the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

هیچ کس به اندازه این شاهزاده «لال» شفاف سخن نگفته است!

الاهه بقراط

 

جنبش سبز همان گونه که زمینه را برای آزمون حرف و عمل بسیاری از مدعیان فراهم ساخت، امکان سنجش رضا پهلوی را نیز در اختیار مخاطبان وی نهاد. با این جنبش برخی که اصرار می ورزند وی باید به خاطر دیکتاتوری پدرش مسئولیت بپذیرد و چه بسا «توبه» کند و از درگاه ملت «پوزش» بخواهد، خیلی زود در برابر یک تناقض قرار گرفتند: چگونه آنها از رضا پهلوی به دلیل عملکرد پدرش پاسخ می خواهند ولی همزمان به پشتیبانی از میرحسین موسوی و مهدی کروبی می پردازند که باید پاسخگوی عملکرد خودشان در زمان زمامداری شان در نظامی باشند که اقداماتش در فرهنگ و عرف جهانی، نامی جز جنایت علیه بشریت ندارد!

*****

 

گفتگوی حسین مُهری و علیرضا میبیدی (رادیو صدای ایران و تلویزیون پارس) را با رضا پهلوی در اینترنت گوش می کردم. میبدی به این موضوع اشاره می کند که نخستین گفتگو با شاهزاده رضا پهلوی را حسین مُهری انجام داده در زمانی که وی سه ساله بود. مُهری تعریف می کند که آن زمان شایع شده بود «ولیعهد» لال است و عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات مُهری را فرستاد تا گزارشی از یک گپ با این شاهزاده «لال» تهیه کند. اینک پس از گذشت نزدیک به نیم قرن،هیچ کدام از این دو تن یادشان نبود، چه گفته و چه شنیده اند. ولی حالا مُهری و میبدی می پرسند و رضا پهلوی درباره دمکراسی و حقوق بشر و سکولاریسم و انتخابات آزاد و مشکلاتی که تا همه مردم انگیزه مشارکت در حل مسائل کشور نداشته باشند، حل نخواهد شد «بلبل زبانی» می کند.

 

ناگفته های جمهوری اسلامی

حتما تا کنون متوجه شدید که در ماه های اخیر بسیاری از «ناگفته های» جمهوری اسلامی از زبان دلبستگان نظام که اینک مورد غضب قرار گرفته و نه تنها از دایره قدرت بلکه حتی از حاشیه آن نیز به بیرون پرتاب شده اند، مطرح می شود. یکی نامه می نویسد. یکی گفتگو می کند. یکی در دفاعیه و دیگری در اعترافات، بخش هایی از این ناگفته ها را روی آب می ریزد. بی تردید در ماه های آینده که سرنوشت نظام جمهوری اسلامی دستخوش توفان  گسترش یابنده اعتراضات اجتماعی ناشی از بحران های اقتصادی خواهد شد، بیشتر شاهد افشاگری هایی از این دست  خواهیم بود. لیکن من نمی دانم، وجدان کسانی که از این ناگفته ها مطلع بودند، چگونه می توانست تاب بیاورد و آنقدر سکوت کند که یا نوبت غل و زنجیر به خودش برسد و یا احساس کند که وضعیت به سویی در حال دگرگونی است که بهتر است از جمله به خاطر عافیت، پرده از این ناگفته ها برداشت. ناگفته هایی که اگرچه جامعه به دلیل موقعیت ناهنجاری که خود اجبارا در آن قرار گرفته، تصویری کلی از همه آنها دارد، لیکن اینک به صورت مشخص و از سوی کسانی که به هر حال خود در این ناهنجاری ها دخیل بوده اند، مطرح می شود تا جایی که کار به ابراز ندامت و پوزش از مردم هم رسیده است. این در حالیست که از همه این ناگفته ها باید استقبال کرد و دیگران را نیز تشویق نمود تا دیر نشده، بر لالمانی سیاسی خود غلبه کرده و آنچه را می دانند و نگفته اند، بگویند.

این ناگفته ها گذشته از کمک به تاریخ نویسان، بیشترین نقشی که بازی می کند، این است  که از یک سو پایه های لرزان رژیم را به نمایش می گذارد و از سوی دیگر نمایانگر ریزش درونی آن و جدایی کسانی از آن است که تا کنون به آن ایمان و اعتقاد داشته و بر این پندار بودند که می توان با کمی «اصلاح» آن را به زمانی باز گرداند که گویندگان همین ناگفته ها نیز خود نقشی در درون و یا حاشیه قدرت داشتند. غافل از آنکه چرخ تاریخ را نمی توان به عقب باز گرداند. آنچه دورانش به پایان رسیده است، دیر یا زود به نقطه پایان خواهد رسید. نه اصلاح و نه انقلاب پی در پی و نه کودتا و نه سرکوب و نه پشتیبانی خارجی نمی تواند آب رفته را به جوی باز گرداند.

این است که ناگفته های جمهوری اسلامی، شنیده می شود بدون آنکه بتواند آن را یاری کند. آن هم به یک دلیل ساده: دیر گفته می شوند. «تأخیر» آن اشتباه مکرر تاریخی است که از سوی بازیگران سیاسی تکرار می شود و عجبا که دیگرانی که به میدان می آیند، از آن نمی آموزند. حتی گورباچف که سخن داهیانه اش در سال 1989 در چهلمین سالگرد تأسیس «جمهوری دمکراتیک آلمان» که چند ماه بعد دیگر اصلا وجود نداشت، ورد زبان شده بود، خود نیز مزه «تأخیر» را چشید: تاریخ کسانی را که تأخیر می کنند، تنبیه می کند!

 

گفته های مخالفان

این آموزه تاریخی اما تنها خطاب به حاکمان نیست. به مخالفان آنان نیز هست. من در تمام این سالها خسته نشدم از اینکه در کنار جمهوری اسلامی، همواره به تأخیر، تنبلی و کاهلی مخالفان آن نیز بپردازم. مخالفانی که گرد و غبار منافع گروهی و حتی شخصی چنان بر عقاید آنها نشسته است که دید آنان را از تشخیص منافع ملی و سود همگان از جمله در ضرورت یک اتحاد عمل فراگیر، تار و کدر کرده است.

هنگامی که سالها پیش از نقشی که رضا پهلوی به عنوان یک شخصیت سیاسی دمکرات می تواند در جنبش آزادی خواهی ایرانیان بازی کند، گفتم و نوشتم، احساسی دوگانه داشتم. از یک سو نوشته ها و سخنان وی بدون هر گونه تناقضی، به آنچنان روشنی و شفافیتی رسیده بود که هیچ انسان مدافع دمکراسی و حقوق بشر نمی توانست با آن مخالفت کند. از سوی دیگر امتیازی بر همه مدعیان سیاست و احزاب و گروه ها و هم چنین معترضان درون جمهوری اسلامی داشت، که اعتماد به وی را بیشتر می ساخت: رضا پهلوی اشتباه هیچ یک از آنان را در زندگی سیاسی خود نداشت. این نکته اما در عین حال نقطه ضعف او نیز به شمار می رفت چرا که هرگز این امکان را نیافته بود تا خود را در عرصه عمل نیز اثبات کند.

جنبش سبز همان گونه که زمینه را برای آزمون حرف و عمل بسیاری از مدعیان فراهم ساخت، امکان سنجش رضا پهلوی را نیز در اختیار مخاطبان وی نهاد. با این جنبش برخی (عمدتا از طیف چپ سنتی و اصلاح طلب ها) که اصرار می ورزند وی باید به خاطر دیکتاتوری پدرش مسئولیت بپذیرد و چه بسا «توبه» کند و از درگاه ملت «پوزش» بخواهد، خیلی زود در برابر یک تناقض قرار گرفتند: چگونه آنها از رضا پهلوی به دلیل عملکرد پدرش پاسخ می خواهند ولی همزمان به پشتیبانی از میرحسین موسوی و مهدی کروبی می پردازند که باید پاسخگوی عملکرد خودشان در زمان زمامداری شان در نظامی باشند که اقداماتش در فرهنگ و عرف جهانی، نامی جز جنایت علیه بشریت ندارد!

در طول سال های گذشته که جنبش آزادی  خواهی بر زمینه اعتراضات اجتماعی، به ویژه جنبش دانشجویی و زنان، شکل می گرفت، رضا پهلوی نخستین شخصیت سیاسی بود که از نافرمانی مدنی و از ضرورت اتحاد عمل سخن گفت، و این همه بسی پیش از آن بود که اصلاح طلبان بر کرسی قدرت تکیه زنند و جامعه مدنی را به مدینه النبی و نافرمانی مدنی را به نافرمانی از رقیب و اطاعت از خود کاهش دهند.

تنها گذشت چند سال نشان داد، سخن و هدفی که ضرورت زمان باشد، رشد خواهد کرد، فراگیر خواهد شد و سرانجام میوه خواهد داد. وقتی من بر نقش رضا پهلوی در جنبش آزادی خواهانه ایرانیان، از جمله در مقاله های «شاهزاده و ائتلاف بزرگ»، «نامه ای فراتر از حرف/ سخنی با اهل قلم و هنر»، «رضا پهلوی، فرصت یا خطر؟»،  «اراده قدرت و نقش رضا پهلوی» اصرار می کردم، تنها به این دلیل بود که ظرفیتی همه جانبه و به مراتب بیش از همه مدعیان سیاست، اعم از چپ و راست، از خود نشان می داد. در سال های اخیر نیز او بود که نخستین بار موضوع عفو عمومی، آشتی ملی و جلب اطمینان آن گروه از وابستگان و دلبستگان رژیم را از جمله در میان سپاه پاسداران و بسیج عنوان کرد. من به اندیشه مشاوران ایشان (که هیچ کدام را نمی شناسم) کاری ندارم که نوسان فکریشان، از چپ افراطی تا راست افراطی، گاه در برخی اطلاعیه ها به چشم می خورد. لیکن سخنان خود وی کاملا روشن و شفاف است.

رضا پهلوی در مورد شکل نظام نیز همواره به صراحت اعلام کرده است یک نظام پادشاهی پارلمانی را بهترین شکل برای ایران می شمارد، ولی در همین مصاحبه با حسین مُهری و علیرضا میبدی نیز نخستین بار نیست که تکرار می کند با رسیدن به یک جمهوری سکولار و مبتنی بر اصول دمکراسی و حقوق بشر، به نود درصد اهداف و آرزوی خود رسیده است. کدام یک از مدعیان سیاست در درون و بیرون کشور با این شفافیت از اهداف و آرزو و برنامه خود سخن گفته  و موضوع را نپیچانده است؟! رضا پهلوی در این مصاحبه، حتی فراتر از این می رود و می گوید: «آن پرسشی را که خمینی در 12 فروردین 58 با مردم مطرح نکرد، باید این بار از مردم پرسید: آیا جمهوری اسلامی را می خواهند یا نه؟» و می افزاید: «من فکر می کنم مردم به آن پاسخ منفی خواهند داد، ولی اگر همین نظام را خواستند، ما چه حرفی داریم بگوییم؟ باید به رأی مردم احترام بگذاریم». من این سخن را به مثابه اعلام تعهد به آرای مردم و نقش آنها در تعیین سرنوشت خویش درک می کنم، حتی اگر تصمیمی اشتباه بگیرند. درست همان گونه که روسو در «قراردادهای اجتماعی» توضیح می دهد. مردم ممکن است هزار بار اشتباه کنند. ولی این آنها هستند که اشتباه می کنند و مسئولیت آن نیز به پای خودشان است. قراردادهای اجتماعی اما باید به آنها این امکان را بدهد که اشتباه خویش را تصحیح کنند. اهمیت تعهد و احترام به آرای مردم در سخن رضا پهلوی اما در این است که می پذیرد قطعا کسانی وجود دارند که خواهان «جمهوری اسلامی» هستند و باید فکری به حال آنها کرد. تعهدی که در عرضه و بنیه رژیم دینی ایران نبود تا آن دو درصدی را که آن را نمی خواستند، جدی بگیرد. بلکه خیلی ساده آنها را «ضدانقلاب» نامید و به گونه ای خشن و خونین حذف کرد تا شاهد آن باشد که هر چه زمان می گذرد، از آن اکثریت 98 درصدی موجود کاسته و بر آن اقلیت دو درصدی که ظاهرا از میان برداشته شده بود، افزوده می شود.

امروز آن شاهزاده «لال»،  سی سال پس از درگذشت پدری که به گفته بسیاری از نزدیکان دوران جوانی  و حتی مخالفانش آرزوهای «سوسیالیستی» داشت (خاطرات خلیل ملکی) لیکن در پایان به مثابه یک دیکتاتور ایران را ترک گفت، و در آستانه پنجاه سالگی خودش، با چنان شفافیتی سخن می گوید که لال بازی و لالمانی سایر مدعیان را به شدت مورد تردید قرار می دهد چرا که فقط کسانی می توانند شفاف سخن بگویند که در اندیشه و عمل خود تناقض و تردید نداشته باشند.

این است که اگر رضا پهلوی به هر دلیلی موفق نشود یک اتحاد عمل فراگیر جهت شکل گیری یک جانشین ملی و دمکرات شکل دهد که همواره از آن سخن گفته و در جهت آن عمل کرده است، تا همین جا نیز نقشی مفید و مثبت بازی کرده و قطعا در شمار تأخیرکنندگان و تنبیه شدگان تاریخ نخواهد بود. بجاست تا بقیه، پیش از آنکه دیگران برای ایران تصمیم بگیرند، فکری به حال سستی و تأخیر خود بکنند.

22 ژوییه 2010

 

 

| © 2010 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |