی می کردند. آنها برای اینکه این همکاری تهران را جبران کنند به آنها قول دادند استفاده صلح آمیز ایران از تأسیسات اتمی را خواهند پذیرفت. این همه در پاییز 2003 اتفاق افتاد یعنی درست در زمانی که اولتیماتوم سازمان بین المللی انرژی اتمی به پایان می رسید.

بازرسی های آژانس بین المللی انرژی اتمی نشان می دادند هیچ نشانه ای مبنی بر اینکه ایران می خواهد سلاح اتمی تولید کند، وجود ندارد ولی در عین حال همین بازرسی ها تأکید می کردند ایران برنامه اتمی خود را مدتها مخفی نگاه داشته بود.

ایران پس از ماه ها درگیری، در دسامبر 2003 پروتکل الحاقی پیمان منع گسترش سلاح های کشتار همگانی (ان پی تی) را امضا کرد. این پروتکل به آژانس بین المللی  انرژی اتمی این امکان را می داد که بازرسی های خود را بر روی تأسیسات اتمی ایران گسترش دهد (18 دسامبر 2003).

در همین زمان معمر قذافی رهبر کشور لیبی از برنامه های اتمی خود چشم می پوشد و اعلام می دارد سازمان ملل می تواند تمامی تأسیسات این کشور را بازرسی کند. قذافی نه تنها حاضر است زرادخانه های تسلیحاتی خود را به تماشای جهان بگذارد، بلکه حتی خواهان آن است که بقیه کشورها نیز از وی پیروی کرده و مانند او رفتار کنند (23 دسامبر 2003).

رژیم ایران در کنار برنامه اتمی، به تولید موشک هایی با برد دو هزار کیلومتر می پردازد. برنامه های موشکی توسط علی اکبر رفسنجانی، رییس جمهوری اسلامی پیشین، اعلام می شود. رفسنجانی تا امروز [منظور زمان تهیه این گزارش تحقیقی است] امید سیاستمداران و رسانه های آلمانی به شمار می رود.  رفسنجانی تأکید می کند این موشک ها می توانند نقاطی در اسراییل و جنوب شرقی اروپا را مورد هدف قرار دهند (05 اکتبر 2004). آنچه چندی بعد بعد احمدی نژاد درباره نابودی اسراییل بر زبان آورد، تنها یک ترجمه روشن از زبان سیاسی زمامداران قدرت در ایران بود.

و اما گفتگوهای وزرای خارجه سه کشور اروپایی با تهران به کجا رسید؟ اشپیگل آنلاین می نویسد: «دولت تهران اطلاع می دهد کار غنی سازی چندین تن اورانیوم آغاز شده است» (07 اکتبر 2004).

همزمان «آخرین دقیقه» درگیری اتمی نیز در اکتبر 2004 آغاز می شود. اشپیگل می نویسد: «اتحادیه اروپا برنامه ای در دست دارد تا درگیری اتمی با ایران را در آخرین دقیقه به کناری نهد. قرار است روز جمعه موافقت آمریکا درباره این برنامه جلب شود. با این همه طرح تحریم  علیه ایران نیز همچنان در دستور کار است» (13 اکتبر 2004).

ولی رژیم اسلامی همچنان سرسختی به خرج می دهد و حاضر نیست از غنی سازی اورانیوم چشم بپوشد. به این ترتیب آیت الله ها آخرین پیشنهاد توافق از سوی آلمان، فرانسه و بریتانیای کبیر را رد می کنند و به این ترتیب گام در راه خطرناک تشدید درگیری می نهند (17 اکتبر 2004).

اما آن «آخرین دقیقه» که اشپیگل از آن سخن می گفت، همچنان ادامه یافت. شورای امنیت سازمان ملل در 23 دسامبر 2006 قطعنامه 1737 را تصویب کرد و یک مهلت دو ماهه به رژیم ایران داد. سه ماه ماه بعد قطعنامه 1747 در 24 مارس 2007 به تصویب رسید که در آن تنبیهات شدیدتری علیه رژیم ایران در نظر گرفته شد. بر روی قطعنامه سوم که در راه است، کار می شود [در زمان تهیه این گزارش هنوز این قطعنامه تصویب نشده بود. قطعنامه یادشده به شماره  1803 در سوم مارس 2008 به تصویب رسید].

گزارش های مربوط به «ادامه مذاکره- ادامه غنی سازی» بر همه مشکلات مردم ایران سایه می افکند. رسانه ها تنها درباره برنامه اتمی گزارش می دهند. خبررسانی در آلمان خود را بر روی برنامه اتمی ملاها متمرکز کرده است. و این در حالیست که رژیم ملایان برنامه هسته ای خود را بی اعتنا به جهان به پیش می برد و جهان نیز خود را برای یک برخورد جدی آماده می سازد.

در این میان، تهران تلاش می کند افکار عمومی جهان را با عوام فریبی به سوی خود جلب نماید. اشپیگل می نویسد: «ایران درهای تأسیسات اتمی را به روی جهانگردان باز می کند. بنا به دستور رییس جمهوری ایران، جهانگردان خارجی می توانند از تأسیسات اتمی ایران بازدید کنند» (04 اکتبر 2006).

در کجای جهان می توان توریستی را یافت که بخواهد مرخصی خود را در تأسیسات اتمی بگذراند؟! روشن است هیچ «جهانگرد خارجی» علاقه ای به تأسیسات اتمی ندارد بخصوص اگر این تأسیسات در جمهوری اسلامی قرار گرفته باشند. از سوی دیگر، در پس گزارش هایی که درباره برنامه اتمی پخش می شوند، خبرهای مربوط به امکان بروز یک جنگ قوت می گیرند. جنگی که درواقع از مدتها پیش آغاز شده است، بدون آنکه واقعا آغاز شده باشد.

پس از جنگ عراق، شایعات مربوط به یک حمله پیشگیرانه علیه برنامه های اتمی ایران بیش از پیش به گوش می رسند. بسیاری بر این عقیده اند دولت بوش پس از عراق همانا ایران را هدف گرفته است. این پرسش که آیا آمریکا حمله  موشکی علیه ایران را تدارک می بیند، مجله اشپیگل را نیز به خود مشغول می سازد. اشپیگل در این مورد بیش از هر چیز از مطبوعات آمریکایی مانند «واشنگتن پست» نقل قول می کند.

گفتگوی مستقیم بین آمریکا و ایران به مثابه بدیل جنگ مطرح  می شود. و این در حالیست که ایران و آمریکا، هر دو، آن را رد می کنند. پیشنهادات بیکر از سوی خانم رایس وزیر امور خارجه آمریکا مورد پذیرش قرار نمی گیرد. در این میان اگرچه هر دو طرف مدام جنگ را محتمل ارزیابی نمی کنند، لیکن فضا بوی جنگ و درگیری می دهد. گویا همان گونه که زمانی شیمون پرز وزیر خارجه پیشین و رییس جمهوری کنونی اسراییل گفته بود، مردم زمانی جنگ را باور می کنند که بمب ها بر سرشان فرود آیند.

تحریم ها در راهند و با این همه تهران آن را «جنگ روانی» می نامد (14 اکتبر 2006) و هنگامی که اوایل سال 2006 قطعنامه 1737 با موافقت هر پانزده عضو شورای امنیت سازمان ملل به تصویب رسید، تهران همچنان بی اعتنا اعلام می کند قصد دارد دهها هزار سانتریفوژ را جهت غنی سازی اورانیوم نصب کند. دولت ایران اعلام می کند قطعنامه سازمان ملل غیرقانونی است. احمدی نژاد نخستین قطعنامه را «کاغذپاره» می نامد و می گوید که غرب باید این واقعیت را که ایران دیگر یک قدرت اتمی است بپذیرد (24 دسامبر 2006).

برنامه اتمی رژیم ایران گاهی فعالیت های تروریستی آن را نیز در سایه قرار می دهد. اوایل اکتبر 2001 کمی پیش از سقوط رژیم طالبان در افغانستان، افراد طالبان متحدان خود را در ایران می جویند. آنها نمایندگانی را به ایران می فرستند. اواخر ماه اکتبر یوشکا فیشر وزیر امور خارجه آلمان در سفر خود به خاورمیانه در ایران توقف می کند. در این دیدار زمامداران ایران صریحا مخالفت خود را با حمله نظامی آمریکا به افغانستان به فیشر اعلام می کنند. محمد خاتمی، رییس جمهوری اسلامی وقت، بر این باور است که بن لادن از اسلام سوء استفاده می کند. مدتی بعد، دیگر طالبان در قدرت نیستند. گفته می شود پسر بن لادن به همراه تقریبا 250 نفر از شبکه تروریستی القاعده به ایران فرار کرده و در آنجا زیر نظر سعد بن لادن عملیات تروریستی را سازمان دهی می کنند.

رد پای فعالیت های تروریستی رژیم ایران حتی به آرژانتین نیز می رسد. گفته می شود هادی سلیمان پور، سفیر ایران، در عملیات تروریستی 1993 علیه مرکز یهودیان در بوئنوس آیرس که طی آن هشتاد نفر کشته شدند، نقش داشته است (13 نوامبر 2003).

بر اساس  این مجموعه و با وزنی که اخبار اتمی در رسانه های آلمان پیدا کردند، نه تنها برنامه اتمی و سپس تروریسم دست بالا را در گزارش های اشپیگل نسبت به موقعیت حقوق بشر و سرکوب همگانی در ایران دارند، بلکه مقالاتی درباره سفر، خاویار، فرش ایرانی، زلزله و بلایای طبیعی، سقوط هواپیما و سینما و ربودن توریست های آلمانی و باستان شناسی و ماجرای «روابط نامشروع» هلموت هوفر بازرگان آلمانی نیز بیش از گزارش های مربوط به سرکوب سیاسی و اجتماعی است.

در 27 دسامبر 2003 بیش از چهل هزار نفر در زلزله شهر بم در مرکز ایران کشته می شوند. عملیات یاری رسانی در سراسر جهان سازمان دهی می گردد. حتی جرج بوش رییس جمهوری آمریکا نیز در کمک رسانی پیشقدم می شود. رژیم ایران اما این کمک را رد می کند. یاری رسانان آلمان و صلیب سرخ این کشور نخستین کسانی هستند که در بم حضور پیدا می کنند.

سه روز بعد از زلزله، بوش دوباره سر صحبت را با ایران باز می کند. اشپیگل حتی می نویسد زمین لرزه بم می تواند سبب بیرون آمدن ایران از «محور شرارت» شود. این مجله می نویسد که فاجعه طبیعی در ایران و کمک رسانی انسانی انگیزه جدیدی در بحث رابطه ایران و آمریکا بین «پیرامونیان» بوش به وجود آورده است (30 دسامبر 2003). اما ظاهرا این «پیرامونیان» اشتباه می کردند. بولدوزرها خرابه های به جا مانده از زلزله را جمع می کنند و امید به گفتگو میان ایران و آمریکا  در زیر خرابه های بم مدفون می شود.

سه سال بعد، هنگامی که زلزله بم هم دیگر به فراموشی سپرده شده است، اشپیگل خیلی «خونسرد» از اعدام ربایندگان توریست های آلمانی خبر می دهد: «به دلیل ربودن توریست های اروپایی در ایران، شش عضو یک گروه شورشی در ملاء عام به دار آویخته شدند. ظاهرا همین افراد دو توریست آلمانی را که با دوچرخه به ایران گردی می پرداختند، ربوده بودند» (06 نوامبر 2006).

 

درباره چه چیز گزارش داده نمی شود و یا کمتر گزارش داده می شود؟

به طور متناوب دوره هایی وجود دارد که در آنها بطور مشروح درباره زیرپا نهادن حقوق بشر گزارش داده می شود. دوره هایی نیز وجود دارد که در آنها با وجود سرکوب خشن، حتی یک کلمه حرف هم درباره اش زده نمی شود. برای مثال به هنگام اعدام های گروهی در دهه هشتاد میلادی که هیچ کس نمی تواند انکارشان کند، و یا درباره فتوای قتل سلمان رشدی و عملیات تروریستی میکونوس در دهه نود می توان گزارش هایی را دید.

به هنگام ریاست جمهوری محمد خاتمی درباره جنبش دانشجویی گزارش داده می شود چرا که سیاستمداران و کارشناسان غربی گمان می کردند چنین جنبش هایی سبب تقویت «اصلاحات» می شوند. اما به محض اینکه معلوم شد که خود «اصلاح طلبان» مخالف جنبش هایی هستند که سرنخ اش در دست آنها نباشد و دانشجویان و زنان را خطری علیه جمهوری اسلامی به شمار می آورند، قاب های (فریم) ژورنالیستی در رابطه با رویدادهای مشابه دوباره محدودتر می شوند به طوری که در پایان تنها «اصلاح طلبان» باقی می مانند که در دوران آنها آلمان به دومین شریک اقتصادی جمهوری اسلامی تبدیل شد.

در همین زمان بسیاری از ژورنالیست های آلمان کشف کردند که  آزادی، دمکراسی و حقوق بشر نیز می توانند «نسبی» باشند. آدم باید «فرهنگ های دیگر» را و «سنت ها» را درک کند و احترام بگذارد و حتی بپذیرد، البته تنها در صورتی که همه این «دگرباشی ها» کاملا دور از ما باشند و شامل ما در آلمان نشوند. از همین رو، نقض حقوق بشر و سرکوب اجتماعی و سیاسی از زاویه دیگری مورد بررسی قرار می گیرد. تو گویی این همه سنت و فرهنگ ایرانیان است و به همین دلیل توجیه مقبول می یابد.

بر همین اساس، در دوران «اصلاحات» آلمان خواب «کرانه های نو» را می بیند («دیدار خاتمی: به سوی کرانه های نو» 11 ژوییه 2000). کرانه هایی که تنها با سرمایه و پول می توان به آنها رسید و مطلقا اجازه «دخالت در امور کشورهای دیگر» را به ویژه در زمینه حقوق بشر نمی دهد.

درست در همین روزها رییس نیروی انتظامی تهران و همکارانش که یک ماه پیش از این (18 تیر 1379/ 09 ژوئن 2000) به دانشجویان تظاهرکننده حمله برده بودند، آزاد می شوند (11 ژوییه 2000). در شهر وایمار نیز در روز 12 ژوییه بیش از چهل تظاهرکننده ایرانی در اعتراض به سفر خاتمی به آلمان دستگیر می شوند. اشپیگل می نویسد: «هزاران پلیس در محل استقرار یافته و تیراندازها بر روی بام ها موضع گرفته اند». به این ترتیب جمهوری اسلامی فرهنگ سرکوب خود را به آلمان نیز صادر می کند. در اینجا نیز ایرانیان دگراندیش حق ندارند آزادانه علیه رژیم به تظاهرات بپردازند.

در جنگ قدرت بین «اصلاح طلبان» و «محافظه کاران» در حکومت الله، خبررسانی آلمان جانب «اصلاح طلبان» را می گیرد. به این ترتیب از یک سو تظاهرات در ایران و از سوی دیگر اعتراضات مخالفان و ایرانیان تبعیدی در خارج از کشور بازتابی نمی یابند. این گروه ها برای خبررسانی در آلمان وجود ندارند اگرچه تمامی اخبار و گزارش های مربوط به سرکوب و اعتراض در ایران از طریق ایرانیان تبعیدی و مدافع حقوق بشر منتشر می شوند و یا به سازمان های بین المللی ارائه می گردند.  تمامی این اخبار و گزارش ها را می توان به زبان های مختلف در اینترنت یافت و به سادگی آنها را چاپ کرد.

با سفر خاتمی، اشپیگل درباره «پایان دوران سرد» گزارش می دهد و می نویسد: «آلمان و ایران درباره یک آغاز جدید و بنیادین و ترمیم مناسباتی که مدتها به سردی گرائیده بود، برنامه ریزی می کنند». دولت سرخ و سبز آلمان رییس جمهوری اسلامی را با پنج برابر کردن بیمه هرمس (بیمه کالاهای صادراتی) به بهای یک میلیارد مارک همراهی می کند. خاتمی آلمان را با قول های دولت سرخ و سبز که متضمن منافع اقتصادی آلمان است، ترک می گوید.

اشپیگل مانند دیگر رسانه های آلمان و هم چنین مانند دولت آلمان به طور تمام و کمال از پروژه اصلاحات در ایران حمایت می کند و در گزارشی به تاریخ 10 ژوییه 2000 به هنگام دیدار رییس جمهوری اسلامی از آلمان وی را به عنوان «گورباچف ایران» مفتخر می سازد.

اشپیگل آنلاین نیز درباره این سفر می نویسد: «محمد خاتمی رییس دولت ایران تحت اقدامات امنیتی شدید و همراه با تظاهرات دیدار رسمی خود را از آلمان آغاز کرد». اما اینکه چرا «تظاهرات» وجود دارد و این تظاهرکنندگان چه کسانی هستند و چه می خواهند، ظاهرا اهمیت ندارد و درباره اش سخنی گفته نمی شود.  رسانه های آلمان زحمت پرداختن به مخالفان رژیم ایران و هزاران ایرانی تبعیدی را که در این کشور زندگی می کنند و از «پروژه اصلاحات» دفاع نمی کنند، به خود نمی دهد. و این در حالیست که برای این دگراندیشان مسلم است که اصلاحات درون حکومت الله امری ناممکن است.

بلاتکلیفی و گرفتاری آلمان در رابطه با ایران خود را در مناسبات رسمی نیز نشان می دهد. گرهارد شرودر، صدراعظم پیشین آلمان سفر خود را به ایران لغو می کند (15 ژانویه 2001). ولی یک ماه بعد، ولفگانگ تیرزه رییس پارلمان این کشور به ایران می رود تا به «اصلاح طلبان» دلگرمی دهد. بر اساس گزارش اشپیگل «روابط بازرگانی با ایران در حال حاضر از این روابط جدید و عادی به شدت سود می برد» (19 فوریه 2001).

اما چند ماه بعد، یازده سپتامبر فرا می رسد. این روز جهان را تغییر می دهد. در اکتبر 2001 افغانستان با حمایت بین المللی و پشتیبانی سازمان ملل متحد مورد حمله قرار می گیرد. رژیم طالبان سقوط می کند و تروریسم اسلامی به دنبال پناه گاه های دیگری می گردد.  بسیاری از تروریست ها به پاکستان، ایران و هم چنین به برخی کشورهای عربی فرار می کنند. بسیاری از آنها بطور ناشناس ساکن کشورهای اروپایی می شوند. آمریکاییان موفق می شوند خطر تروریسم را از خود و کشورشان دور کنند.

در 28 ژانویه 2002 جرج بوش رییس جمهوری آمریکا سه کشور عراق، ایران و کره شمالی را «محور شرارت» می نامد. یک سال بعد، در 20 مارس 2003 آمریکا بدون پشتیبانی سازمان ملل و در ائتلاف با چند کشور به عراق حمله می کند. ارتش این ائتلاف در هفتم آوریل وارد بغداد می شود.

با جنگ عراق، برنامه اتمی ایران به عقب صحنه رانده می شود. با کره شمالی گفتگوهایی به جریان می افتد. لیبی از برنامه اتمی خود پس از گفتگوهای سرّی طولانی با غرب چشم می پوشد و تلاش می کند با پرداخت میلیون ها دلار غرامت، فعالیت های تروریستی خود را در گذشته جبران کند. گفتگوهایی که در خفا انجام می شد، دلیل خوبی است بر اینکه چرا نام لیبی در میان کشورهای «محور شرارت» نیامد.

پروژه اصلاحات در ایران اما همچنان مورد حمایت قرار می گیرد بدون آنکه نشانه ای از «اصلاح» وجود داشته باشد. جایزه صلح نوبل که در تاریخ 10 دسامبر 2003 به شیرین عبادی، وکیل ایرانی، اعطا شد، در چارچوب همین پشتیبانی است. هم چنین بسیاری از جوایز دیگر و حتی جایزه های شناخته شده سینمایی مانند کان، برلین، ونیز در خدمت به اصطلاح پروژه اصلاحات در ایران قرار دارند. با شکست اصلاحات شمار این جایزه ها به شدت کاهش یافته و تقریبا به هیچ می رسد. همزمان با این دست دل بازی ها اما همواره و همچنان از رژیم ایران خواسته می شود تا برنامه اتمی مخفی خود را در برابر  چشم جهانیان به نمایش بگذارد.

وضعیت افغانستان و عراق به رژیم ایران این امکان را می دهد تا خود را به مثابه امکانی در حل «موقعیت نابسامان» آمریکاییان در منطقه عرضه کنند. رژیم اسلامی خواب یک قدرت شیعی را در خاورمیانه می بیند که می بایست بر جهان اسلام حکومت کرده و می تواند پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، خود را به عنوان یک قدرت جهانی به نمایش بگذارد. یک قدرت اسلامی که چنان بزرگ و ثروتمند است که قادر خواهد بود سرانجام دولت یهودی را از قلمرو اسلام براند. این همان فکر پنهانی است که بعدا، پس از شکست قطعی پروژه اصلاحات، توسط رییس جمهوری اسلامی کنونی صاف و پوست کنده بر زبان آمد. احمدی نژاد اما تنها آن شعارهایی را تکرار می کند که پیش از وی در دهه هفتاد میلادی توسط آیت الله خمینی در کتاب «حکومت اسلامی» تعیین شده بود: بر این اساس تفاوتی بین سیاست و اسلام وجود ندارد. فقهای اسلامی باید قدرت سیاسی را در دست داشته باشند تا بتوانند حکومت اسلامی را پیاده کنند. آیت الله خمینی توانست این حکومت را تحقق ببخشد. او توسط اراده ای که برای کسب قدرت نشان داد و به همراهی به اصطلاح «روشنفکران»، چپ ها و یک جامعه از نظر سیاسی عقب مانده و البته با یاری غرب که با سیاست «کمربند سبز» در فکر محاصره «خطر سرخ» بود، و همچنین با یاری بی کم وکاست رسانه های غربی موفق شد نخستین «حکومت الله» را در جهان بنیاد بگذارد، آن هم در پایان قرن بیستم. حالا همه اینها،  حتی بخشی از همراهان صادق انقلاب اسلامی در پی جبران آنند.

 

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

| © 2008 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |