the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

بخت و فرصت در دگردیسی تاریخی

الاهه بقراط

 

  بین آن رژیم و این رژیم تفاوت بسی بیش از شباهت است. یک دلیل سقوط آنها اما به نظر می رسد به هم شباهت داشته باشد: : ناهمسازی با جامعه جهانی و داعیه ابرقدرتی بدون هماهنگی با سیاست بین المللی. اقتصاد تک محصولی را خیلی زود می توان به زانو در آورد حتی اگر رژیم شاخک های زهرآگین تروریسم خود را از خاورمیانه تا اروپای شرقی و آمریکای لاتین فرو برده باشد. آن تروریسم نیز با نفت ایران تغذیه می شود. تحریم اعلام نشده فروش بنزین به ایران، کاهش چهل درصدی واردات نفت چین از ایران، قطع خرید نفت ایران توسط هند در کنار همراهی روسیه و چین در تحریم های جدید، همگی نشانه های آشکار تغییر سیاست جهانی است.

*****

سالهای آغازین دهه هفتاد میلادی بود، و نه آخرین سالهای دهه نخست هزاره سوم. ایران برخوردار از یک چهره مثبت در افکار عمومی جهان، در اوج شکوفایی اقتصادی قرار داشت. نه محاصره شده در تحریم  اقتصادی و انزوای سیاسی، و درگیر یک جنبش اعتراضی گسترده و جنگ قدرت درون حاکمان و جامعه ای که تا گلو در مشکلات اقتصادی و اجتماعی فرو رفته است. شاه ایران سرمست از ایستادن در برابر «دروازه تمدن بزرگ» با مطبوعات معتبر جهان درباره آرزوهای صنعتی خود لاف می زد: «ما دو دلیل قانع کننده برای تأسیس صنایع اتومبیل سازی داریم. یک دلیل این است که هیچ کشوری در جهان نمی تواند فولاد را به قیمتی که ما تولید می کنیم، تولید کند چرا که ما دارای منابع آهن و گاز هستیم و به همین دلیل می توانیم فولاد را به نصف آن قیمتی تولید کنیم که شما تولید می کنید. دلیل دوم مساحت و فاصله عظیم شهرهای ماست. کشور ما کوهستانی است. به بسیاری از مناطق نمی توان با اتومبیل رفت و آمد کرد. در طول ده سال آینده جمعیت کشور ما بالغ بر 45 میلیون نفر خواهد شد. تا ده سال دیگر ما به قدرت خرید عظیمی دست خواهیم یافت. آن وقت ما درآمد سرانه ای در کشور خود خواهیم داشت مانند آنچه شما در جمهوری فدرال آلمان دارید» (4 ژانویه 74- اشپیگل) در پاسخ این پرسش که آیا ایران قصد فروش این اتومبیل ها را در بازار جهانی دارد، شاه گفت: «چرا که نه؟ چه کسی می تواند با قیمتی که ما ارائه می کنیم، رقابت کند؟»

 

دگردیسی جهان

آن سالها، هنوز دوران اقتصادهای ملی بود نه دوره جهانی شدن که مرزهای ملی اقتصاد و فرهنگ به سرعت زیر پا نهاده می شد. هنوز باید چندین سال می گذشت تا یکی از آخرین و مهم ترین موانع جهانی شدن، یعنی بلوک شرق و «سوسیالیسم واقعا موجود» از میان برداشته شود و پرچم های رنگارنگ صنایع و شرکت های عظیمی که چرخه اقتصاد سرمایه داری جهانی را می گردانند، در کنار پرچم های ملی به اهتزار در آیند. ایران این بخت و فرصت را نیافت تا خود را به آستانه آن فروپاشی بکشاند و «خطر سرخ» را که بدون آنکه در آن به وقوع پیوسته باشد، لیکن سرنوشت آن را رقم زد، از سر بگذراند. ده سال پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، ایران قربانی سیاست «کمربند سبز» شد و بر بستر اشتباهات رژیم گذشته و احزاب و گروه ها و شخصیت های سیاسی و اجتماعی و به پشتیبانی یک جنبش مردمی عظیم، چون میوه ای رسیده، به دامان بنیادگرایی اسلامی افتاد.

رؤیاهای شاه تحقق نیافت. یک دلیل اش این بود که وی با وجود پشتوانه عظیم اقتصادی،  نتوانست پشتیبانی سیاسی لایه های مختلف اجتماعی را از برنامه های خود جلب  کند که در واقع می بایست برنامه دولت هایی می بود که باید مسئولیت اجرایی آنها را نیز بر عهده می گرفتند. بدون مشارکت خود مردم و احزابی که منافع متفاوت و گاه متناقض آنها را نمایندگی کنند، نمی  توان آنها را به پیش راند، حتی اگر به سوی بهشت باشد! چنین مردمی در نخستین فرصت، ممکن است نه تنها درجا بزنند، بلکه راه خود را کج کرده و رهسپار جهنم شوند! ایرانیان البته در از سر گذراندن چنین تجربه ای تنها نیستند. ملت های بسیاری به بیراهه رفته اند و از این پس نیز خطر آن برای هیچ ملتی منتفی نیست به ویژه اگر تنها منبع درآمدش در اعماق زمین نهفته باشد و کسانی قرار باشد آن درآمد را تأمین کنند که در این کشور نه یک دوست و همراه بلکه یک رقیب و از آن بدتر، یک خطر ببینند.

به نظر من رشد اقتصادی ایران در دهه هفتاد و بلندپروازی های شاه که با تکیه بر سیاست نوسان بین شرق و غرب که از اتحاد شوروی کارخانه ذوب آهن و از غرب صنعت اتومبیل سازی وارد می کرد، با توجه به سیاست بین المللی که بر اساس «جنگ سرد» شکل گرفته بود، غرب را به سوی بی اعتمادی در برابر رژیم شاه راند. اشتباه جبران ناپذیر تک حزبی کردن ایران در کنار جنبش اعتراضی مردم و در شرایط نبود احزاب و مطبوعات آزاد، عرصه را بر آزمون تلخی گشود که تاوانش را نه تنها مردم ایران، بلکه منطقه و جهان پرداخته اند و مجبورند تا زمانی که وضعیت ایران به ثبات و سامان نرسیده است همچنان این تاوان را بپردازند.

 

دگردیسی ایران

بین آن رژیم و این رژیم تفاوت بسی بیش از شباهت است. یک دلیل سقوط آنها اما به نظر می رسد به هم شباهت داشته باشد: ناهمسازی با جامعه جهانی و داعیه ابرقدرتی بدون هماهنگی با سیاست بین المللی.

در تابستان 77 مجله اشپیگل در کشوری که آن زمان نیز یکی از بزرگترین شرکای بازرگانی ایران بود، چه بسا با خشنودی زیر عنوان «رؤیای ناکام ابرقدرتی» نوشت: «وقتی در سال 1974 سیل درآمدهای نفتی به ایران جاری شد، شاه اعلام کرد که در طول یک نسل ایران به یکی از پنج قدرت بزرگ جهانی تبدیل خواهد شد. اما حالا پس از سه سال، رؤیاهای یکی از آخرین پادشاهان مطلقه به یک سراب دسترسی ناپذیر تبدیل می شوند: جهش بزرگ به جلو، یک برنامه ریزی خطا بود. ریخت و پاش و تورم افزایش می یابد. چراغ های ایران، این غول انرژی، یکی پس از دیگری خاموش می شوند».

در این خاموشی اما غرب و اعراب نقش تعیین کننده بازی می کردند. غرب نقشه را کشید و اعراب به آن عمل کردند: «از زمانی که عربستان سعودی و امارات متحده عربی نفت خود را ارزانتر از دیگر اعضای اوپک می فروشند، صادرات نفت ایران تا سی و هشت درصد، و دریافتی های روزانه آن تا بیست و سه و نیم میلیون دلار کاهش یافته است. معلوم نیست که آیا شاه می تواند به مفاد قرارداد گاز با اتحاد شوروی عمل کند یا نه. چرا که کاهش تولید نفت همزمان به معنای کاهش تولید گاز است» (اشپیگل؛ ژانویه 1977).

اقتصاد تک محصولی را به آسانی می توان به زانو درآورد. رژیم شاه اما شاخک های تروریستی را چون اختاپوس از کشورهای منطقه تا کشورهای اروپای شرقی و آمریکای لاتین فرو نبرده بود که غرب مجبور باشد برای هر حرکت خود، چندین محاسبه خطرناک را به شمار آورد. کشیدن فرش نفت از زیر پای رژیم گذشته کاری نداشت. امروز نه پالایشگاه های ایران، نه مقدار تولید نفت و نه وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران در سطح و بنیه رژیم پیشین است، اما صدور انقلاب اسلامی به گوشه و کنار جهان، دست جامعه جهانی را برای مقابله نهایی با رژیم اسلامی ایران بسته است. «کمربند سبز» خیلی زود به اعتراف تئوریسین های آن به «خطر سبز» تبدیل شد که هر روز آژیر آن در این سو و آن سوی جهان به گوش می رسد.

حال آنکه در آن سالها، با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اروپا برای خود هیچ وظیفه ای نمی شناخت جز آنکه تلاش کند قراردادهای اقتصادی را که بر اثر انقلاب متوقف مانده بودند، به حرکت بیندازد به ویژه آنکه رقیب بزرگی چون آمریکا از صحنه ایران رانده شده بود. منافع اقتصادی مانند همیشه حرف آخر را در تعیین سیاست می زند از جمله زمانی که سیاست به  زبان جنگ بیان می شود که ظاهرا به گفته لئو تولستوی،  نویسنده بزرگ روس، هرگز برنده ندارد بلکه هر دو طرف در آن بازنده اند. ممکن است این سخن فاخر تولستوی از نظر منافع مردم و از دیدگاه سیاسی درست باشد، لیکن محتکران اقتصادی و صاحبان صنایع اسلحه سازی برندگان  نهایی هر جنگی در همه کشورهای متخاصم و درگیر جنگ هستند. در جنگ ایران و عراق نیز هم مردم دو کشور و هم رژیم های آنها باختند و محتکران هر دو کشور و کارخانجات اسلحه سازی غرب و شرق جیب خود را انباشتند.

امروز مردم ایران و عراق در دو شرایط متفاوت بسر می برند. به نظر می رسد پیش از آنکه ایرانیان امکان استفاده از تجربه خود در زمینه یک حکومت مذهبی را پیدا کرده باشند، عراقی ها از این تجربه آموخته و آن را به کار می برند. در حالی که رژیم اسلامی ایران مانند تمامی سی سال گذشته درگیر دوگانگی درونی خود است. این رژیم هرگز نتوانست خود را به مثابه سرنوشت مردم ایران به آنها بقبولاند. ماه هاست که مردم این فرصت را به دست آورده اند تا مخالفت خود را با این رژیم آشکار و صریح بیان کنند و در یک جنگ روانی دائمی، تن رژیم را به هر مناسبتی بلرزانند به طوری که حکومتی که هر سال 12 فروردین را با بوق و کرنا جشن می گرفت، خود نیز فراموش کرد در چنین روزی تأسیس شده است!

تحریم اعلام نشده فروش بنزین به ایران، کاهش چهل درصدی واردات نفت چین از ایران، قطع خرید نفت ایران توسط هند در کنار همراهی روسیه و چین با غرب در زمینه ادامه وتشدید تحریم ها، همگی نشانه های آشکار تغییر تعیین کننده ای است که در راه است. تغییری که مردم ایران توانستند در نخستین فرصت به دست آمده بخت خود را برای تحقق آن بیازمایند. آنها خشن و خونین سرکوب شدند لیکن توانستند توازن قدرت در درون و معادله سیاسی در خارج را چنان بر هم بزنند که منجر به صف آرایی جدید در نیروهای سیاسی کشور، ریزش وابستگان و دلبستگان نظام و هم چنین تغییر سیاست جهانی در برابر رژیم شود تا جایی که کشورهای قدرتمند جهان منافع اقتصادی خویش را در خطر ببینند. این نکته است که سیاستمداران و کارشناسان را برخلاف ادعای خود جمهوری اسلامی و برخلاف کسانی که دل به اصلاح این رژیم خوش کرده اند، به تأمل درباره امکان «تغییر رژیم» وا داشته است. «تغییر رژیم» چیزی جز فرصت برای تکمیل یک دگردیسی تاریخی نیست که صد سال است جامعه ایران در پیله آن بسر می برد. فرصتی که سرانجام با بروز جنبش اعتراضی مردم در اختیار جهان نیز قرار گرفت تا در سیاست خود بازنگری کند. فرصت ها را اما گاهی باید آفرید. اگر بخواهیم از زبان اسطوره استفاده کنیم، بخت این آفرینش همواره در طالع رهبران فرهیخته است.

3 آوریل 2010

 

| © 2010 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |