the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

 

جهان شاهد یک جنگ تازه

جنگی که در گلوی جهان گیر کرده بود!

الاهه بقراط

 

صدام حسین فدای بلوف اتمی خود شد. امثال بن‌علی و مبارک فدای توهم و گوش‌های کر خود می‌شوند. و قذافی؟ درست است که رسانه‌های جمهوری اسلامی با فراموش کردن انکار پیوند تاریخی، فکری و خونی خود با قذافی و انقلابش، در پشتیبانی از «انقلاب اسلامی» مردم لیبی داد سخن می‌دهند، ولی نمی‌بینند توهم و پافشاری قذافی بر موضع خود اتفاقا از جنس ایستادگی و توهم رهبر جمهوری اسلامی است. همین ایستادگی در برابر مسیر تاریخ و همین خوش‌خیالی متوهمانه که «مردم» حاضرند جان خود را برای چنین رهبرانی فدا کنند، سرنوشت آنها را به هم گره می‌زند. امثال قذافی و رهبران جمهوری اسلامی، فدای سر مردم خود می‌شوند.

*****

لیبی در کنار عراق و ایران و کره شمالی جزو «محور شرارت» نبود. چرا؟ زیرا هنگامی که جرج بوش در ژانویه سال 2002 این سه کشور را به نام «محور شرارت» غسل تعمید سیاسی داد، قذافی با ژست‌های متمدنانه تلاش می‌کرد خیمه و خرگاه خود را در غرب پهن کند. همان زمان نیز این پرسش مطرح شده بود که چگونه نام لیبی از فهرست حکومت‌های شرور غایب است. دلیل‌اش همین بود که قذافی درِ باغ سبز به غرب نشان داده و نخستین جلوه‌هایش همانا پذیرش مسئولیت عملیات تروریستی متعددی بود که با هدایت لیبی صورت گرفته بود. قذافی حتا حاضر شد به بازماندگان قربانیانش غرامت‌های سنگین بپردازد. با اعتراف به عملیات تروریستی و پرداخت غرامت، غرب متقاعد شده بود که رهبر کودتای 1969 لیبی بر سر عقل آمده و قصد همکاری با جامعه جهانی دارد.

لیکن این پرسش که آیا رژیمی که از یک سو به دلیل مقابله‌اش با «امپریالیسم آمریکا» مورد پشتیبانی اتحاد شوروی قرار داشت و از سوی دیگرجهت تأکید بر ریشه‌های اسلامی‌اش، کودتای خود را «انقلاب سبز» نامیده بود، بر اساس کدام روند و آموزه تجربی می‌تواند از این سایه تاریخی خود چنان بپرد که از سرشت خویش نیز فراتر رود، ظاهرا فکر سیاستمداران غربی و حتا رسانه‌های جهان آزاد را به خود مشغول نمی‌کرد.

در پس گشوده شدن آغوش غرب به سوی قذافی، از یک سو انرژی و از سوی دیگر اسلحه خوابیده بود. اگرچه سهم لیبی در تأمین بازار نفت جهانی تنها دو درصد است و اگرچه لیبی ظاهرا در ثباتی بسر می‌بُرد که گویی تا صدها سال دیگر هیچ تکانی آن را به لرزه در نخواهد آورد، ولی مناسبات پُرتنش در همان دو درصد، بازار انرژی را دچار نوسان میلیاردی می‌کند و ثباتی نیز که بر اسلحه متکی باشد، دیر یا زود بر هم خواهد خورد.

اسلحه و انرژی با یکدیگر رابطه مستقیم دارند. انرژی برای تولید اسلحه و اسلحه برای تأمین انرژی به یکدیگر نیاز ناگزیر دارند. قذافی در مناسبات اقتصادی قبیله‌ای، نفت لیبی را فروخت و غرب و شرق تا جایی که توانستند ناف او را به اسلحه بستند. نه آن اسلحه‌ای که بتواند در برابر تولیدکنندگان و فروشندگانش به کار گرفته شود، بلکه اسلحه‌ای که بتواند ثبات بازار انرژی را، همانجاها، در همان منطقه، برقرار سازد. این رابطه نیز جلوه دیگری از رابطه اسلحه و انرژی است.

مشکل اما این بود که رهبر لیبی خود، بی‌ثبات بود. وی در وضعیتی بیمارگونه و شیزوفرن از یک سو به دولت‌های غربی باج می‌داد تا جایی که حتا به ادعای پسر قذافی برخی از هزینه انتخاباتی سارکوزی را لیبی  تأمین کرده است، و از سوی دیگر به ویژه هنگامی که در مجامع عرب ظاهر می‌شد همان سخنان پیشین را در دشمنی با غرب تکرار می‌کرد و گاه نیز کاسه داغتر از آش می‌شد و در دفاع از غرب، برادران عرب خود را مورد تهدید قرار می‌داد.

نوسان رفتاری و شیزوفرنی سیاسی قذافی به سرنوشت او  تبدیل شد تا در توهمی که همه دیکتاتورها را به کام خود فرو می‌کشد، جنگی را بر مردمی تحمیل کند که در خوش‌بینانه‌ترین حالت خواهان تغییر در زندگی‌ای هستند که قذافی و خانواده مافیایی اش بیش از چهل سال به آنها تحمیل کرده بودند. حالت بدبینانه‌ این جنگ چنین است که در زنجیره انقلاب‌های عربی، قذافی با پیشینه تروریسم و دیوانگی از نظر موقعیت خودش و هم چنین افکار عمومی جهان، ضعیف‌ترین حلقه برای ادامه متناوب جنگی بود که  پس از کشورهای بالکان و افغانستان و عراق، در ادامه تنظیم مناسبات سیاسی و اقتصادی جهان، در گلوی جهان گیر کرده بود. جنگی که پایانش، مانند دیگر جنگ های پس از پایان جنگ سرد در دو دهه گذشته، الزاما سینه اقتصاد جهانی را صاف نخواهد کرد.

و اما حالت واقع‌بینانه‌  این جنگ که تنها در آینده مشخص خواهد شد، هر چه باشد، بی تردید «تنها» کمک به مردم لیبی نیست! خون شش هفت میلیون مردم لیبی قطعا سرخ‌تر از میلیون‌ها ایرانی و یمنی و بحرینی و سعودی و سوری و... نیست که با تفاوت‌هایی چند از همه نظر، از زاویه سرکوب شدن اما در شرایط مشابهی بسر می‌برند.

 

از امروز، جهان شاهد جنگی تازه است. باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا از «سرعت» در به پایان رساندن ماجرا و «چند روز» سخن می‌گوید. هنوز بسیاری از به کار بردن واژه «جنگ» پروا دارند. ولی حتا همین مردمی که پرچم سه رنگ ماه و ستاره نشان قدیمی مربوط به پیش از رژیم قذافی را به اهتزاز در آورده‌اند، می‌دانند نه حمله نظامی برای این است که قذافی دست از سرکوب آنها بردارد و نه قذافی با این حمله، دست از سرکوب آنها برخواهد داشت. قذافی و خانواده‌اش فقط می‌توانند بروند. یا خود را آماده سرنوشت دیگری غیر از ادامه حکومت سازند. لیکن هیچ کس نمی‌تواند انتظار داشته باشد، در طول روزهای آینده قذافی قول بدهد رهبر «خوبی» باشد و جنگنده‌های غرب که با پشتیبانی اعراب آسمان لیبی را در اختیار خود گرفته‌اند به آشیانه‌های خود باز گردند و جهان همانی باشد که پیش از این بوده است!

هشت سال پیش درست در چنین روزهایی در آستانه نوروز، مهلتی که به صدام حسین و پسرانش داده شده بود به پایان رسید و نیمه شب 21 مارس 2003 نخستین بمب‌ها در قلب بغداد فرود آمد.

 در آن حمله، جرج بوش رییس جمهوری «جمهوریخواه» آمریکا تقریبا تنها بود، یارانش اندک بودند و افکار عمومی جهان با او همراهی نمی‌کرد.

در این حمله، باراک اوباما رییس جمهوری «دمکرات» آمریکا با پشتیبانی قاطع سازمان ملل و همراهی افکار عمومی خود را در پس صحنه و پشت اروپا و اعراب و بخشی از مردم لیبی نگاه می‌دارد.

صدام حسین فدای بلوف اتمی خود شد. امثال بن‌علی و مبارک فدای توهم و گوش‌های کر خود می‌شوند. و قذافی؟ درست است که رسانه‌های جمهوری اسلامی با فراموش کردن و چه بسا انکار پیوند تاریخی، فکری و خونی خود با قذافی و انقلابش، در پشتیبانی از «انقلاب اسلامی» مردم لیبی داد سخن می‌دهند، ولی نمی‌بینند توهم و پافشاری قذافی بر موضع خود اتفاقا از جنس ایستادگی و توهم رهبر جمهوری اسلامی و زمامداران آن است. همین ایستادگی در برابر مسیر تاریخ و همین خوش‌خیالی متوهمانه که «مردم» حاضرند جان خود را برای چنین رهبرانی فدا کنند، سرنوشت آنها را به هم گره می‌زند. امثال قذافی و رهبران جمهوری اسلامی، فدای سر مردم خود می‌شوند.

اما اینکه این مردم پس از این رهبران، راه به کدام سوی بپویند که بار دیگر انرژی و اسلحه سرنوشت آنها را تعیین نکند، مشکلی است که با آرمان و آرزو حل نمی‌شود. این مردم به حکومت‌های ملی و دمکرات نیاز دارند که بتوانند با بازنگری عمیق در عقاید و آموخته‌های سیاسی خود، خویشتن  را با مناسبات و نیازهای بین‌المللی قرن بیست و یکم و عصر جهانی‌شدن تطبیق دهند. دامنه و شعاع جنگ لیبی، حتا اگر همین فردا به پایان برسد، بسی فراتر از مرزهای آن کشور است چرا که مهم، دلیل، هدف و نتیجه این جنگ است. دلیل و هدف از سوی جامعه جهانی و در قطعنامه شورای امنیت ظاهرا بیان شده است. چه آنها را به عنوان دلیل و هدف واقعی بپذیریم یا نه، نتیجه اما نه تنها در لیبی، بلکه در همه آن کشورهایی تعیین می شود که مردمانش به تلاطم در آمده اند.

19 مارس 2011

 

 

 

 

| © 2011 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |