the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران

با استناد به مجله «اشپیگل»

الاهه بقراط

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

بخش ششم

 

خلاصه بخش پیش: خواندید که قدرت های جهانی، اعم از شرق و غرب، چگونه با سلاح نفت، زمین را زیر پای رژیم شاه خالی کردند و ایران را بلافاصله پس از انقلاب اسلامی به ورطه جنگی فرستادند که در آن همه سود بردند جز مردم ایران و عراق. و خواندید که گزارش های سال های دهه هشتاد مملو از خون، اعدام، جنگ و سرکوب بود. تصویر زمامداران اسلامی و حکومت الله به تصویر ایران و مردم آن در رسانه های آلمان تبدیل می شود.

در این بخش می خوانید چگونه آلمانی ها در دوران رفسنجانی به جبران قراردادهای ناکام خود در دهه هفتاد پرداخته و به بزرگترین شریک اقتصادی جمهوری اسلامی تبدیل می شوند و برای حفظ این موقعیت از هیچ اقدامی حتی معامله بر سر قربانیان میکونوس فروگذار نمی کنند. یازده سپتامبر 2001 اما برخی حساب ها را بر هم می ریزد.

*****

اشپیگل کمی پیش از پایان جنگ درباره «احساسات توده مردم» گزارش می دهد و می نویسد: «ایرانیان پس از ناکامی در جبهه  ها، برای نخستین بار خستگی خود را از جنگ نشان می دهند. برخی از آیت الله ها بطور علنی علیه ادامه جنگ سخن می گویند» (13 ژوئن 1988).

در واقعیت اما توده مردم از مدتها پیش خستگی خود را از جنگ نشان می دادند. شش سال پیش از این، هنگامی که ایرانیان توانستند خرمشهر را در جنوب ایران از اشغال عراقی ها به در آورند، مردم پایان جنگ را در خیابان ها جشن گرفتند! لیکن رژیم قصد نداشت از تصور خود در مورد حکومت الله در خاورمیانه و سپس در تمامی جهان چشم بپوشد. خمینی در نظر داشت عراقی ها را از صدام حسین و فلسطینی ها را از «صهیونیست ها» برهاند. شادی مردم ایران بسی زودرس بود. با این همه احساسات مردم علیه جنگ روز به روز شدت یافت. در پایان، دیگر کسی حاضر نبود داوطلبانه به جبهه های جنگ برود. رژیم اسلامی مجبور شد قوانینی را جهت حضور اجباری کارمندان، کارگران، آموزگاران و دانش آموزان  در جبهه ها مقرر دارد. آنها اما هر بار با حیله ای از اجرای این مقررات فرار می کردند. پدران و مادران نمی خواستند فرزندان خود را به جنگ بفرستند. نه تنها فرسودگی نظامی، بلکه توده مردم که دیگر حاضر نبود خود را برای رژیم قربانی کند، سرانجام به قبول آتش بس انجامید.

تقریبا دو ماه پس از گزارش اشپیگل درباره «احساسات توده مردم» زمامداران ایران به پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد پاسخ مثبت دادند. آیت الله خمینی پایان جنگ و پذیرش این قطعنامه را در نامه ای، نوشیدن «جام زهر» نامید. او دلیل نوشیدن این جام زهر را آماده نبودن عمومی نیروهای نظامی ایران برای فتح و پیروزی کامل عنوان کرد. وی در این نامه یادآور شد برای پیروزی، به ابزار جنگی و تسلیحات دیگری نیاز هست که جمهوری اسلامی باید برای به دست آوردن آنها تلاش کند.

با اینکه آیت الله خمینی تا یک سال پس از پایان جنگ زنده بود، و سید علی خامنه ای (رهبر کنونی جمهوری اسلامی) در آن دوران رییس جمهوری اسلامی بود، ولی از همان زمان دوران رفسنجانی که در آن تاریخ رییس مجلس و فرمانده کل قوا بود، آغاز گشته بود. وی نیز یک روحانی بود که خیلی زود جای خود را به عنوان مرد شماره دو در هیرارشی (پایگان) حکومت الله تثبیت کرده بود. اشپیگل با شادی، گفتاری از او را درباره صلح در گزارشی زیر عنوان «میوه خِرَد» چنین نقل می کند: «ما هر دستی را که برای صلح دراز شود می فشاریم. ما کاملا برای صلح آماده ایم» (07 نوامبر 1988). غرب از برقراری صلح و آغاز انعقاد قراردادهای اقتصادی شادمان است. اشپیگل در همان گزارش می نویسد: «کارشناسان غربی حجم کل معاملات را در سال آینده بیش از 250 میلیارد دلار تخمین می زنند».

در این میان، فتوای قتل سلمان رشدی که همان زمان توسط آیت الله خمینی صادر شده بود، تصاویر خشنی را از زندگی روزانه در ایران به رسانه ها سرازیر می کند. مخالفانی که اعدام می شوند، فواره های خون در تهران، و رهبری که قصد دارد «پرچم پیامبر را در سراسر جهان به اهتزاز در آورد». بنا به گزارش اشپیگل در مقاله « من می ترسم همه ما به جهنم برویم» (27 فوریه 1989) جمهوری اسلامی خود را برای رسیدن به این هدف تجهیز می کند و از تمام جهان اسلحه می خرد.

چند ماه بعد اشپیگل از موقعیت ایران پس از مرگ خمینی گزارش می دهد. این مجله درباره جنگ قدرت میان روحانیان از زبان پسر خمینی که پنج سال بعد در سن 49 سالگی به طرزی «مرموز» درگذشت، چنین می نویسد: «احمد، پسر آیت الله، با اطمینان به یاد می آورد که پدرش در ماه ژوئن 1981 به چند تن از معتمدان خود، از جمله خود احمد، هدف را چنین توضیح می دهد: دعوای ما بر سر الله نیست. این را از سرتان بیرون کنید. مسئله بر سر اسلام هم نیست. این مسخره است. مسئله بر سر قدرت است. همه ما به دنبال قدرت هستیم، تمامیت قدرت!». عنوان این مقاله اشپیگل چنین است: «چه بر سر ایران پس از مرگ آیت الله خمینی خواهد آمد؟ همه ما به دنبال تمامیت قدرت هستیم» (12 ژوئن 1989).

جنگ قدرت ادامه یافت، در حالی که دهه هشتاد میلادی پایان می گرفت.

 

پیش به سوی تمامیت قدرت

در سال 1990 رژیم ایران برای ساختن تأسیسات اتمی تلاش می کند. ملایان می خواهند آلمان ساختن تأسیسات اتمی بوشهر در جنوب ایران را ادامه بدهد. مؤسسه اتمی آلمان پیش از انقلاب اسلامی چهار میلیارد دلار برای این پروژه دریافت کرده بود. لیکن اینک ایران برای دولت آلمان جزو «مناطق جنگی» به شمار می رفت (اشپیگل؛ رآکتور اتمی برای ایران؛ 12 نوامبر 1990). به این ترتیب یک بار دیگر سیاست سنتی ایران که از آن به عنوان سیاست نوسان نام بردیم، وارد بازی شد. رژیم ملایان پس از امتناع آلمان، برای پیشبرد برنامه اتمی خود بلافاصله با شوروی  که خود در آستانه فروپاشی قرار داشت، تماس گرفت.

در کنار سوریه و لیبی، ایران نیز آغاز به تجهیز خود به سلاح های کشتار همگانی کرد. اشپیگل در این مورد گزارش می دهد شرکت های آلمانی نیز مواد لازم را به ایران صادر می کنند. بر اساس گزارشی از سازمان اطلاعات آلمان، اشپیگل چنین می نویسد: «به ویژه کار بر روی تکنولوژی غنی سازی به شدت مسئله ساز است. ایران در سال 1987 از چین تأسیساتی را تهیه نمود که توسط آن بتواند جداسازی الکترو مغناطیسی ایزوتوپ ها را عملی سازد. ایران در حال حاضر تلاش می کند برنامه سانتریفوژهای گازی خود را تا جایی که ممکن است از طریق کمک آلمانی ها پیش ببرد. بر اساس گزارش سازمان اطلاعات آلمان، این نشانه ها بیانگر آن هستند که ایران راه «ورود» به برنامه های سلاح کشتار همگانی را هم به شکل تولید پلوتونیوم و هم در شکل ساختن یک بمب اتمی، باز نگاه داشته است» (حق داشتن بمب؛ 18 نوامبر 1991).

پس از مرگ خمینی و آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی، آلمان حساب اقتصادی ویژه ای را در دوران رفسنجانی باز کرد. آلمان قصد داشت برنامه های اقتصادی را که در دهه هفتاد میلادی ناکام مانده بودند، جبران کند و دهه نود را سالهای خوبی برای معاملات بزرگ می شمرد. سطح و حجم معاملات بازرگانی آلمان با جمهوری اسلامی شامل همه بخش ها می شود. در این سالها، ایران، بدون آنکه کسی متوجه شود و بدون آنکه چیزی در این کشور تغییر کرده باشد، دیگر برای آلمان «منطقه جنگی» به شمار نمی رود. بازرگانان ایرانی و آلمانی از فرا رسیدن دورانی بهتر ابراز شادمانی می کنند (امید برای دوران بهتر؛ 02 آوریل 1992). همزمان کارشناسان اتمی اتحاد شوروی پیشین که دیگر بیکار شده بودند، از اسراییل و هم چنین از جمهوری های فدراتیو روسیه به ایران انتقال داده می شوند.

روس ها آماده سازی تأسیسات اتمی بوشهر را بر عهده می گیرند. آیا این گام دیگری به سوی به دست آوردن بمب است؟ به نظر اشپیگل همکاری روس ها با رژیم ایران معنای دیگری جز این ندارد (به سوی بمب؛ 06 فوریه 1995).

«ترور میکونوس» در سپتامبر 1992 و هم چنین «محاکمه میکونوس» در سال های بعد، در سایه تلاش های تسلیحاتی رژیم ایران قرار می گیرد. چهار مخالف کرد ایرانی در رستورانی در برلین به طرز فجیعی به قتل می رسند. رژیم ملایان تلاش می کند دولت بن را به معامله بکشاند. اشپیگل در این مورد گزارش می دهد چگونه سبزها در پارلمان آلمان، مسئول هماهنگی امنیتی و وزیر وقت، برند اشمیت باوئر را در باره اینکه درباره گفتگوهایش با علی فلاحیان وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی در ماه اکتبر در پارلمان دروغ گفته است، ملامت می کنند (گفتگوهای اسرارآمیز؛ 25 آوریل 1994).

دادگاه برلین اما دستور بازداشت علی فلاحیان وزیر اطلاعات رژیم ایران را صادر می کند. تهران به دنبال راه حل می گردد. اشپیگل درباره ملاقات نویسندگانش با رفسنجانی چنین می نویسد: «اشتفان آئوست در این دیدار می گوید ما خیلی مایل بودیم با علی فلاحیان وزیر اطلاعات نیز ملاقات کنیم. ما حکم بازداشت ایشان را در جیب نداریم و وی لازم نیست از اینکه ممکن است دستگیر شود، بترسد... رفسنجانی در حالی که می خندد این بازی با کلمات درباره وزیر اطلاعات اش را به نویسندگان اشپیگل باز می گرداند و می گوید که وی مخالفتی با چنین ملاقاتی ندارد اما «فکر می کنم آقای فلاحیان خییلی راحت تر می تواند شما را دستگیر کند، تا شما او را!» (آوریل 1996).

لیکن آنچه به مثابه شوخی و مزاح این ملای ایرانی سبب خنداندن اعضای تحریری اشپیگل می شود، چیزی جز زندگی روزانه ایرانی ها از سی سال پیش به این سو نیست. رژیم اسلامی به آسانی می تواند همه را دستگیر کرده و به زندان بیندازد. خود رفسنجانی نیز کاری جز این با مخالفان خود نکرد.

به هر روی، دادگاه برلین در مورد ترور میکونوس کوتاه نیامد و حاضر نشد به معامله بر سر آن تن دهد. در تمام این مدت کمتر چیزی درباره اعتراضات ایرانیان تبعیدی و وابستگان خانوادگی مخالفانی که در این ترور به قتل رسیده بودند، گزارش داده شد.

 

ظهور و افول «اصلاح طلبان»

از سال 1997 به بعد چرخشی در خبررسانی آلمان صورت می گیرد. اشپیگل نیز از «اصلاح طلبان» در ایران که برای کسب قدرت بیشتر در حکومت الله تلاش می کنند (و نه برای «اصلاح» آنگونه که در فرهنگ غرب درک می شود) حمایت می کند.

در پایان دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، ایران در برابر فروپاشی و گسترش نا آرامی هایی قرار گرفته است که حکومت باید با آنها مبارزه کند. جوانان و زنان آزادی می خواهند. طبقه متوسط و لایه های فرودست جامعه خواهان بازسازی کشور هستند که از پایان جنگ به این سو به کندی پیش می رفت. بر اساس نارضایتی های عمومی است که «اصلاح طلبان» می توانند در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شوند و چند ماه بعد در انتخابات مجلس اسلامی، اکثریت کرسی های آن را به خود اختصاص دهند. این جنگ قدرت در میان گروه های حاکم (خودی ها) سبب امیدواری غرب می شود. حتی ایالات متحده آمریکا نیز بر روی «اصلاح طلبان» حساب باز می کند.

غرب خود را مکلف می بیند از تغییر و تحول سیاسی ای حمایت کند که در حقیقت دست به دست کردن قدرت در میان کسانی بود که به ضرورت وجود یک حکومت الله و رهبری مذهبی آن (ولی فقیه) اعتقاد راسخ دارند. ولی آنچه در جمهوری اسلامی زیر عنوان «اصلاح طلب» و «محافظه کار» فهمیده می شود با آنچه در غرب از این دو مفهوم درک می گردد، کاملا از هم متفاوت هستند. در یک ساختار دمکراتیک، «محافظه کاران» ایرانی به دلیل عقاید بنیادگرایانه و اعمال خشونت آمیز خود،  ممنوع گشته و به زندان انداخته خواهند شد. و از «اصلاح طلبان» نیز در بهترین حالت به عنوان مرتجع نام برده می شود. این دو گروه، هر دو نسبت به نقش فعال اسلام (و آن هم فقط شیعه اثنی عشری) و دخالت آن در سیاست و حکومت کاملا متقاعد هستند. تنها تفاوت در این است که هر کدام از آنها درست مانند کمونیست های معقتد، بر این باورند که حکومت الله عملا موجود آن گونه که باید اداره نمی شود و هر یک از این دو خود را بهترین مدیران این حکومت الله می پندارند.

به این ترتیب، گزارش های رسانه های آلمان از سال 1997 تا سپتامبر 2001 چهارچوب جدیدی می یابند: جمهوری اسلامی لیبرالیزه می شود و غرب خود را موظف می داند از این روند سیاسی و اقتصادی پشتیبانی کند. این پشتیبانی هم چنین سودهای میلیاردی برای آلمان به همراه می آورد. مشکل اما اینجاست که اصلاح طلبان اسلامی نمی خواهند و قادر نیستند مرزهای جمهوری اسلامی، یعنی دایره قدرت رهبر سیاسی و مذهبی و هم چنین نهادهای خودکامه وی را که در قانون اساسی این رژیم تثبیت و تحکیم شده اند، زیر پا بنهند. محمد خاتمی، رییس جمهوری اصلاح طلب، حتی هرگونه سخن درباره تغییر قانون اساسی را «خیانت» نامید.

اعتراضات زنان و دانشجویان دوباره به شکلی خشن سرکوب می شوند. فعالان سیاسی، نویسندگان و روزنامه نگاران زیر نظر و هدایت وزارت اطلاعات به قتل می رسند. حتی گزارش های مربوط به این سرکوب ها و قتل های زنجیره ای در اشپیگل به گونه ای تنظیم و تفسیر می شوند، که پشت «اصلاح طلبان» را گرم کنند. با اینکه «اصلاح طلبان» دو قوه مجریه و مقننه را به پشتوانه بیست میلیون رأی در دست دارند، لیکن نمی توانند قانونی در جهت منافع رأی دهندگان خود به تصویب نهایی برسانند. «شورای نگهبان» تمامی قوانینی را که در مجلس «اصلاح طلبان» به تصویب می رسید، رد می کرد. نهادهای سیاسی در حکومت الله در ایران تا زمانی که آنچه را تأیید و تصویب نکنند، که نهادهای رهبری از جمله خود «رهبر» و «شورای نگهبان» می پسندند، هیچ قدرتی ندارند. این عملکرد و این ساختار جمهوری اسلامی یا برای غرب شناخته شده نیست (که بسیار بعید به نظر می رسد) و یا غرب مایل نیست آن را ببیند. این موضوع ظاهرا حتی برای ژورنالیست هایی که درباره رویدادهای ایران گزارش می دهند،  نیز چندان مهم نیست. آنها به گونه ای گزارش می دهند که گویا از یک کشور با یک ساختار دمکراتیک می نویسند. آنها نیز مانند سیاستمداران از اینکه پس از مدتی واقعیت و روند رویدادها  با نظرات و تفسیرهای آنها همخوانی نمی یابد، ناگهان به تعجب می افتند!

با یازده سپتامبر 2001 دو چهارچوب (فریم) دیگر در کنار چهارچوب اصلاح طلبی ظاهر می شوند: تروریسم و برنامه اتمی. تا به امروز نیز این دو چهارچوب جدید در خبررسانی آلمانی درباره ایران دست بالا را دارند. و این در حالیست که  چهارچوب اصلاح طلبی همراه با حمایت از «اصلاح طلبان» از تابستان 2005 یعنی از زمانی که محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری اسلامی رسید، دیگر چندان به کار گرفته نمی شود. دو قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد و تحریم های همه جانبه علیه رژیم ایران، جایی برای فریب های اصلاح طلبانه در خبررسانی های غربی باقی نگذاشت.

از همین زمان، مرتب درباره احتمال جنگ ایران گزارش داده می شود اگرچه ظاهرا نه کسی آن را می خواهد و نه کسی چیز دقیقی درباره آن می داند. آریل شارون، نخست وزیر پیشین اسراییل، مدتها بود که برای «روز پس از حادثه» نقشه می کشید. او در گفتگویی با مجله «تایمز» گفته بود پس از آنکه عملیات نظامی علیه عراق به پایان رسید، باید فشار بیشتر و همه جانبه تری بر ایران وارد آورد (05 نوامبر 2002) و این پیش بینی قاطعانه زمانی ابراز شده بود که هنوز تقریبا چهار ماه به جنگ عراق در ماه مارس 2003 باقی مانده بود!

 

| بخش اول || بخش دوم || بخش سوم || بخش چهارم || بخش پنجم || بخش ششم || بخش هفتم || بخش هشتم و آخر |

 

| © 2008 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |