the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران

با استناد به مجله «اشپیگل»

الاهه بقراط

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

بخش اول

 

با نام و شکل و شمایل مجله اشپیگل در دوران دانشجویی و پیش از انقلاب اسلامی آشنا بودم. این مجله آلمانی همراه با برخی مطبوعات شناخته شده غربی به زبان انگلیسی و فرانسه بطور محدود در تهران به فروش می رسید. پس از خروج از ایران، هنوز چند هفته ای از اقامتم در آلمان نگذشته بود که از روی کنجکاوی نسخه ای از آن را که در آن زمان پنج مارک قیمت داشت خریدم و بدون آنکه جمله ای از آن را بفهمم به ورق زدن پرداختم و بیش از همه حجم چشمگیر تبلیغات که واقعا بیش از نیمی از آن را تشکیل می داد، توجهم را جلب کرد.

سالها بعد هنگامی که زبان آلمانی را آموختم و در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه برلین با متون رشته های مختلف علوم انسانی آشنا شدم، دیگر می توانستم آن را بخوانم و اشپیگل (به معنای آیینه) برایم به یکی از قطب نماهای دریافت سیاست آلمان و نقش مطبوعات در جهت دادن افکار عمومی این جامعه تبدیل شد. نثر اشپیگل دشوار و در آن زمان هنوز فاخر بود. پس از درگذشت رودولف آئوگشتاین ژورنالیست برجسته و بنیانگذار و سردبیر اشپیگل در سال 2002 هم نثر و هم سطح اشپیگل از جمله به دلیل رقابت مجلاتی که با قد و قواره اشپیگل اما عامه پسند به میدان آمده بودند، در جهت جلب مشتری بیشتر کمی تغییر یافت.

امروز هنگامی که اشپیگل و یا اشپیگل آنلاین را می خوانم، با وجود اینکه برخی از مواضع آن ممکن است سبب رنجش یا خشم من به عنوان یک ایرانی شود، لیکن همچنان برایش به مثابه یک مجله مدرن، حقیقت  جو و پایبند به اصول روزنامه نگاری احترام قائلم. با نگاه در این «آیینه» بود که دریافتم روزنامه نگاری در جامعه پیشرفته و دمکرات تا چه اندازه با آنچه در جوامع «جهان سوم» و استبدادزده به نام «روزنامه نگاری» جریان دارد، متفاوت است، اگرچه همان گونه که این بررسی نشان می دهد، مانند دیگر رسانه های آزاد، آیینه تمام نمای  حقیقت و واقعیت نیست.

اعتبار ملی و بین المللی اشپیگل اما این مجله را در جایگاهی قرار می دهد که بتوان آن را به عنوان یک نمونه مستند برای بررسی خبررسانی در آلمان مورد کند و کاو قرار داد. آرزو می داشتم یک گروه مجهز این امکان را از نظر مالی، زمانی و نیروی انسانی می داشت تا این بررسی و هم چنین بررسی های مشابه را در کشورهای معین به انجام برساند. من اما تنها بنا بر انگیزه و علاقه شخصی در چارچوب یک بررسی دانشگاهی آن را به دست گرفتم که با توجه به توان و امکانات محدود، یک سال به طول انجامید (تا ژانویه 2008). این بررسی با توجه به حجم آنچه در طول پنجاه سال در این مجله درباره ایران منتشر شده است، هنوز جای بسیار برای کار و تدقیق دارد.

من  خود را به عنوان یک ایرانی که در شیوه خبررسانی در آلمان دارای سود و زیان است در زمینه این بررسی قرار داده ام و تلاش کرده ام نشان دهم که گزارش منابع معتبر کشورهایی مانند آلمان تا چه اندازه می توانند در سیاست جاری این کشورها و هم چنین حاکمان ایران و مخالفان آن مؤثر باشند. این اتفاقا نکته ای است که به نظر می رسد ژورنالیست های این سوی جهان به آن توجه ندارند و گاه از امکان تأثیر خود ابراز تعجب می کنند!

متن اصلی این بررسی به زبان آلمانی است که در چندین بخش به زبان فارسی ترجمه شده و در اختیار علاقمندان قرار می گیرد.

 

پیشگفتار

من از هجده سال پیش ساکن آلمان هستم. از زمانی که زبان آلمانی را آموختم، چند بار در روز در رادیو و تلویزیون و همچنین  اینترنت به  اخبار مراجعه می کنم. دو منبع مهم اخبار برای من مجله اشپیگل و اشپیگل آنلاین هستند.

فرزندانم که به هنگام ورود به آلمان بسیار کوچک بودند، مرتب می پرسند در اخبار به دنبال چه می گردم؟ انتظار دارم در اخبار چه بشنوم و چه ببینم؟ آخر در طول چند ساعت چه اتفاقی ممکن است بیفتد که من اینطور لجوجانه اخبار را دنبال می کنم؟

آنها نمی دانند من منتظر چیزی هستم. منتظر یک رویداد که باید بر تبعید من نقطه پایان بگذارد. و انتظار دارم رسانه ها درباره آن لحظه و این رویداد گزارش بدهند. نه به این دلیل که من در آلمان آسوده نیستم. نه! برلین دومین  موطن من است و فکر می کنم از سالهایی که در آلمان بوده ام به خوبی استفاده کرده ام. چیزهای زیادی آموختم و تجربه کردم. با اینکه یک «خارجی خوب» هستم که خود را با این جامعه تطبیق داده است، ولی این موضوع در این واقعیت که داوطلبانه به اینجا نیامده ام، تغییری نمی دهد. من مدرک شناسایی خود را به مثابه یک پناهنده به عنوان بخشی از هویت خود نگه داشته ام و به این دلیل تابعیت آلمانی را نپذیرفتم که نمی توانست در تعلق من به یک کشور دیگر تغییری به وجود آورد.

من گذرنامه جمهوری اسلامی را نیز ندارم. چرا که به آن هم احساس تعلق نمی کنم. گذرنامه پناهندگی من یک دفترچه آبی است و با اینکه جلب توجه می کند ولی به من اجازه می دهد به هر گوشه جهان سفر کنم، مگر به میهنم. من در انتظار رویدادی هستم که این گذرنامه را به یک یادگاری تبدیل کند. از عمر این انتظار سالها می گذرد.

امروز نیز مانند گذشته نمی توانم به فرزندانم توضیح دهم اشتیاق وطن داشتن چه احساسی است. آنها در اینجا بزرگ شده اند و به کشورهای زیادی سفر کرده اند. در عین حال به جز دیدارهای نادر خانوادگی از ایران، هیچ تماسی با میهن شان ندارند.

میهن شان؟ نمی توانم تصور کنم آنها نیز احساسی مشابه احساس من نسبت به ایران داشته باشند. من سی سالگی را پشت سر نهاده بودم که مجبور به ترک وطن شدم. آنها اما آن زمان کوچک بودند. وطپنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران با استناد به مجله اشپیگلن برای یک کودک دو یا چهار ساله چه معنایی می تواند داشته باشد؟ شاید تنها یک تصویر دور که جایی در ناخودآگاه آنها به جای مانده است. تصویری که هرگز نمی تواند مانند آن تصویری باشد که من در ذهن دارم. و حتی شاید این هم نباشد. چنین کودکان مهاجر که به ویژه در میان تبعیدیان دیده می شوند، چه بسا خود را شهروند جهانی بشمارند. درست مانند ایمانوئل کانت که «شهروند جهانی» بود و با این همه از شهر کوچک خود کونیگزبرگ هرگز پا را بیرون نگذاشت.

من به فرزندانم و چه بسا به هیچ کس دیگر نمی توانم توضیح دهم در انتظار چیزی هستم که حتما باید اتفاق بیفتد. من به اینجا آمدم تا باز گردم. و هر روز منتظر خبری هستم که از رادیو و تلویزیون و اینترنت و یا در یک روزنامه باید پخش شود. من منتظر یک خبر خوب هستم که راه بازگشت مرا به میهنم هموار کند. در انتظار «خبر بزرگ» یعنی جنگ نیستم. ولی در عین حال نمی دانم خبری که باید پخش شود، چه خواهد بود. اما احساس اش می کنم و نشانه هایش را می بینم.

و به این ترتیب است که از سالها پیش خبررسانی در آلمان را درباره میهنم دنبال می کنم. ولی در طول این انتظار متوجه موضوعی شدم که برایم به عنوان ژورنالیستی که از یک کشور غیردمکراتیک و بدون آزادی بیان و آزادی رسانه ها می آید، بسیار جالب است: تصویر خبررسانی در یک کشور آزاد و دمکرات که الزاما آزاد، و کاملا دمکراتیک و کاملا مستقل نیست.

در این بررسی می خواهم این تصویر را که در مجله اشپیگل نیز خود را نشان می دهد، به نمایش بگذارم. تایمز لندن زمانی نوشته بود اشپیگل همانا انجیل آلمان غربی است. این گفتاوردیست که می تواند حتی پس از فرو ریختن دیوار برلین نیز اعتبار خود را حفظ کرده باشد.

از همین رو، در این بررسی به شیوه خبررسانی اشپیگل پرداخته شده است و اینکه این مجله معتبر آلمانی درباره «چه چیز» ایران و مهم تر از آن، «چگونه» درباره ایران گزارش می دهد. خبررسانی درباره ایران چگونه در طول پنج دهه در این مجله تغییر کرده است؟ تلاش می کنم تا این بررسی را با تکیه بر قالب یا کادربندی مفهومی تئوریک (تئوری فریم) که در تجزیه و تحلیل رسانه ها به کار می رود، انجام دهم.

در عین حال، فاصله زمانی حدود پنجاه سال بسیار گسترده است. نیمی از این زمان به دوران پیش از انقلاب اسلامی باز می گردد که در آن مسائل به کلی از نوع دیگری بوده اند و سی سال دیگر به پس از سرنگونی شاه مربوط می شود. از همین رو این فاصله را به دو بخش تقریبا سی ساله تقسیم کرده ام: پیش و پس از انقلاب اسلامی.

اخبار و گزارشات مربوط به دوران شاه عمدتا به دربار و روابط کلی سیاسی و  اقتصادی بین آلمان و ایران می پردازند. تازه از دهه هفتاد میلادی است که اشپیگل آغاز به انتقاد از رژیم پیشین می کند.

در دوران پس از انقلاب اسلامی توجه این بررسی به ویژه بر روی ده سال اخیر متمرکز می شود. یعنی دوران به اصطلاح اصلاحات. گزارش  های این دوران در مقایسه با دوران پیش از انقلاب بسیار متنوع اند. «اصلاحات» در جمهوری اسلامی، تروریسم و برنامه اتمی و هم چنین روابط سیاسی و اقتصادی بین دو کشور موضوعات اصلی را تشکیل می دهند. در طول این بررسی معلوم می شود پرسش «درباره چه چیز گزارش داده می شود؟» را نمی توان تماما از پرسش «چگونه گزارش داده می شود؟» جدا کرد. با این همه تلاش می کنم با ارائه چند مثال به این دو پرسش بپردازم.

در مرحله بعد این پرسش پیش می آید که چرا درباره برخی چیزها گزارش داده می شود و درباره برخی دیگر نه؟ و یا چرا این گونه و نه گونه ای دیگر گزارش داده می شود؟ البته می توان به هر کدام از این پرسش ها پاسخ های گوناگونی داد. برای من اما یک خط روشن وجود دارد: این همه به منافع ملی آلمان در چهارچوب سیاست رسمی دولت این کشور بستگی دارد. فرقی نمی کند کدام حزب یا دولت ائتلافی قدرت را در دست داشته باشد. البته نمی توان بر این خط روشن ایرادی گرفت. لیکن هنگامی که منافع ملی دو کشور بر یکدیگر مطابقت ندارند، آنگاه از بسیاری «اخبار» که می توانند به منافع آلمان (به ویژه منافع اقتصادی) زیان برسانند، صرف نظر می شود. این تناقض اما تنها زمانی به وجود می آید که برای مثال مانند ایران، منافع ملی و بهبود وضعیت ملت با منافع حکومت و زمامداران قدرت همخوانی نداشته باشد. بر اساس این نظر است که در پایان این بررسی به بحث درباره تصوراتی که از «جهان اسلام» و جمهوری اسلامی واقعا موجود در میان سیاستمداران و رسانه های غرب و هم چنین آلمان از جمله در مجله اشپیگل وجود دارد، پرداخته می شود.

 

چرا مجله اشپیگل؟

در پیشگفتار می خواستم بر این تأکید کنم که این بررسی و شیوه خبررسانی در آلمان برای من به عنوان یک ایرانی در تبعید در عین حال اهمیت شخصی دارد. با این بررسی می خواهم تلاش کنم پاسخی برای پرسش هایم بیابم. در عین حال به عنوان یک زن ایرانی در مورد هر آنچه در ایران روی می دهد و درباره هر آنچه در آلمان درباره آنها گزارش داده می شود، توجه ویژه دارم. از این رو تنها یک فرد استفاده کننده از رسانه ها نیستم، بلکه انسانی هستم که این همه بطور مستقیم بر زندگی اش تأثیر می گذارند.

من تقریبا از اینکه چگونه می توان به تحقیق در این زمینه پرداخت، تصور روشنی داشتم. برای اینکه بتوان روزنامه های معتبر آلمان و یا اساسا رسانه های آلمان را زیر ذره بین برد، به یک کار گروهی سازمان یافته و پشتیبانی مالی نیاز هست تا بر روی این موضوع به عنوان یک پروژه چند ساله کار شود. من اما تنها می توانستم خود را بر روی یک نشریه متمرکز کنم. نشریه ای که از سالها پیش بطور مرتب درباره ایران گزارش می دهد و بانک اطلاعاتی آن اگرچه رایگان نیست، لیکن با منابع عظیم در اختیار استفاده کنندگان قرار دارد. به نظر من اشپیگل می توانست بهترین نمونه برای پرداختن به خبررسانی درباره ایران در آلمان باشد. بعلاوه، کمتر روزنامه ای در آلمان دارای بانک اطلاعاتی مشابه اشپیگل است.

از سوی دیگر مجله اشپیگل با تیراژ بیش از شش میلیون خواننده می تواند آیینه مناسبی در مورد خبررسانی در رسانه های آلمان باشد. (اشپیگل آنلاین هفتاد و هشت میلیون کاربر و چهارصد و پانزده میلیون مراجعه کننده تنها در نوامبر 2007 داشته است).

روشن است ژورنالیست ها کار خود را در یک شکل مناسب می بایست ارائه دهند. آنها باید با مقالات خود توجه خواننده را جلب کنند. گزارشات آنها باید ارزش انتشار داشته باشد. مقالات آنها باید با قالب و کادری که برای موضوعات معین در یک روزنامه تعیین می شود همخوانی داشته باشد. مقالات و گزارش ها نباید زیاد طولانی و یا زیاد کوتاه باشند. ژورنالیست ها باید دست به گزینش بزنند و از همین رو به یک کادر معین (فریم) نیاز دارند که به تدریج برای موضوعات مختلف شکل می گیرد. اطلاعاتی که در این کادر می گنجند از میان اطلاعات بسیاری که در اختیار آنها قرار می گیرد، انتخاب می شوند. تنها پس از یک روند گزینش است که مقاله ای می تواند در یک کادر معین جای گیرد. این کادرها برای ژورنالیست ها از اهمیت فراوان برخوردارند چرا که مقالات و گزارشات آنها در این قالب ریخته و پرورده می شود. بر اساس کادرهای ژورنالیستی است که اطلاعات لازم گزینش می شوند. ولی کدام کادرها معمولا در مورد ایران به کار بسته می شوند؟ کدام اطلاعات در مورد ایران مهم هستند و کدام مهم نیستند؟ چگونه در این مورد تصمیم گرفته می شود؟ چه کسی تصمیم می گیرد؟ در هیئت تحریری چه سخنانی رد و بدل و چه تصمیماتی گرفته می شود که برای مثال اخیرا عمدتا فقط درباره برنامه اتمی رژیم ایران گزارش داده می شود؟ چرا سنگسار و یا قطع دست و پای آدمها در ایران مهم نیستند؟ (به ویژه اگر به این نکته توجه داشته باشیم که تمامی این مجازات های اسلامی پس از انقلاب مشروطه و هم چنین پیش از آن در ایران اجرا نمی شده اند). چرا گزارش دادن هجوم سرما و فاجعه ای که به همین دلیل بر مردم می رود برای مثال در ترکیه مهمتر از ایران است؟! یک ژورنالیست تا چه اندازه از آزادی و اختیار در تعیین گزارش هایش برخوردار است؟ چه مقدار از این گزارش ها و مقالات در مجموعه ژورنالیسم معمولی (روتین) می گنجند؟ هیئت تحریری چه نقشی در انتخاب موضوعات دارد؟ چه نقشی مخاطبان یک رسانه بازی می کنند؟

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران با استناد به مجله اشپیگلهمانگونه که پیش از این یادآوری شد، کارشناسان رسانه ای چگونگی خبررسانی را کادربندی  Framing می نامند. واقعیت در یک کادر معین توضیح داده می شود. این کادر در طول زمان شکل گرفته و تثبیت می شود. آنچه ژورنالیست ها گزارش می دهند، غلط یا تحریف شده نیست. بلکه از یک سو تمامی واقعیت نیست و از سوی دیگر از این راه تصور خواننده و یا تماشاچی را دستکاری می کند. چرا که محدوده یک کادر به مراتب کوچکتر از خود واقعیت است. لیکن بزرگترین مشکل اینجاست که استفاده کنندگان رسانه ها متوجه این موضوع نمی شوند. آنها از طریق خبررسانی در جریان واقعیت، آن گونه که واقعا هست، قرار نمی گیرند، بلکه تصویر کوچکی از واقعیت به آنان ارائه می شود. این همان تصویری است که یک خبرنگار پس از آنکه خود آن را آنگونه دریافت کرد، به دیگران منتقل می کند. و  این آن واقعیتی است که همواره تکرار می شود: تصاویر کلیشه از فلسطین، پاکستان، دوبی، افغانستان، ترکیه و ایران...

برای مثال یک نماز جمعه را در تهران تصور کنیم. به عنوان یک ایرانی خود شخصا کسی را نمی شناسم که به نماز جمعه برود. لیکن عکس ها و گزارش ها در این سوی جهان نشان می دهند که ایرانی ها بسیار مذهبی هستند و نماز جمعه حتما یکی از برنامه های هفتگی آنهاست. ایرانی ها امکان ندارد فرصت رفتن به نماز جمعه را از دست بدهند! ولی سرانجام یک خبرنگار اشپیگل از ایران چه گزارش می دهد؟ با هم بخوانیم:

«روز بعد جمعه بود و من برنامه داشتم به دیدن نماز جمعه در دانشگاه تهران بروم. با تصاویری که در این مدت دیده بودم فکر می کردم اکثریت ایرانیان در طول زندگی شان مشغول تظاهرات ضد آمریکایی هستند. مشکل اما اینجا بود که من کسی را نیافتم که بتواند ساعت دقیق شروع نماز جمعه را به من بگوید. در مهمانی دیشب هم کسی از آن خبر نداشت. پذیرش هتل هم نمی دانست. من از نگهبان آنجا پرسیدم که او هم از راننده تاکسی پرسید و راننده تاکسی از یک رهگذر. رهگذر شانه هایش را بالا انداخت و به راه خود رفت. شاید هم واقعا آنچه من تا کنون نمی خواستم باور کنم، واقعیت داشت: ایرانیان، بجز روحانیون حاکم، چندان مذهبی نیستند». (تهران، شهر ممنوعه؛ مارکوس وولف؛ اشپیگل آنلاین؛ 07 ژانویه 2008)

روشن است که از دو سال پیش تغییری در سیاست خارجی جمهوری فدرال آلمان به وجود آمده است. خبررسانی آلمان در کنار چارچوب های کلیشه ای گذشته، یک کادر جدید را نیز به کار گرفته است. کادری که در آن مردم ایران نیز جای می گیرند و مطلقا با چارچوب زمامداران همخوانی ندارد. یک کادر جدید اما مجاز نیست تنها از سوی یک ژورنالیست تکرو به کار گرفته شود.

به محض اینکه ژورنالیستی قصد داشته باشد از مرز چارچوبهای موجود عبور کند، باید حساب کند که با واکنش تحریریه روبرو خواهد شد. این کادرها تا زمانی که توسط کادرهای دیگر جایگزین نشوند، مجاز نیستند تغییر کنند. اتفاقا خوانندگان و بینندگان هم میل ندارند عادات آنکادره شده خود را ترک گویند. مثلا ایران را فرض کنیم. کشور ایران زمانی طولانی به مثابه سرزمین «هزار و یک شب» در افکار عمومی وجود داشت و ماجراهایی از خانواده سلطنتی در اشپیگل منتشر می‌شد. هنگامی که سیاست و اقتصاد در اوایل دهه هفتاد میلادی آغاز به تخریب این تصپنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران با استناد به مجله اشپیگلویر کرد، بلافاصله یک کادر جدید شکل گرفت:

ابتدا رییس خانواده سلطنتی به مثابه اصلاح طلبی معرفی شد که قصد مدرنیزه و صنعتی کردن کشورش را داشت. اما هنگامی که نقشه‌ها و قراردادهای اقتصادی ایران و آلمان راه به جایی نبرد، ایران در یک کادر جدید به نمایش در آمد: کشوری با یک دیکتاتور مغرور و خیالپرداز. این کادر ده سال دوام یافت.

گاهی نیز این تاریخ است که یک کادر جدید ارائه می کند و خبرگزاری ها را مجبور می کند که آن را بپذیرند:

ایران، اسلامی می شود. بنیادگرایان به قدرت می رسند. حکومت و دین که پیش از این از هم جدا بودند، در یکدیگر ذوب می شوند. رنگ این کادر جدید سیاه است! سیاه مانند چادر و روپوش و روسری زنان ایران. زنانی که حق آنها در مورد پوشش و شکل و شمایل شان از پنجاه سال پیش از آن تأمین و تضمین شده بود.

اصل رعایت کادرهای ژورنالیستی به خبرنگاران اجازه نمی دهد تفاوت بین واقعیت موجود و آنچه را که در قابها و قالب های معین ثبت می شود، و یا تفاوت بین حاکمان و حکومت شوندگان، و هم چنین تفاوت بین حکومت و مردم را در نظر بگیرند و درباره آنها نیز گزارش بدهند. همه چیز در یک ظرف ریخته می شود تا تصویری که قرار است ارائه شود در آن کادر معین جای بگیرد.

اینکه خشونت بیش از هر چیز دیگری توجه رسانه ها را به خود جلب می کند کاملا درست است. از همین رو نیز جنگ را «خبر بزرگ» Big News می نامند. اما در مورد خشونت دولتی حتی زمانی که اعدام های خیابانی صورت می گیرد، تقریبا هیچ گزارشی داده نمی شود. برعکس، برنامه اتمی که هیچ کس درباره آن چیز دقیقی نمی داند، در صدر اخبار خبرگزاری ها قرار می گیرند.

امروز با اینکه می توان همه چیز را در اینترنت و ماهواره یافت اما نمی توان انکار کرد شیوه های خبررسانی سنتی همچنان بیشترین مخاطبان را دارد. البته خبرگزاری های رسمی می توانند از اینترنت استفاده کرده و زاویه دید خود را تغییر دهند. به ویژه در مورد گروههای اپوزیسیون که تنها در اینترنت و ماهواره حضور دارند. آنها در کشور خودشان از رسانه های دولتی حذف شده اند و اجازه ندارند رسانه های خود را داشته باشند. برخی از گروه های اپوزیسیون اصلا حق موجودیت ندارند. از همین رو بسیاری از ایرانیان مخالف از سالها پیش در تبعید زندگی می کنند. اما برای خبرگزاریهای خارجی نیز آنها وجود ندارند!

انگیزه من برای بررسی خبررسانی در آلمان تلاش برای یافتن پاسخی به این پرسش نیز هست: چگونه می توان در عصر رسانه ها برای تغییرات دمکراتیک و تأمین حقوق بشر در ایران در شرایطی مبارزه کرد که ایرانیان دمکرات و طرفدار حقوق بشر نه تنها با خشونت تمام در کشور خودشان از افکار عمومی دور نگاه داشته می شوند، بلکه در خارج کشور نیز راهی به خبرگزاری ها و رسانه ها نمی یابند؟

 

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

| © 2008 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |