the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

تار و گیتار به جای کلاشنیکف

الاهه بقراط

 

موسیقی زیرزمینی، هنرِ مستندخوانی است. چه آن نوع بی همتایی که محسن نامجو ارائه کرده است و چه نوعی مانند «رَپ» شاهین نجفی که بیان ایرانی و فارسی آن، تازه و بدیع است و چه «راک» و «بلوز» آرش سبحانی که شناسنامه ایرانی برایشان صادر کرده است. بی پروایی ویژه هنر است. نه تنها در سخن و کلام، بلکه در شهامت برای به کار گرفتن هر آنچه تا کنون در جامعه ما آزموده نشده است. از همین رو بر خلاف تئوری کسانی که سانسور را سبب خلاقیت می دانند، سانسور اگر هم خلاقیتی را سبب شود همانا در زیر پا گذاشتن مرزهای آن است!  

*****

در ماه های پس از جنبش سبز این فرصت دست داد تا در برنامه جداگانه دو خواننده موسیقی زیرزمینی ایران که  دیگر مدتی است در خارج کشور بسر می برند حضور داشته باشم: شاهین نجفی و محسن نامجو در گردهمایی های همبستگی با جنبش سبز مردم و اعتراض به حکومت ایران که در برلین برگزار می شد شرکت کرده بودند. آمدن یک خواننده دیگر به برلین این مجموعه موسیقی زیرزمینی را  کامل می کرد: آرش سبحانی با گروه کیوسک.

 

زبان ِ سرخ و سر ِ سبز

هنگامی که گروه «کیوسک» در سال 2007  آهنگ «عشق سرعت» را منتشر کرد، مطلبی درباره اش  زیر عنوان «دمکراسی دینی، پیتزای قورمه سبزی» نوشتم. هیچ چیز به اندازه این مقایسه مختصر و مفید نمی توانست تناقض آنچه را از نظر سیاسی در ایران جاری است، نشان دهد. آهنگی که مسائل روزانه اقتصادی و اجتماعی جامعه را به زبانی بسیار ساده بیان می کرد و بر تناقض تاریخ معاصر ایران انگشت می نهاد: نبرد هنوز ناتمام بین سنت و مدرنیته. نبرد جامعه و حکومت عرفی  با جامعه و حکومت مذهبی.

سرانجام دیشب گروه «کیوسک» در ادامه تور کانادا و اروپای خود زیر عنوان «سه تقطیره» به برلین آمد. «کیوسک» یک سی دی نیز به همین نام روانه بازار کرده است.

از سال 2005 که گروه کیوسک پس از دو سال زندگی زیرزمینی در جمهوری اسلامی مجبور به مهاجرت شد، تا به امروز به شناخته شده ترین گروه «راک» ایران تبدیل شده و رسانه های مختلف جهان از دیداری و شنیداری تا نوشتاری «کیوسک» را «پیشاهنگ راک ایرانی» خوانده و آن را محبوب ترین گروه موسیقی ایران معرفی کرده اند که از زبان نسل جوان سخن می گوید. روزنامه نیویورک تایمز با ارزیابی موسیقی «کیوسک» نوشت: «اگرهر چیزی از جمله اعتراضات خیابانی خاموش شده باشد، صدای موسیقی اما بلندتر و عاصی تر از همیشه گشته است».

آرش سبحانی در کنسرت برلین که زنده از رادیو فردا برای ایران نیز پخش می شد، به یاد و احترام فریدون فرخزاد که به دلیل زبان سرخ اش از سوی قاتلان اجیرشده جمهوری اسلامی در 16 مرداد 1371 در شهر بُن آلمان به قتل رسید، ترانه «شب بود، بیابان بود» را خواند. اعضای «کیوسک» از این که برنامه شان همزمان به گوش هم میهنان شان می رسید، به شدت ذوق زده بودند و آرش سبحانی بارها به ساکنان شهرهای مختلف ایران درود فرستاد و برای آنها خواند. آهنگ «بی تربیت» را نیز به «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» تقدیم کرد. اگر نشنیده اید، حتما بشنوید. زبانِ سرخ و معترض که نه تنها حکومت و قدرت سیاسی بلکه جامعه و فرهنگ آن را به نقد بی  امان می کشد، ویژگی موسیقی زیرزمینی ایران است، از همین رو سر سبزِ این موسیقی از دو طرف، حکومت و جامعه سنتی، مورد حمله قرار می گیرد.

 

موسیقی زیرزمینی

ظهور موسیقی زیرزمینی یکی از مهم ترین رویدادهایی است که نه تنها در زمینه هنر، بلکه در عرصه سیاسی و اجتماعیِ ایرانِ زیر سلطه جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. اگرچه فعالان موسیقی زیرزمینی امکان انتشار آزادانه خود را در ایران نداشته و پس از مدتی مجبور به مهاجرت می شوند، لیکن از یک سو بی درنگ گروه های دیگر جای آنها را پر می کنند و از سوی دیگر، هنرمندان مهاجر به پشتیبانی رسانه های خارج کشور می توانند توجه ایرانیان داخل و خارج و هم چنین محافل خارجی را به خود جلب کنند.

من در این جا تنها به سه نمونه موفق نجفی، نامجو و کیوسک که سه شیوه موسیقی متفاوت را پیگیری می کنند، اشاره کردم.  پدیده هایی مانند آرش سبحانی و گروه کیوسک، محسن نامجو و شاهین نجفی که گوش کردن به آنها دقت می طلبد، صدای اعتراض نسل های شورشی و عاصی را که آرزوها و نیازهایشان، حتا طبیعتی ترین آنها، به خشن ترین و تحقیرآمیزترین شکل ممکن توسط حکومت زیر پا نهاده می شود، در موسیقی بازتاب می دهند و گاه مانند محسن نامجو جهان را نیز خطاب قرار داده و به نقد می کشند.

بی پروایی ویژه هنر است. نه تنها در سخن و کلام، بلکه در شهامت برای به کار گرفتن هر آنچه تا کنون در جامعه ما آزموده نشده است. از همین رو بر خلاف تئوری کسانی که تطبیق آثار خود را با شرایط تحمیلی جمهوری اسلامی با این نظر توجیه  کرده و می کنند که «سانسور حتا سبب خلاقیت می شود» باید گفت سانسور اگر هم خلاقیتی را سبب شود همانا در زیر پا گذاشتن مرزهای سانسور است! آفرینش و خلاقیت با هدف زیر پا  نهادن سانسور است که زیرزمینی می شود وگرنه، روی زمین و در شرایطی که جمهوری اسلامی بر هنر و ادبیات تحمیل کرده است، هنرمند یا باید مانند محمدرضا شجریان هم آگاهی  و وجدانش را داشته باشد و هم چنان بزرگ باشد که به پشتوانه آن بزرگی بتواند حرف خود را بگوید و فریاد بزند: تفنگ ات را زمین بگذار! و یا هنر خود را خرج تبلیغات حکومت کند و در مقابل صله و القاب و جایزه دریافت نماید.

برای جوانان اما جز انتقال عصیان به زیرزمین راه دیگری باقی نمی ماند، که آن هم هر بار با حمله  مأموران انتظامی و امنیتی و دستگیری آنها روبرو می شود. موسیقی زیرزمینی به مثابه یک پدیده بی همتا در شیوه اعتراض اجتماعی امکان نداشت در شرایطی خارج از آنچه جمهوری اسلامی بر جامعه تحمیل کرده است، شکل بگیرد. این نوع موسیقی در کنار تلاش زنان، دانشجویان و کارگران و کارمندان، بخش مهمی از جنبش اجتماعی کنونی ایران را تشکیل می دهد و در شکل گیری جنبش سبز نقش بازی کرده است. حساسیت رژیم نسبت به گسترش آن بیهوده نیست.

 

موسیقی مستند

موسیقی زیرزمینی، مستند است. هنرِ مستندخوانی است. چه آن نوع بی همتایی که محسن نامجو از جمله در زمینه صدا و شیوه خواندن و درآمیختن شعر و موسیقی فولکلور و کلاسیک ایران با کلام و موسیقی مدرن ارائه کرده است و چه نوعی مانند «رَپ» شاهین نجفی که پیش از این در کشورهای دیگر از سوی نسل های جوان تجربه شده و بیان ایرانی و فارسی آن، تازه و بدیع است و چه «راک» و «بلوز» آرش سبحانی که شناسنامه ایرانی برایشان صادر کرده است.

آرش سبحانی در گفتگویی با رشید اسماعیلی که در سال 2007 در سایت «بامداد خبر» منتشر شد، در توضیح موسیقی اش می گوید: «ابتذال نقطه مقابل صداقت است». گذشته از آنکه به نظر می رسد این ادعا درباره همه هنرها درست باشد، باید گفت همین «صداقت» است که موسیقی خوانندگانی چون آغاسی، سوسن و داود مقامی را که از سوی تفکر مثلا «روشنفکرانه» برای تحقیر، موسیقی «لاله زاری» و «کوچه بازاری» خوانده می شد، از ابتذال دور می کند و جالب است که جمهوری اسلامی نیز در مبتذل خواندن این نوع موسیقی با آن «روشنفکران» کاملا هم عقیده است. حال آنکه محسن نامجو ترانه «قاصد عشق» داود مقامی را (با نام «مرغ شیدا») بازخوانی کرده که مانند همه کارهای دیگر نامجو بس شنیدنی است.

در تقابل ابتذال و صداقت اما، رژیم کنونی ایران، ابتذالی ویژه  خود را پرورش داده است. با گسترش سانسور به همه عرصه های فعالیت هنری «فیلمفارسی» را به «فیلماسلامی» تبدیل کرده، نقاشی و مجسمه سازی و عکاسی را به ابزار تبلیغات حکومتی کاهش داده و موسیقی را در آن اندازه ای که «بی خطر» و منطبق با معیارهای اسلامی تشخیص  دهد، مجاز می شمارد. هر آنچه «معترض» و «خطرناک» به نظر آید، نمی تواند در ایران به زیست خود ادامه دهد.

هنر و ادبیات جمهوری اسلامی اما به همان بلایی دچار خواهد شد که بر سر هم قطارانش در فاشیسم و کشورهای سوسیالیستی واقعا موجود آمد: نود و نه درصد هنرمندان و ادیبانشان خاموشی گزیدند و آثارشان بایگانی شد و جز برای استفاده در موزه  و تولید گزارش های مستند جهت نشان دادن شرایط آن دوران، به آنها مراجعه نمی شود. آن یک درصدی هم که توانست به زندگی هنری و ادبی خود ادامه دهد، کسانی بودند که صدای اعتراض خود را پیدا و پنهان بازتاب می دادند.

حرف آخر اینکه، در آن سال های دور، در کمرکش کوه ها، نسل ما ترانه های مرضیه و دلکش و بنان و ویگن و عاشورپور و محمد نوری و آهنگ های ترکی و کردی و لری را می خواند. ما جدی بودیم، آنقدر جدی که به مسخرگی می زد! ما طنز تلخ و شیرین و عاصی موسیقی زیرزمینی را کم داشتیم. ما با آن ترانه ها به خود قوت قلب می دادیم بدون آنکه هیچ یک از شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران در آنها بازتاب داشته باشد! ما خود آن ها را در ذهن خویش تفسیر می کردیم و می توانم تصور کنم که موسیقی زیرزمینی به این شکلی که در برابر جمهوری اسلامی ظهور کرده است، مورد مخالفت «ما» قرار می گرفت! مگر نه این است که ما نیز آغاسی و سوسن و داود مقامی را «مبتذل» می نامیدیم؟ نسل ما در کنار بسیاری چیزها که نمی دانست و یا نمی خواست بداند، یک چیز مهم را نیز نمی دید: ما نمی دیدیم که ترانه های کسانی را می خوانیم که سازندگان و خوانندگان واقعی آنها دارای ارج و ارزشی والا در همان نظامی بودند که ما مخالف اش بودیم! درست برعکس هنرمندان موسیقی زیرزمینی در جمهوری اسلامی! نسل ما با آن مخالفت، به موج عظیمی پیوست که آن نظم را بر هم زد و آن هنرمندان و خوانندگان را به گونه ای در به در کرد که بیشترین شان در فقر و فلاکت و غریبی و غربت جان سپردند.

اینک پس از کنسرت دیشب گروه «کیوسک» با خود می اندیشم اینکه در طول سی و دو سال خون و خدعه و دروغ و سرکوب که معلوم نیست تا کی ادامه خواهد داشت، موسیقی زیرزمینی چون گلی از درون گنداب جمهوری اسلامی روییده باشد، عجیب نیست. عجیب این است که کسانی بر این گمان واهی باشند که ابتذال سرکوب بر صداقت اعتراض پیروز خواهد شد.

20 نوامبر 2010

 -----------------------------------------------------------------

ترانه «عشق سرعت»:

http://www.youtube.com/watch?v=6al6Z6hF48E&feature=related

مقاله «دمکراسی دینی، پیتزای قورمه سبزی»:

http://alefbe.com/Articles/2007/articlePizza.htm

ترانه «بی تربیت»:

http://www.youtube.com/watch?v=KKaFannSgsk&feature=related

گفتگوی رشید اسماعیلی با آرش سبحانی در بامداد خبر:

http://www.bamdadkhabar.net/2009/02/post_940/

ترانه «قاصد عشق» محسن نامجو:

http://www.youtube.com/watch?v=HON7KvRGbJs&feature=related

 

| © 2010 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |