the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران

با استناد به مجله «اشپیگل»

الاهه بقراط

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

بخش چهارم

 

اشپیگل در اوایل دهه شصت میلادی در یک تیتر دو پهلو، شاه را با هیتلر مقایسه می کند: «خاطرات شاه: به شیوه هیتلر». در متن خبر اما خواننده متوجه می شود که این عنوان را اشتباه دریافته است بدون آنکه به این اندیشیده باشد که چه بسا عمد اشپیگل در این بوده است که این تیتر چنین فهمیده شود. اشپیگل گزارش می دهد محمدرضا شاه خاطرات خود را منتشر کرده است و با اشاره ای به مضمون آن می افزاید:

«تنظیم کننده خاطرات سلطنتی متفقین را سرزنش می کند که «آنها به جای اینکه با رضا شاه و یا با پسر وی به توافق برسند، به شیوه هیتلر به کشور ما  حمله کرده و به این ترتیب یکی از اصولی را که خودشان برای آن می جنگند، زیر پا نهادند» (15 مارس 61).

در اینجا خواننده متوجه می شود نه خاطرات شاه بلکه شیوه ای که متفقین به ایران «حمله» کردند، به «شیوه هیتلر» بوده است.

روشن است که اشپیگل از خطاهای دیگران می آموزد. گزارش مجله اشترن، گردانندگان این مجله را هشیار ساخت. هیچ کس نمی توانست کسی مانند شاه ایران را که پدرش به رژیم نازی تمایل نشان می داد، با هیتلر مقایسه کند بدون آنکه مجبور شود تاوان آن را پس بدهد.

با وجود این مقایسه نامسقیم، کتاب خاطرات شاه به نام «مأموریت برای وطنم» به آلمانی ترجمه و در جمهوری فدرال آلمان منتشر و به قیمت نوزده مارک و هشتاد فنیگ به فروش رسید (Im Dienst meines Landes؛ مرکز انتشارات آلمان؛ اشتوتگارت؛ 1961؛ 336 صفحه).

از 1970 و یا بهتر بگوییم از جنبش دانشجویی در سال 1967 و مرگ بنو اونه زورگ Benno Ohnesorg دانشجوی آلمانی، اشپیگل به تمامی مسیر دیگری در پیش می گیرد که زیر تأثیر مجموعه فضای سیاسی و گروهها و دانشجویان چپگرای ایرانی که در آن دوران در جمهوری فدرال آلمان زندگی می کردند قرار داشت. اشپیگل علیه رژیم ایران به موضع گیری می پردازد. عمده منابع خبری اشپیگل چپگرایان و دانشجویانی هستند که در «کنفدراسیون» فعالیت می کردند. ظاهرا با اینکه این افراد در حال حاضر عمرشان از هفتاد نیز گذشته است، و مانند همان زمان نیز به دور از وطن خود بسر می برند، ولی همچنان مهمترین منبع خبری خبرگزاری های آلمان درباره ایران هستند.

به هر روی، رودولف آئوگشتاین، سردبیر اشپیگل، در رابطه با تظاهرات دانشجویی روز دوم ژوئن 1967 زیر عنوان «چرا آنها تظاهرات می کنند؟» چنین می نویسد:

«من بیننده تلویزیون از شعارهایی مانند «جانسون قاتل» [رییس جمهوری وقت آمریکا] یا «شاه- هیتلر- فلان و بهمان» خوشم نمی آید. کسی که می خواهد تظاهرات کند، باید فکر بتواند هم بکند. کسی که می خواهد چیزی را به سوی سقوط براند، باید بتواند راهی برای آن پیدا کند. و اما چرا لازم نیست در خارج به شاه  یادآوری کرد که در کشورش زندان دارد. چون او خودش این را می داند و چه بسا نکته غم انگیز در این نیست. شاید او خودش را واقعا در نقش یک اصلاحگر می بیند. نباید به سوی او گوجه فرنگی پرتاب کرد و کسی که چنین می کند، معلوم است که باید روی شیلنگ آب پلیس حساب کند، حتی اگر زن باشد» (19.06.67).

هیئت تحریری و ناشر اشپیگل تلاش می کنند تا یک تصویر واقعی از واقعیات به نمایش بگذارند و همه طرفین را به خردگرایی فرا می خوانند.

شش ماه بعد در تاریخ 23 اکتبر 1967 اشپیگل با عنوان «هفت شبانه روز جشن» منتشر می شود. چهل و هشتمین سال تولد شاه و مراسم تاجگذاری وی است. گزارش مفصل اشپیگل چنین آغاز می شود:

«هموطنان او در داخل ایران برای وی به عنوان شاهنشاه، شاه شاهان، و نماینده خدا بر زمین، جشن می گیرند. هموطنان او در خارج از ایران وی را قاتل و شاه آمریکایی می نامند.

هموطنان او در کشور با عکس وی خیابان ها و دکانها، پنجره ها و ماشین ها، دفاتر و بوتیک ها را تزیین می کنند. هموطنان او در خارج از ایران به عکس های وی، مثلا در هانوفر، تخم مرغ و گوجه فرنگی گندیده پرتاب کرده و یا اعلامیه پخش می کنند.

آنها در داخل، محمدرضا پهلوی، شاه ایران، حاکم مورد منازعه کشوری را که وی خودش آن را نمونه ترقی می شمارد، دوست می دارند و اینها در خارج، از او متنفرند و حکومت وی را حکومت پلیسی و زندان می نامند».

این گزارش که تلاش می کند تا جنبه های مثبت و منفی رژیم شاه را به نمایش بگذارد با واکنش های متفاوت روبرو می شود. یکی از خوانندگان اشپیگل که دانشجوی یزدان شناسی (تئولوژی) در شهر توبینگن است برای اشپیگل چنین می نویسد: «بی تردید با ارزش ترین گوهر تاجی که شاه ایران بر سر خودش گذاشت، همانا رودولف آئوگشتاین بود. آئوگشتاین با این گزارش در اشپیگل نه تنها پاهای شاه را بوسید، بلکه آن را لیسید».

 

سالهای دهه هفتاد از راه می رسند. بر اساس اصل «سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات» که یکی از اصول اصلاحات شاه بود، یک سوم از سهام کارخانجات به کارگران واگذار می شود. شاه برنامه های عظیم برای کشورش در ذهن می پروراند. او می خواهد کشور را بسازد، مدرنیزه کند و در راه صنعتی شدن هدایت نماید. او می خواهد کشورش را به پنجمین کشور صنعتی جهان تبدیل کند. هر دو طرف، یعنی هم ایران و هم جمهوری فدرال آلمان، بر روی همکاری های عالی و گسترده حساب می کنند.

در رابطه با منافع اقتصادی، گزارش های زیادی در اشپیگل وجود دارد. نقش نفت را در این گزارش ها به روشنی می توان دید. در این زمان اشپیگل زیر عنوان «با هر گل چندین خار می رویند» درباره هشت سال «انقلاب سفید» در ایران گزارش می دهد (11 اکتبر 71).

در این گزارش، اصلاحات شاه که خود وی آن را در برابر «انقلاب سرخ» کاملا آگاهانه «انقلاب سفید» نامید، به مثابه «انقلاب برای ثروتمندان» ارزیابی می شود. اشپیگل می نویسد:

«وزارت اطلاعات و  جهانگردی در تهران می تواند مغرور از صورت عملکرد خود همچنان به خدمت بپردازد:

با به پایان رسیدن اصلاحات ارضی در 22 سپتامبر دیگر زمیندار بزرگ در ایران وجود ندارد. سه میلیون و بیست و شش هزار کشاور به این ترتیب صاحب زمین هایی شدند که خود بر روی آنها کار می کردند.

تقریبا هفتادهزار دیپلمه دبیرستان به عنوان «سپاهی دانش» به روستاها اعزام شدند تا کودکان روستایی را خواندن و نوشتن بیاموزند و به پدران آنها حفر قنات و ساختن پل را آموزش دهند. پنجاه و پنج درصد کودکان روستایی امروز به مدرسه می روند.

«سپاه بهداشت»، پزشکان جوان و دانشجویان پزشکی، خدمات پزشکی و مشاوره و تدابیر بهداشتی را در کشور بر عهده گرفته اند. چهارده هزار تخت بیمارستانی در اورژانس های روستایی آماده گشته اند.

درآمد یک کشاورز بطور متوسط تا صد و پنجاه درصد افزایش یافته و این افزایش در هیچ منطقه ای کمتر از پنجاه درصد نیست.

با این همه این آمار درباره آنچه واقعا در کشور روی می دهد، سکوت می کند: اکثر روستاییان به کار روزانه دوازده ساعته در مزارع مشغولند اما با کار بر روی مزارعی که به آنها تعلق دارد، آشنایی ندارند و نمی دانند با این آزادی عمل نوین چه کنند».

این گزارش با تیزبینی پیشگویانه ای چنین پایان می یابد: «انقلاب سفید شاه تناقضات جامعه ایران را تشدید کرد. انقلاب واقعی ایران هنوز روی نداده است».

به درستی نیز «انقلاب واقعی ایران» هنوز در پیش بود چرا که ملایان درست بر زمینه همین تناقضات (سنت و مدرنیته، دین و سکولاریسم) به رهبری آیت الله خمینی به سازماندهی پرداختند. آنها شدیدا با از میان برداشتن ساختار فئودالی مخالف بودند. آنها با حق رأی زنان مخالف بودند. آنها با برابری حقوقی و سیاسی اقلیت های مذهبی مخالف بودند. خمینی دستگیر و به تبعید در عراق فرستاده شد. پانزده سال بعد «انقلاب واقعی ایران» زیر رهبری سیاسی و مذهبی او روی داد تا تمامی «تناقضات» این مردم را یک بار برای همیشه هم برای این جامعه و هم برای جهان روشن کند. هر ملتی سرانجام خود باید تصمیم بگیرد: جامعه جهانی و مدرنیته یا انزوا و سنت. هر دو با هم، ممکن نیست.

پنج ماه پیش از انتشار این گزارش اما، اشپیگل درباره «ضرب و شتم، شوک الکتریکی و اعدام های مصنوعی» نوشته بود (روح ژنرال؛ 10 مه 71). در این گزارش از قول ناظران بین المللی و سازمان عفو بین الملل  چنین آمده بود:

«اکثر زندانیان شکنجه می شوند و با وجود بیماری، آزاد نمی گردند. شمار زندانیان سیاسی در ایران با لحاظ احتیاط حدود سه هزار نفر تخمین زده می شود که از آنها حدود سیصد نفر از بیش از ده سال پیش در زندان بسر می برند».

نکته جالب اینجاست که در همین گزارش، بر خلاف گزارش پیشین، که پنج ماه بعد منتشر شد، از «انقلاب سفید» به نیکی یاد می شود:

«حکومت ایران که با «انقلاب سفید» به پیشرفت های قابل توجهی در زمینه اقتصادی و اجتماعی دست یافت، تمامی شکایات بین المللی را علیه روشهای خشن با تکذیب های مختصر انکار می کند». گویا تناقضات مردم ایران به خبرگزاری های خارجی نیز سرایت کرده بود. ولی «انقلاب سفید» بدون توجه به این تناقضات در سال 1972 نیز به پیش برده می شود. اشپیگل زیر عنوان «سهام ملی در تهران» می نویسد:

«رضا پهلوی، شاه ایران، طرح یک اقتصاد ملی را ارائه کرده است. بر اساس این طرح، تمامی صنایع خصوصی باید یک سوم از سهام خود را به مردم واگذار کنند. در واگذاری این سهام، کارگران آن صنایع از اولویت برخوردارند».

عین همین واگذاری سهام را رودولف آئوگشتاین دو سال بعد در مورد مؤسسه اشپیگل و کارکنان آن به عمل آورد. ولی شاه به نظر اشپیگل اهداف دیگری غیر از آئوگشتاین را دنبال می کرد. اشپیگل می نویسد:

«شاه با این فرمان می خواهد از یک سو نارضایتی تنگدستان ایران را کاهش دهد و از سوی دیگر عمدتا به شرکت های صنعتی که سرمایه ناچیز دارند، یاری رساند».

 

همزمان، ایران خود را به تسلیحات نظامی مجهز می کند. به گزارش اشپیگل:

«شاه ایران در  هجده ماه گذشته بیش از دو و نیم میلیارد دلار به خرید تسلیحات اختصاص داد... در کشاکش درگیری های خاورمیانه پادشاه ایران کشور خود را به یک قدرت بزرگ شرقی تبدیل می کند... ارتش عراق، همسایه ایران، که در مرزهای ایران همواره سبب درگیری می شود، این بار به شیخ نشین کویت  هجوم آورده است که پیش از این یک بار در سال 1961 آن را اشغال کرده بود.

حتی برای عرضه ارزانتر گاز طبیعی به شورویها، شاه پذیرفت از همسایه شمالی کمونیست تسلیحات شامل خودروهای سنگین، کامیون و خودروهای صحرایی و راکت های ضد هوایی به ارزش صد و ده میلیون دلار تحویل بگیرد.

البته تا کنون هیچ مورد جدی برای ارتش ایران پیش نیامده است... ولی از وقتی که اتحاد شوروی به مثابه یکی از صادرکنندگان تجهیزات و تسلیحات نظامی حدود یک سال پیش یک پیمان دوستی و پشتیبانی با عراق که دشمن موروثی ایران است، منعقد کرد تا از این طریق دسترسی دائمی شوروی به آبهای خلیج تضمین شود، شاه ایران به طور جدی نگران شده و به شدت به تجهیز تسلیحاتی کشور ادامه می دهد.

وی طی دیدار کاسیگین از کشور با ناراحتی می گوید: «حتی اگر ما از نظر توانایی های خود در برابر دشمن ضعیف باشیم، ولی ترجیح می دهیم کشورمان نابود شود تا اینکه به دیگران تسلیم گردد»»(02 آوریل 73).

تنها هفت سال بعد، مدت کوتاهی پس از آنکه شاه دیگر شاه نبود، و انقلاب اسلامی او را از کشور رانده بود، عراق این «دشمن موروثی» به ایران حمله کرد. جمهوری اسلامی هشت سال جنگ را توانست به برکت تجهیزات نظامی و تسلیحاتی که ارتش در دوران شاه به آن مجهز شده بود، دوام بیاورد. اتحاد شوروی، ایالات متحده آمریکا، اسراییل و هم چنین جمهوری فدرال آلمان  با ارسال اسلحه به هر دو طرف یاری می رساندند.

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

  

| © 2008 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |