the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

اعدامهای همه ماهها، همه سالها...

الاهه بقراط

 

در تمام این سالها، جمهوری اسلامی هم مرز کشید، هم مرزها را زیر پا نهاد. پهناورترین مرز را بین خود و مردم کشید، به ویژه در آنجا که نتوانست سنت و مذهب را بر مدرنیته و عرف غالب گرداند. و طولانی ترین مرز را زمانی زیر پا نهاد که خود علیه خویش وارد عمل شد: بنیانگذاران و بزرگان خویش را مورد حمله قرار داد. تازیانه سرکوب را بر گُرده وابستگان و دلبستگان خود فرود آورد و با این کار سبب چنان جابجایی در صف شهروندان شد که همه به یک تغییر بنیادین امیدوار شدند. این بزرگترین خدمت ناخواسته جمهوری اسلامی به مردم بود: امیدوار باشید!

*****

 

همه چیز نه از شهریور، بلکه از بهمن شروع شد. نه از 67 بلکه از ده سال پیشتر، ازسال 57... و چه بسا بسی پیش از آن...

 

فرزندان تروریسم

سال 67 نقطه عطف سرکوب و جنایات رژیم علیه دگراندیشان است. 67 به نماد خشونت عریان و سازمان یافته و دولتی تبدیل شده است. اما رشته های طولانی و ضخیم این خشونت در رژیمی که سال 57 به قدرت رسید، در کوتاه ترین چشم انداز تاریخ معاصر، با قتل دهشتناک احمد کسروی و منشی اش، محمدتقی حدادپور، در صحن دادگستری تهران در 20  اسفند 1324 گره می خورد و نخستین خطوط مشخص چهره سیاسی رژیمی را ترسیم می کند که سه دهه بعد باید به قدرت می رسید.

جمعیت «فداییان اسلام» با قتل فجیع احمد کسروی شکل گرفت. همان زمان نیز فشار روحانیت سبب آزادی قاتلان کسروی شد تا مرتکب قتل های دیگر شوند از جمله قتل عبدالحسین هژیر، وزیر دربار و نخست وزیر مکلای وقت که معتقد بود کشتن کسروی «صحیح» بوده و خود قاتل تشخیص می دهد چه کسی مهدورالدم است! طنز و درس تاریخ را ببینید که چهار سال بعد، یکی از قاتلان کسروی، سید حسین امامی، تشخیص داد که هژیر «مهدورالدم» است و او را در مراسم عزاداری ماه محرم (13 آبان 1328) به قتل رساند و این بار البته دستگیر و چهار روز بعد محاکمه و اعدام شد. «جمعیت فداییان اسلام» اما ماند و ریشه دواند حتا تا درون به اصطلاح «سوسیالیسم علمی».  درک دوستی رژیم کنونی با رژیم های کمونیستی تنها با دیدن و دریافتن این ریشه ها و این پیشینه ممکن است که غرب ستیزی و قائل بودن رسالت جهانی برای خود، نکات کلیدی آن را تشکیل می دهد.

همین پیوند فکری سنتی و مذهبی بین معمم و مکلا، بین روحانیت به عنوان دستگاه مذهبی و  سیاستمداران و دولتمردان به مثابه قماش و دستگاه سیاسی، سی سال بعد در شکل گیری انقلاب اسلامی و سپس تأسیس جمهوری اسلامی، خود را به روشن ترین شکل به نمایش گذاشت. با این تفاوت که این بار خیل عظیم روشنفکران و احزاب و گروه های مؤثر از چپ و راست نیز به سینه زنی در پس آنان پرداختند. همین پیوند سبب شد تا فاجعه سینما رکس آبادان (28 مرداد 1357) با وجود اسناد و مدارکی که به دست آمد و به استناد اعترافاتی که آن زمان در صحن دادگاه مطرح و در روزنامه های وقت نیز منتشر شد، در پرده ای از ابهام باقی بماند و با اعدام و حبس عده ای مقصر و بی گناه مختومه اعلام گردد، تا کی دوباره در پیشگاه مردم گشوده شود و سرانجام معلوم گردد چه کسانی برای سرنگونی رژیم شاه و رسیدن به قدرت، هر وسیله و اقدامی را مجاز می شمردند، درست همان گونه که امروز برای باقی ماندن در قدرت چنین می کنند.

زمان می گذرد، سی سال، چهل سال، حتا صدها سال، لیکن فجایع تاریخ یک ملت هرگز فراموش نمی شوند. نسل های بازمانده از قربانیان سینما رکس آبادان همان گونه به دادخواهی برخواهند خاست که دیروز و امروز بازماندگان اعدام های ماه ها و سال های جمهوری اسلامی برای حفظ یاد و خاکی که از عزیزانشان به جای مانده است، با چنگ و دندان، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان، مبارزه می کنند. رژیم دینی ایران و مأموران امنیتی اش حافظه تاریخی یک ملت را بسی دست کم  می گیرند و نمی دانند با بولدوزر و تخریب آنچه از مزار اعدام شدگان سی و یک سال حکومت جمهوری اسلامی باقی مانده است، نمی توان ننگ جنایت را چنان پاک کرد که اساسا بتوان منکر آن شد و به نسل های بعدی گفت اصلا چنین چیزی روی نداده است! شاید این اقدام در مورد رژیمی که حذف و سرکوب و اعدام در آن مرزی می داشت و به سالهایی چند محدود می شد، می توانست مؤثر افتد. لیکن در رژیمی که در تمامی سال های گذشته اعدام کرده است و در همین لحظه طناب دار کسانی را می بافد که در چنگ او گرفتارند و یا در چنگ وی گرفتار خواهند آمد، امکان ندارد بتوان این جنایت مداوم و پایدار را منکر شد. جمهوری اسلامی، خود، خویشتن را در جنایت بازتولید می کند و همه درها و روزنه ها را به روی راه فرار به سوی انکار می بندد. نسل اندر نسل با خاوران های ایران بزرگ می شوند. راستی، هست در میان شما کسی که تنی چند از اعدام شدگان سی و یک سال گذشته را نشناسد؟!

 

حکومت تروریسم

در تمام این سالها، جمهوری اسلامی هم مرز کشید، هم مرزها را زیر پا نهاد.

مرز کشید در هر آنجا که می شد روزنه ای به سوی آزادی و عدالت و رفاه یافت. با قوانین اسلامی و شریعت مرز کشید. بین شهروندان به هر دلیلی، از جنس و قوم و مذهب و نژاد و پیر و جوان و تنگدست و توانا، بین داخل و خارج، بین سیاست داخلی و خارجی، بین واردات و صادرات، بین تولید و مصرف، بین کار و بیکاری، مرز کشید. پهناورترین و طولانی ترین مرز را اما بین خود و مردم کشید، به ویژه در آنجا که نتوانست سنت و مذهب را بر مدرنیته و عرف غالب گرداند.

با این مرزکشی شهروندانی را پروراند که بر ضدش به هر شکلی، پنهان و پیدا، شوریدند. حتا به صورت لبخند و دست تکان دادن مجید کاووسی فر به هنگام اعدام، که به اتهام قتل قاضی مقدس در تابستان 85 اعدام شد (عکس رویتر). این مرزکشی ها، در تناقضی درک پذیر، مرزهای بین همه اعدام ها را از میان برداشت تا جایی که اعتراض علیه خشونت و مجازات اعدام به یک جنبش فراگیر تبدیل شد. جنبشی که اگر به ثمر برسد، بیش از هر چیز به سود زمامداران جمهوری اسلامی در فردای روزیست که دیگر صحنه سیاست را به مردم باخته اند.

مرزها را زیر پا نهاد در هر آنجا که اندکی از آزادی و عدالت و رفاه وجود داشت. با نهادهای سرکوب و امنیتی و نیروهای «خودسر» که از وی فرمان می گیرند، شهروندان را به هر دلیلی، از جنس و قوم و مذهب و نژاد و پیر و جوان و تنگدست و توانا زیر فشار خفه کننده تا حد مرگ قرار داد. مرزها را بین داخل و خارج زیر پا نهاد تا با دعوت و همکاری برخی از سودجویان و سرسپردگانی که به آسانی می توان آنها را خرید و فروش کرد، سایه سنگین خود را بر خارج از کشور نیز بیندازد. بیهوده! مهمانان و کارگزارانش به «ساندیس خورهای خارج کشوری»  مشهور شدند و برخی سفرای و مقامات سیاسی اش در خارج کشور یکی یکی استعفا داده و از آن روی گرداندند. مرزها را بین سیاست داخلی و خارجی زیر پا نهاد. رییس جمهوری اسلامی اش را همچون دلقکان راهی «نیویورک» کرد تا خود رسول نامه های دریوزگی اش به درگاه «شیطان بزرگ» شود. مرزها را بین واردات و صادرات، تولید و مصرف چنان زیر پا نهاد که اقتصاد داخلی ایران به متروکه ای تبدیل شد. در بی مرزی بین کار و بیکاری، همه چند شغله و دلال شدند. کارشناسان و پزشکان، دانشجویان برتر و باهوش، و هر آن کس که توانست، از کشور گریخت. پهناورترین و طولانی ترین مرزها را اما زمانی زیر پا نهاد که خود علیه خویش وارد عمل شد: بنیانگذاران و بزرگان خویش را مورد حمله قرار داد. تازیانه سرکوب را بر گُرده وابستگان و دلبستگان خود فرود آورد. و با این زیر پا نهادن مرزها، سبب چنان جابجایی در صف شهروندان شد که همه به یک تغییر بنیادین امیدوار شدند. این بزرگترین خدمت ناخواسته جمهوری اسلامی به مردم بوده است: امیدوار باشید!

آن مرزکشی های تصنعی و ایدئولوژیک نمی توانست با زیر پا نهادن مرزهایی همراه نباشد که یک حکومت معمولی برای بقای خود، نیازمند رعایت آنهاست. همراه با همه این تغییر و تحولاتی که دستگاه هیئت حاکمه و جامعه همزمان و در یک تأثیر متقابل و ناگزیر از سر گذرانده و می گذرانند، خون ریخته شده است. همچنان خون ریخته می شود. خون اعدام های همه ماه ها و همه سالها. خون کسانی که هیچ جز آزادی نمی خواستند و نمی خواهند. آنها در میهن خود «اسیر جنگی» بودند و هستند بدون آنکه حتا مقررات پیمان های بین المللی درباره آنها رعایت شوند. آنها در یک شرایط غیرانسانی، بدون وکیل و ارتباط با جهان خارج، بدون محاکمه، بدون حق دفاع از خود، به چوبه های دار و جوخه های تیرباران سپرده شدند و می شوند.

اینک باید با تمام توان تلاش کرد که زندانیان سیاسی یک بار دیگر تاوان جام زهری را پس ندهند که رژیم ممکن است به سلامتی برنامه اتمی بنوشد. اگرچه با بازنگری در سازماندهی نظامی آمریکا در افغانستان، با خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق و با تأکید اسراییل و فلسطین بر نقش «ایران» به عنوان «دشمن مشترک» و «خطر منطقه ای و جهانی»، و با آنچه در رسانه ها و افکار عمومی جهان در جریان است، بعید به نظر می رسد در نوشاندن «زهر» به رژیم ایران، تنها به یک «جام» بسنده گردد.

10 سپتامبر10

 

| © 2010 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |