the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران

با استناد به مجله «اشپیگل»

الاهه بقراط

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

بخش سوم

 

   پیش از انقلاب اسلامی (1950 تا 1979)

بیشترین اخبار و گزارش های مربوط به ایران در فاصله بین 1950 تا 1970 مربوط به خانواده سلطنتی است که بخشی از آن مسائل سیاسی و اقتصادی را در بر می گیرد. سایه جنگ سرد را در آنها نمی توان نادیده گرفت.

در سالهای آغازین دهه پنجاه میلادی هنوز زخم جنگ جهانی دوم بر پیکر آلمان بهبود نیافته بود. آلمان غربی به بازسازی خود مشغول بود و آنچه آمریکا و انگلستان را در همسایگی اتحاد شوروی، در ایران نگران می ساخت، برای آلمانی ها چنان بی اهمیت بود که آنها رویدادهای خاور میانه را مانند یک قطعه تئاتر از دور تماشا می کردند. ایران هنوز به نام پرشیا Persia، پرزیِن Persien و لاپرس la Perse شناخته می شد و مسئله مانند همیشه بر سر نفت بود.

اشپیگل می نویسد ژنرال لوچیوس کلی Lucius D. Clay فرمانده پیشین ستاد ارتش آلمان زمانی گفته بود: «شبح نفت بر فراز واشنگتن در پرواز است». به نظر می رسد از آن زمان «شبح نفت» در سراسر جهان گسترده شده است. آن زمان، این شبح جدید در اروپا نیز، شبح قدیمی را که زمانی مارکس و انگلس از آن سخن می گفتند، از میدان به در کرده بود.

از نظر سیاسی اغلب گزارش ها علیه خاندان پهلوی و به ویژه علیه بنیانگذار آن، رضا شاه، هستند چرا که رضا شاه به باور اشپیگل به دلیل تمایل به رژیم هیتلری ایران را در جنگ جهانی دوم بی طرف اعلام کرد. هر بار که سخن از رضا شاه پهلوی می رود، امکان ندارد بر این نکته تأکید نشود که «وی درخواست انگلستان و روسیه را در 19 ژوییه 1941 مبنی بر اینکه تمامی «جاسوسان آلمانی» را که در ایران زندگی می کردند، به آنها تحویل دهد، رد کرد و همین سبب شد تا انگلیس و روسیه به خاک آن حمله کنند».

تصویر اتحاد شوروی و آمریکا نیز در اشپیگل منفی ترسیم می شود. از یک سو، بخشی از آلمان در دست اتحاد شوروی است و از سوی دیگر، زخم دردناک تسلیم بی قید و شرط (کاپییتولاسیون) در برابر متفقین هنوز بهبود نیافته است.

در آغاز جنگ سرد هنوز تلاش می شد تا گزارش ها تا حد ممکن بی طرفانه باشند. نویسندگان اشپیگل بر اهمیت استراتژیک ایران آگاهند. آنها درباره استعداد مانور دادن ایرانیان و مهارت آنها در موازنه بین قدرت های بزرگ بحث می کنند. اشپیگل در این باره می نویسد:

«پارسیان - یا آنگونه که خود را امروز می نامند- ایرانیان، به درستی از سالها پیش به عنوان قهرمان سیاست موازنه در مشرق زمین مشهورند. پادشاهان ایران در طول قرون کشور بی دفاع خود را بین روسیه و انگلیس تنها از این راه توانسته اند حفظ کنند که آنها را به جان هم انداخته اند» (بلوف در تهران؛ 11 مارس 53).

حدود شش ماه پس از این گزارش، دولت محمد مصدق نخست وزیر ایران با پشتیبانی سازمان سیا سرنگون شد و شاه که با همسرش ثریا به ایتالیا فرار کرده بود، به کشور بازگشت. درباره کودتا نمی توان مطالب زیادی در اشپیگل پیدا کرد.

 

گزارش درباره خانواده سلطنتی

بسیاری از اخبار مربوط به خانواده سلطنتی معمولا در صفحه مربوط به «شخصیت ها» در کنار خبرهای مربوط به ستارگان سینما می آیند. من به یکی دو نمونه بسنده می کنم چرا که این اخبار معمولا جنجالی و از نظر سیاسی بی اهمیت هستند. مثلا «محمدرضا پهلوی، سی و هفت ساله، پادشاه ایران جمعه دو هفته پیش همراه با ملکه ثریا، 25 ساله، در صف گیشه تئاتر زوریخ ایستادند تا برای فیلم «لولا مونتز» Lola Montez ساخته مارتین کارول بلیط بخرند».

تا یک سال پس از کودتا همچنان درباره محمدرضا شاه مثلا در کنار دریا و با مایو، یا در آرایشگاهی در سانفرانسیسکو، و یا در استقبال از خواهر دوقلویش اشرف پهلوی در بازگشت به کشور گزارش داده می شود. مثلا اینکه محمدرضا پهلوی تأکید می کند: «او و همسرش ثریا با اینکه هنوز فرزند پسری برای جانشینی ندارند، ولی همدیگر را دوست دارند».

در باره نازایی ملکه ثریا که از مادر آلمانی زاده شده بود، زیاد نوشته می شود. از جمله اینکه حتی اتحاد شوروی به محمدرضا شاه پیشنهاد کرد همسرش را برای معالجه به آن کشور و نزد پروفسور فئودور کوریشفسکی بفرستد. اشپیگل در این باره می نویسد: «اگر اتحاد شوروی تردید خود را در این مدت درباره سیاست های ایران (به دلیل ورود ایران به پیمان بغداد) کنار بگذارد، آن وقت پادشاه و ملکه ایران برای سه هفته به اتحاد شوروی سفر خواهند کرد» (28 دسامبر 1955)

 

گزارش درباره سیاست و اقتصاد

گزارش‌ های مربوط به دهه پنجاه میلادی شدیدا از جنگ سرد متأثر هستند. هنوز سخنی از دیکتاتوری در ایران نیست.

لیکن در 19 آوریل 1958 اتفاقی می افتد که مسئولان خبررسانی در آلمان را مجبور به واکنش می کند. موضوع اما نه به اشپیگل بلکه به یک مجله معروف دیگر یعنی اشترن مربوط می شود. اشپیگل زیر عنوان «بیان حقیقت مجاز نیست» در این مورد چنین گزارش می دهد:

«مجله اشترن که در هامبورگ منتشر می شود و یکی از نمایندگان پارلمان از حزب دمکرات مسیحی به نام دکتر بوزریوس Buserius معروف به دکتر بوتسی مدیر مسئول آن است، در شماره 19 آوریل زیر عنوان «هزار و یک قدرت» [از عنوان مشهور «هزار و یک شب» استفاده شده است. در زبان آلمانی کلمه «شب» و «قدرت» با تغییر حرف اول به یکدیگر تبدیل می شوند] گزارشی درباره ایران منتشر کرد که در آن می خوانیم طلاق شاه از ثریا، ملکه نیمه برلینی ایران، یک بحران حکومتی در آن کشور به وجود آورده است. از وقتی که شاه از زن خود که محبوب مردم ایران و مجله های آلمان غربی است، دست کشیده، محبوبیت وی کاهش یافته است».

«علیه این گزارش به شدت دوستانه درباره ثریا، که با شرح ماجراهای سطحی از نازایی او به دنبال کشف مسائل جدی بود، اتفاقا خلیل اسفندیاری، پدر والاتبار ثریا باید به عنوان سفیر ایران به آلمانی ها اعتراض می کرد. اواسط ماه مه پدرزن سابق شاه یک اعتراض شفاهی را به اطلاع فون برنتانو وزیر امور خارجه آلمان رساند. در این اعتراض آمده بود که گزارش مجله اشتران شدیدا به «شاه و دولت ایران توهین کرده است» و ایران در موقعیتی نیست که بتواند چنین گزارش هایی را تحمل کند و انتظار دارد که دولت آلمان غربی اعضای مسئول تحریریه مجله اشترن را به مجازات برساند. در غیر این صورت ایران مجبور است روابط سیاسی خود را با آلمان فدرال قطع کند».

«مسئولان وزارت امورخارجه در بن با این شکایت از سوی ایران کمی گیج شدند. چرا که مراجع دولتی و سلطنتی ایران تا کنون از اینکه رنگین نامه های آلمان با گزارش های مصور درباره ملکه ثریا آن هم در تیراژ میلیونی سبب گسترش روابط عمومی ایران می شوند، ابراز نارضایتی نمی کردند. آخرین نمونه آن سفر شاه در سال 1955 به آلمان فدرال بود».

«ضرب الاجل ایران مبنی بر اینکه روابط سیاسی خود را با بن قطع خواهد کرد، چون صاعقه بر وزارت امور خارجه فرود آمد. یک موضوع کوچک بر اثر بی احتیاطی داشت تبدیل به یک ماجرای سیاسی بزرگ می شد. هاینریش فون برنتانو بلافاصله نزد صدر اعظم کنراد آدنائر شتافت. وزیر خارجه برای صدراعظم روشن کرد که در صورت ادامه این درگیری با ایران چه پیامدهای سیاسی وحشتناکی ممکن است پیش بیاید: ممکن است تهران روابط سیاسی خود را به پانکوف [منطقه ای در برلین شرقی که محل استقرار کمیته مرکزی حزب متحده سوسیالیست در آلمان شرقی بود] معطوف کند و با این کار سبب شود که کشورهای خاورمیانه به اصطلاح جمهوری دمکراتیک آلمان را به رسمیت بشناسند. هم چنین با توجه به رأی گیری های آتی در سازمان ملل نیز که بر روی هر رأی باید حساب کرد، لازم است جانب ایرانی ها رعایت شود».

«صدراعظم آدنائر به شدت تحت تأثیر وزیر امور خارجه اش و خطر نابودی از سوی پانکوف قرار گرفت. او در جلسه دولت، پیشنهاد برنتانو را با تکیه بر استفاده از تدابیر اضطراری به بحث گذاشت و با اشاره به دشمن شماره یک از پس از پایان دوران هیتلری گفت: «ما باید از اینکه ایران کمونیستی شود جلوگیری کنیم. اگر ما با ایرانیان اینطور رفتار کنیم، آنوقت آنها از غرب فاصله خواهند  گرفت و به مسکو تکیه خواهند کرد. در این صورت خطر بزرگی برای ناتو و خاور میانه به وجود خواهد آمد» (بیان حقیقت مجاز نیست؛ 04 ژوئن 58).

موضوع  اما اینجاست که مشکل مقامات ایرانی در گزارش مجله اشترن بر سر «زن محبوب» مردم ایران نبود. بلکه بر سر عنوان آن گزارش بود: هزار و یک قدرت! اگر این بازی با کلمات وجود نمی داشت، سفیر ایران که اتفاقا پدر ثریا بود، مجبور نمی شد آلمان فدرال را با قطع روابط سیاسی تهدید کند و به آن اولتیماتوم بدهد.

گیج شدن مقامات آلمانی در اینکه نتوانند این واکنش شدید ایران را درک کنند، قابل فهم است. سیاست موازنه بین شرق و غرب یک بار دیگر تأثیر معجزه آسای خود را نشان داد: « ممکن است تهران روابط سیاسی خود را به آلمان شرقی معطوف کند...». اشپیگل می نویسد: «صدراعظم آدنائر به شدت تحت تأثیر وزیر امور خارجه اش و خطر نابودی از سوی پانکوف قرار گرفت... ما باید از اینکه ایران کمونیستی شود جلوگیری کنیم. اگر ما با ایرانیان اینطور رفتار کنیم، آنوقت آنها از غرب فاصله خواهند  گرفت و به مسکو تکیه خواهند کرد. در این صورت خطر بزرگی برای ناتو و خاور میانه به وجود خواهد آمد». به این ترتیب سیاست موازنه یک بار دیگر عمل می کند آن هم در حالی که دولت ایران هرگز قصد نداشت روابط سیاسی خود را با برلین شرقی یا مسکو تحکیم ببخشد.

این سیاست که بیشتر سیاست نوسان بود تا موازنه، نمی توانست تا ابد ادامه یابد. زمان تصمیم گیری بین شرق و غرب دیر یا زود می بایست فرا رسد.

نه ماه بعد نماینده وزیر امور خارجه اتحاد شوروی اعلام کرد: «ایرانی ها آلت دست نیروهای خارجی معینی هستند!» اشپیگل می نویسد: «علی اصغر حکمت وزیر امور خارجه ایران در برابر این سخن می خندد و با خونسردی به او [وزیر خارجه شوروی] می گوید: «شما به عنوان مهمان دولت ایران باید بدانید که گفتن چنین حرفهایی سنجیده نیست» (بلوف در تهران؛ 11 مارس 59).

اشپیگل از پایان نزدیک سیاست نوسان ایران بین غرب و شرق خبر می دهد و می نویسد: «خشم اتحاد شوروی نقطه اوج یک بازی سیاسی پشت پرده در سطح بین المللی بود که طی آن سیاستمداران ایرانی نشان دادند که در عصر جنگ های ایدئولوژیک نیز هنر باستانی و گرانقدر دسیسه سیاسی هم چنان از میان نرفته است. ایرانیان به درستی از دیرباز استاد سیاست شرقی موازنه بوده اند. پادشاهان ایران قرنهای متمادی حکومت های بی دفاع خود را بین روسیه و انگلیس به زحمت حفظ کردند آن هم با این سیاست که این دو ابرقدرت رقیب را به جان یکدیگر بیندازند».

«اما در طول جنگ سرد بین زمامداران آمریکا و شوروی جای کمی برای این سیاست شرقی باقی می ماند: ایران باید تصمیم می گرفت، و با توجه به کمک های دست و دلبازانه دلاری، جانب غرب را انتخاب کرد».

«روسها و آمریکاییان البته نمی توانستند نادیده بگیرند که برای سیاستمداران ایران از جمله خود شاه، غلتیدن به دامان بلوک غرب مطلقا آسان نبود. تهران همواره تلاش می کرد با شایعات و موضع گیری های هدفمند اینطور به قدرت های جهانی وانمود کند که ایران مترصد آن است که اردوگاه غرب را ترک گوید. یکی از اقدامات سیاسی ایران در هفته گذشته [منظور پیمان نظامی با آمریکاست] که شوروی ها قربانی آن شدند، نشان می دهد که ایران تا چه اندازه این بازی را عالی پیش می بَرَد».

«شورویهای فریب خورده اما انتقام این شکست را با یک کمپین تبلیغاتی ضد ایرانی گرفتند که در تاریخ روابط دو کشور بسیار تازه بود. این تبلیغات ضد ایرانی به شخص شاه هم رحم نکرد. هنگامی که وزیر امور خارجه ایران پیگوف سفیر اتحاد شوروی را در تهران احضار کرد تا درباره حملات مطبوعات شوروی به ایران اعتراض کند، سیاستمدار سرخ فریاد کشید: «آیا نمی دانید اگر شما با آمریکا پیمان نظامی منعقد کنید، اتحاد شوروی هر وقت که بخواهد می تواند ایران را اشغال کند؟»

«سفیر شوروی به این ترتیب ابزار فشاری را یادآوری کرد که اتحاد شوروی از سالها پیش در برابر ایران در دست داشت: دو ماده از پیمان 1921 بین دو کشور، به اتحاد شوروی این حق را می داد در صورتی که ایران از سوی یک کشور سوم تهدید شود و یا ارتش یک کشور سوم وارد خاک ایران شود، شوروی بتواند کشور بافندگان قالی را اشغال کند. این دو ماده همان هایی بودند که در ماه اوت 1941 شوروی با استناد به آنها وارد استان های شمالی ایران شد».

«روزنامه های شوروی مرتب تهدید می کردند مسکو روزی مجبور خواهد شد این دو ماده پیمان بین دو کشور را به یاد ایرانی ها بیاورد. البته شاه کاملا یکجانبه فرش حقوقی این پروژه شوروی ها را چنان از زیر پایشان کشید که جای واکنش برای آنها نماند: دوشنبه هفته گذشته شاه این دو ماده از پیمان 1921 را صفر و بی ارزش اعلام کرد. سه روز بعد هم وزیر امور خارجه ایران امضای خود را زیر پیمان نظامی ایران و آمریکا گذاشت» (بلوف در تهران؛ 11 مارس 1953)

به این ترتیب سیاست شرقی موازنه بین دو قدرت شرق و غرب با یک تصمیم نه چندان آسان پایان یافت: ایران دروازه های سیاسی،  اقتصادی و فرهنگی خود را به روی غرب باز کرد.

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

  

| © 2008 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |