the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران

با استناد به مجله «اشپیگل»

الاهه بقراط

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

بخش پنجم

 

خلاصه بخش پیش: پس از اصلاحات دهه شصت میلادی، شاه با آرزوهای بزرگ در سیاست داخلی، در نوسان های سیاسی بین شرق و غرب، سرانجام در سیاست خارجی جانب غرب و آمریکا را گرفت. برنامه های بزرگ اقتصادی باید به ایران یاری می رساندند تا نه تنها به قدرت منطقه ای بلکه به یکی از «پنج کشور قدرتمند جهان» تبدیل شود.

در این بخش با نگاهی به گزارش های اشپیگل می خوانید که قدرت های جهانی، اعم از شرق و غرب، چگونه با سلاح نفت، زمین را زیر پای شاه خالی می کنند و ایران را بلافاصله پس از انقلاب اسلامی به ورطه جنگی می فرستند که در آن همه سود بردند جز مردم ایران و عراق.

*****

در این میان، هر بار که پای برنامه های مشترک اقتصادی بین ایران و آلمان به میان می آمد، گزارش های ناخوشایند از اشپیگل ناپدید می شدند. با این همه، توافق سال 1973 مبتنی بر تأسیس یک پالایشگاه عظیم، ناکام می ماند. شاه برنامه های خود را برای کشورش در یک گفتگو با اشپیگل (04 ژانویه 1974) مطرح می کند. در این گفتگو او درباره منابع و  امکانات ایران لاف زده و می گوید:

«ما دو دلیل قانع کننده برای تأسیس صنایع اتومبیل سازی داریم. یک دلیل این است که هیچ کشوری در جهان نمی تواند فولاد را به قیمتی که ما تولید می کنیم، تولید کند چرا که ما دارای منابع آهن و گاز هستیم و به همین دلیل می توانیم فولاد را به نصف آن قیمتی تولید کنیم که شما تولید می کنید. دلیل دوم مساحت و فاصله عظیم شهرهای ماست. کشور ما کوهستانی است. به بسیاری از مناطق نمی توان با اتومبیل رفت و آمد کرد. در طول ده سال آینده جمعیت کشور ما بالغ بر 45 میلیون نفر خواهد شد. تا ده سال دیگر ما به قدرت خرید عظیمی دست خواهیم یافت. آن وقت ما درآمد سرانه ای در کشور خود خواهیم داشت مانند آنچه شما در جمهوری فدرال آلمان دارید».

در پاسخ این پرسش که آیا ایران قصد فروش این اتومبیل ها را در بازار جهانی دارد، شاه می گوید:

«چرا که نه؟ چه کسی می تواند با قیمتی که ما ارائه می کنیم، رقابت کند؟»

این برنامه ها اما به صورت آرزوهای پادشاهی که می خواست مرزهای امکانات خود را زیر پا بگذارد، بایست بر روی کاغذ می ماندند. چرا که اگر بازار نفت علیه ایران به حرکت در می آمد، آنوقت این برنامه ها محکوم به شکست  بودند. و اتفاقا درست همین حرکت خیلی زود روی داد. درآمدهای نفتی مرتب کاهش می یافتند و نمی توانستند توقعات موجود را پاسخ دهند.

 

سالهای دهه هفتاد سرشار از گزارش هایی درباره موقعیت اقتصادی ایران، برنامه های اقتصادی و روابط اقتصادی با ایران هستند. در طول دو سال، از سال 74 تا 76، هیئت تحریری اشپیگل سه گفتگو با شاه انجام می دهد. و  هر بار پرسش ها بر سر اقتصاد، نفت و همکاری بین ایران و آلمان است. کاملا دیده می شود که برنامه  های همکاری های اقتصادی ایران و آلمان مانند حباب صابون می ترکند و به جای آلمان، این آمریکا و انگلیس و فرانسه و ژاپن هستند که در ایران جا باز می کنند. یک سال بعد اشپیگل با شادی ناشی از شکست دیگری، گزارش می دهد:

«وقتی که در سال 1974 سیل درآمدهای نفتی به ایران جاری شد، شاه اعلام کرد که در طول یک نسل ایران به یکی از پنج قدرت بزرگ جهانی تبدیل خواهد شد. اما حالا پس از سه سال، رؤیاهای یکی از آخرین پادشاهان مطلقه به یک سراب دسترسی ناپذیر تبدیل می شوند: جهش بزرگ به جلو، یک برنامه ریزی خطا بود. ریخت و پاش و تورم افزایش می یابد. چراغ های ایران، این غول انرژی، یکی پس از دیگری خاموش می شوند» (ایران: رؤیای ناکام ابرقدرتی؛ جهش بزرگ با پای لنگ؛ 15 اوت 1977).

درباره دلیل این ناکامی اما اشپیگل پیش از این، اگر چه خیلی کوتاه، گزارش داده بود:

«از زمانی که عربستان سعودی و امارات متحده عربی نفت خود را ارزانتر از دیگر اعضای اوپک می فروشند، صادرات نفت ایران تا سی و هشت درصد، و دریافتی های روزانه آن تا بیست و سه و نیم میلیون دلار کاهش یافته است. معلوم نیست که آیا شاه می تواند به مفاد قرارداد گاز با اتحاد شوروی عمل کند یا نه. چرا که کاهش تولید نفت همزمان به معنای کاهش تولید گاز است» (حساب منفی شاه؛ 14 ژانویه 1977).

غرب فقط از این راه می توانست شاه را متوقف کند. و کرد. با نفت ارزان و کاهش درآمدهای نفتی، دیگر امکانی برای تحقق برنامه های رؤیایی باقی نمی ماند. غرب اینگونه فرش را از زیر پای ایران کشید.

در سال 1978 افغانستان با یک کودتا به دامان اتحاد شوروی افتاد. «خطر سرخ» غرب را نگران ساخته بود. ایران باید نقش دیگری بر عهده می گرفت و به یکی از اعضای استراتژیک به اصطلاح «کمربند سبز» تبدیل می شد.

امروز (ژانویه 2008) اشپیگل در مقاله ای زیر عنوان «مبارزه بر سر پاکستان؛ سوء قصد به بی نظیر بوتو، القاعده و بمب اسلامی» درباره «آژیر خطر سبز» (31 دسامبر 2007) می نویسد. لیکن ظاهرا هیچ کس علاقه و وقت ندارد تا به این موضوع بپردازد که کی، چگونه و کجا این آژیر خطر آغاز شد.

به این ترتیب، نخستین ماههای سال 1979 با یک گفتگو با زمامدار جدید ایران به پایان می رسند: آیت الله خمینی. گفتگو درباره «نقش دین در حکومت» است. هنوز دو ماه از این مصاحبه نمی گذرد، که همگان در خیابان های تهران به «نقش دین» پی می برند.

«یا روسری یا توسری» عنوان یکی از گزارش های اشپیگل است که توسط یکی از اعضای تحریری این مجله به نام اریش ویدمان Erich Wiedemann درباره «زندگی روزانه انقلابی در ایران» تهیه کرده است. او می نویسد: «بسیاری از کسانی که کمک کردند تا شاه و خاندان او سرنگون شوند، از نتیجه این انقلاب خشنود نیستند. نه بازرگان نخست وزیر، و نه میلیونها ایرانی که با این انقلاب شغل خود را از دست داده اند. احتمالا یکی از این ناراضیان باید این شعار را بر دیوار خیابانی در تهران نوشته باشد: «جاوید شاه، درود بر خمینی، مرگ بر سی و پنج میلیون احمق!» (19 مارس 1979).

 

پس از انقلاب اسلامی

ایران پس از انقلاب اسلامی برای آلمان چه اهمیتی داشت؟ دیگر ملایان بر اریکه قدرت تکیه زده  بودند. بنا بر یکی از تیترهای اشپیگل که با عاریت از شعر حافظ و آنچه مردم آن زمان در کوچه و بازار می خواندند: دیو چو بیرون رود، فرشته در آید، «دیو» رفته و «فرشته» آمده بود. حال، مجله اشپیگل درباره چه چیز گزارش می دهد؟ چگونه و چرا؟

پیش از آنکه خمینی با یک جت فرانسوی به تهران پرواز کند، تمامی برنامه های اقتصادی ایران با کشورهای غربی، از جمله با آلمان، متوقف شده بودند. تأسیسات نیمه کاره مانند مخروبه به نظر می رسند. آمریکایی ها نیز دیگر در ایران نیستند. عقب نشینی آمریکا از ایران، بسیاری از حکومت های حاشیه خلیج فارس را دچار نگرانی ساخت. شوروی ها تلاش می کنند عربستان سعودی را به سوی خود جلب نمایند. کشورهای صنعتی در برابر یک بحران نفتی جدید قرار گرفته اند. ایران، این دومین تولیدکننده نفت جهان، می خواهد شیرهای نفت خود را ببندد.

اشپیگل گزارش می دهد: «کسب قدرت برای آیت الله خمینی آسانتر از حفظ آن بود» چرا که در برابر تصورات اسلامی او از حکومت و دولت، مقاومت وجود دارد. با گذشت زمان اما حفظ قدرت برای خمینی بیش از پیش آسان می شود. از یک سو با اعدام های سازمان یافته مخالفان انقلاب اسلامی و به وسیله سرکوب همگانی که از هزار و چهارصد سال پیش یکی از ابزار شناخته شده اسلامی هاست، و از سوی دیگر با مردمی نشئه و مدهوش یک زندگی جدید در آزادی و رفاه  که آگاه نیست چه در حال روی دادن است. مردم اطاعت می کنند، بدون آنکه فکر کنند. در عوض آیت الله خمینی و «فداییان اسلام» با فکر روشن و برنامه های مشخص حکومت می کنند.

نتیجه این وضعیت نمی تواند چیز دیگری غیر از این گزارش اشپیگل باشد: «در حالی که اقلیت های قومی مانند کردها و بلوچ ها برای استقلال خود می جنگند، اقلیت های مذهبی مانند یهودیان در ایران بیش از پیش مورد فشار قرار می گیرند» (در انتظار و دعا؛ 05 مارس 1979).  

سرکوب خشن در سراسر کشور گسترش می یابد. اقلیت های قومی و مذهبی، دانشجویان، زنان، دگراندیشان، چپها و لیبرالها، همگی با خشونت تمام قلع و قمع می شوند در حالی که خارج از ایران، اروپاییان در کنار شوروی ها تلاش می کنند از غیبت آمریکا به بهترین شکل به سود خود استفاده کنند.

آلمان نمی خواهد ایران را زیر فشار قرار دهد. اشپیگل می نویسد: «با وجود فشار آمریکا، آلمان قصد مشارکت در فشار اقتصادی بر ایران را ندارد. به نظر آلمان این نوع فشارها برای هیچ کس سودی در بر ندارد» (از قرار معلوم مجبوریم؛ 17 دسامبر 1979).

در دهه هشتاد نیز بر سر حمله نظامی هدفمند آمریکا به تأسیسات نظامی ایران حدس و گمان زده می شد. «جنگ» حتی اگر هرگز روی ندهد، لیکن همواره برای خبرگزاری ها و رسانه ها به عنوان «خبر بزرگ» Big News عمل می کند.

خیلی زود پس از انقلاب اسلامی، همه اخبار و گزارش ها در یک قاب جدید و هیجان انگیز، ارائه می شوند. نخست ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران (4 نوامبر 1979 تا 21 ژانویه 1981) و بعد جنگ ایران و عراق (22 سپتامبر 1980 تا 20 اوت 1988).

  

444 روز گروگانگیری برای رسانه ها یک رؤیای خبری به شمار می رود. علاوه بر این یک اکازیون جالب مانند هشت سال جنگ هم بر آن افزوده شد. جنگی که طی آن، شرق و غرب، و حتی اسراییل به هر دو طرف اسلحه می فروختند. سالهای دهه هشتاد پر از گزارش های مختلف درباره تجارت اسلحه هستند. «اسلحه های شوروی برای عراقی ها و ایرانی ها، هواپیماهای آمریکایی که از لیبی برای آیت الله تدارکات تسلیحاتی می فرستند، هواپیماهای شوروی که دستگاه های نظامی از عربستان سعودی برای عراق می برند، اسراییلی ها که با موافقت سوریه از طریق بیروت برای ایران وسایل نظامی می فرستند. ظاهرا برای کسانی که به جنگی که در منطقه سرشار از ذخایر نفتی در گرفته است، یاری می رسانند، دشمنی های قدیمی به شمار نمی آیند... اینکه دو طرف [ایران و عراق] تا کی می توانند به این جنگ، که گاه از سوی آمریکاییان زیر عنوان «جنگ میکی ماوس» به مسخره گرفته می شود، ادامه دهند، به دلیل شمار زیاد کسانی که به این جنگ آن هم بطور نامنتظره و غیر قابل حساب کمک می کنند، اصلا قابل پیش بینی نیست» (ایران و عراق: چه کسی به آنها اسلحه می دهد؟؛ 24 نوامبر 1980).

در همین زمان اما کمر مردم ایران زیر فشار ترور و سرکوب دولتی خم شده است. «فضایی مانند آنچه بر انقلاب فرانسه در دوران روبسپیر حاکم بود، بر آسمان ایران سنگینی می کند. مردم از دستگیری و اعدام می ترسند. و ملایان از کسانی وحشت دارند که با عملیات تروریستی هر بار دست به سوء قصد می زنند بدون آنکه هویت آنها معلوم شود» (ایران: پدران باید فرزندان خود را معرفی کنند؛ 07 سپتامبر 1981). ترورهای آن زمان با اینکه بسیاری به عنوان مجرم و افراد مظنون اعدام شدند، لیکن هرگز روشن نشد که کار چه کسانی بوده است.

اشپیگل بر اساس نامه یک شاهد عینی که به آیت الله خمینی نوشته بود، زیر عنوان «روز خون و آتش» درباره صادق خلخالی، حاکم شرع بدنام گزارش می دهد که گاه در هر ساعت تا هفتاد حکم اعدام صادر می کرد.

گزارش های سال های دهه هشتاد مملو از خون، اعدام، جنگ و سرکوب است. این واقعیات اگرچه در آن دوران چهارچوب های ژورنالیستی را درباره ایران تعیین می کرد، لیکن همزمان تصویری بسیار منفی از ایران به طور عام به نمایش می گذاشت. درباره مقاومت ها و دگراندیشان گزارشی داده نمی شود. تصویر زمامداران اسلامی و حکومت الله (این عنوان را رسانه های آلمان با علاقه به کار می برند) به تصویر ایران و مردم آن تبدیل می شود. بر اساس همین تصویر، ایرانیان نه تنها در آمریکا و از سوی آمریکاییان، که به هر حال دلایل خود را برای احساسات منفی خود نسبت به ایرانیان داشتند، بلکه هم چنین در اروپا زیر فشارهای اجتماعی قرار می گیرند. در رسانه های آلمان هیچ مرزی بین حکومت الله که ایرانیان را سرکوب و اعدام می کند، با ایرانیانی که سرکوب و اعدام می شوند، وجود ندارد. به ندرت می توان گزارشی درباره مقاومت در ایران یافت تا به این وسیله بتوان نه تنها تصویر کشوری را که در حال غرق شدن در بنیادگرایی اسلامی بود، کمی ملایم کرد، بلکه بتوان از این راه کمی هم به مقاومت کنندگان یاری رساند. به این ترتیب تصویر ایرانیان در قاب منفی وحشت در سراسر جهان به نمایش در می آید.

شاید بتوان این شرح کوتاه اشپیگل را به عنوان نمونه تصویر ایران در دهه هشتاد ارائه کرد: «آیت الله احساس اطمینان می کند: هزاران ایرانی که در برابر حکومت وی مقاومت می کردند، اعدام شدند. توده مردم در وحشت بسر می برد. تنها خطری که اکنون رژیم را تهدید می کند، دوگانگی درونی خود ملایان است» (11 ژانویه 1982).

ولی نه اطمینان آیت الله، نه مقاومت مخالفان و نه دوگانگی درونی حکومت، هیچ کدام چون عناصر ثابت باقی نماندند. بی اطمینانی رژیم، گسترش دامنه مخالفان و جنبش های اجتماعی و تشدید تناقضات درونی حکومت، به مثابه پیامدهای ناگزیر نظام حاکم بر ایران بیش از پیش به عناصر غالب مناسبات سیاسی تبدیل شدند.

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

| © 2008 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |