the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

 اوباما و «جهان اسلام»

الاهه بقراط

 

باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا پس از شرکت در نشست گروه بیست در انگلیس و جشن شصت سالگی ناتو در آلمان، به  ترکیه و عراق نیز رفت. بی تردید آرمانگرایی اوباما بخش مهمی از جهان را به ویژه در میان جوانان به وجد آورده است. گفته می شود حتی در ایران نیز مدال اوباما فروخته می شود آن هم در حالی که در «جشن هسته ای» عکس های وی و پرچم آمریکا همراه با شعار «مرگ بر اوباما» سوزانده شد.

اوباما به نماد «تغییر» تبدیل شده است. این «تغییر» تا آنجا که به وضعیت داخلی آمریکا باز می گردد، همانا با انتخاب خود اوباما به عنوان یک سیاه پوست نه تنها آغاز شده، بلکه تحقق یافته است. برخی اصلاحات در زمینه تأمین اجتماعی نیز با وجود بحران اقتصادی کاملا انجام شدنی هستند و می توانند بخش وسیعی از مردم آمریکا به ویژه طبقه متوسط را خشنود سازند. در صحنه جهانی اما تغییر چهره آمریکا و جایگاه معنوی آن که با تغییر سیاست های این کشور گره خورده است، توقعاتی هستند که از زمان وعده های انتخاباتی اوباما و طی همین چند ماه ریاست جمهوری وی در ذهن همگان شکل گرفته است. تغییراتی که  نهایتا باید به تغییر مناسبات بین المللی بیانجامد. مناسباتی که هر کشوری در آن از راه های مختلف در پی اثبات نقش خود است. نقشی که گاه در تناقض آشتی ناپذیر با نقش دیگران قرار می گیرد. برای نمونه، نقش جمهوری اسلامی با حفظ مواضع کنونی آن، یکی از آن نقش های متناقض و آشتی ناپذیر است که ربطی به تغییرات وعده داده شده از سوی اوباما ندارد.

 

سلاح کهنه

راهی که رژیم جمهوری اسلامی از ابتدای تأسیس خود در پیش گرفت، تقابل با جهان و به ویژه با کشورهای غربی و در رأس آنها ایالات متحده آمریکا بوده است. این راه البته نقش مهمی به جمهوری اسلامی در مناسبات بین المللی بخشید. نقشی که جامعه جهانی را به تقابل با خود کشاند و در عوض، کشورهای ناتوان و تنگدست و حکومت های ایدئولوژیک چپ و اسلامیست را به یارانی تبدیل ساخت که  جمهوری اسلامی دوستی آنها را به بهایی گزاف و از جیب مردم ایران خریداری می کند.

از قضا، در همان زمان تأسیس جمهوری اسلامی، جهان می رفت تا با غلبه بر سلسله ای از تناقضات سیاسی و اقتصادی، روند جهانی شدن را آغاز کند. روندی که با فرو ریختن دیوار برلین به مثابه نماد آغازِ از میان برداشته شدن مرزهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، امکانات نوینی را به روی جامعه بشری می گشود.

جوامع سنتی و حکومت های ایدئولوژیک این بی مرزی را برای خود بزرگترین خطر می شمارند. آنها گمان می کنند از سوی «دشمن» مورد حمله قرار گرفته اند. حال آنکه سیال شدن مرزها تا زمانی که در آینده ای نامعلوم از میان برداشته شوند، به معنای نابودی یکی و  غلبه دیگری نیست. بلکه به معنای تبادل و داد و ستد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. یعنی رابطه ای که در آن هر آنچه دیگر به کار نیاید، فرقی نمی کند به کدام طرف تعلق داشته باشد، بنا به ضرورت از بین می رود و جا و راه را از یک سو برای هر آنچه بیشتر کارآیی دارد و از سوی دیگر به روی امکانات نوین می گشاید. در واقع تنازع بقا اجتماعی که همواره در مرزهای ملی و  محدوده های جغرافیایی و فرهنگی جریان داشته است، این بار مرزها را پشت سر نهاده و در میان ملت ها و جغرافیاها و فرهنگ های گوناگون جریان می یابد. این تنازع بقا، درست همانگونه که در چهارچوب های ملی و فرهنگی، همواره نبرد بین کهنه و نو است، در عرصه جهانی نیز نهایتا محتوایی جز این نبرد ندارد. نبردی که با خود تناقضات بی شمار حمل می کند، همواره در حال تغییر و تحول است، با حل مشکلات پیشین با مشکلات تازه روبرو می شود و در یک نمودار کلی، همواره در چالشی بی پایان رو به آینده دارد.

در چنین شرایطی، هر آن نیرویی که بقای خود را در کهنه و گذشته می بیند، در برابر این روند احساس خطر می کند. از همین روست که بنیادگرایی یک پدیده مدرن به شمار می رود. مدرن نه به معنای حامل مدرنیته، بلکه به معنای واکنش ناگزیر نیروهای سنتی و رو به نابودی علیه مدرنیته. مدرن به معنای آنچه پیش از این وجود نداشته و همزمان با مدرنیته شکل گرفته است. در واقع، مدرنیته پدیده بنیادگرایی را با خود و در خود پرورانده است. وجود و ادامه مدرنیته بدون این تناقض تصورپذیر نیست. تا کهنه نباشد، هرگز نویی پرورده نخواهد شد. تا سنت نباشد، هرگز مدرنیته پرورده نخواهد شد. و تا نبردی بین این دو در نگیرد، هرگز حال و آینده شکل نخواهد گرفت. در این میان، درست است که مدرنیته با ویژگی هایی که می شناسیم به دوران معینی از تاریخ گفته می شود که هنوز جریان دارد، لیکن نبرد بین کهنه و نو، نبردی ازلی و ابدی و بی پایان است.

بنیادگرایی اسلامی که به دلیل شرایط معین سیاسی و تاریخی و حتی جغرافیایی، ایران را بهترین پناهگاه و جایگاه تثبیت شده خود یافت، در مرزهای ایران اما محدود نماند. اگر در ایران به شکل حکومت اسلامی و ولایت فقیه بروز کرد (و این در حالیست که پیش از آن، پاکستان با یدک کشیدن عنوان نخستین «جمهوری اسلامی» و عربستان با وجود داشتن «امت محمد» و پیاده کردن قوانین شریعت، ناتوانی خود را در به دست گرفتن این پرچم نشان داده بودند) در افغانستان به شکل طالبان و در عربستان به شکل القاعده پا به عرصه وجود نهاد. با تأکید بر این نکته که همه اینها، از جمهوری اسلامی در ایران تا طالبان و القاعده، در چهارچوب سیاست کمربند سبز، پیدا و پنهان از سوی «بلوک غرب» پشتیبانی می شدند. اینکه بعدا اینها چون مارهایی که در آستین پرورده شدند، اسلحه خود را به سوی غرب گرفتند، نتیجه شرایط پس از فروپاشی بلوک شرق و تشدید روند جهانی شدن بر بستر رشد و گسترش سرسام آور تکنولوژی ارتباطات بوده است. با فرو ریختن دیوارهای شرقی، دیگر نه نیازی به کمربند سبز برای حفاظت غرب بود و نه چیزی برای استتار بنیادگرایان باقی مانده بود. دست ها همه رو شد.

 

آینده نو

جهان همواره در تلاطم و در جنگ بوده است. گاهی بیشتر و گاهی کمتر. گاهی فراگیر و گاهی محدود. چه به دلیل سرشت فردی و جمعی انسان، و چه به لحاظ مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که این سرشت در آن پروده می شود، تصور یک جهان سراسر صلح و بدون سلاح و جنگ، تنها یک آرمان انسانی باقی خواهد ماند. با این همه، این آرمان آنقدر دوست داشتنی هست که برایش مبارزه کرد تا بتوان دست کم در پیرامون خود چنین جهانی را هر چند برای مدتی نامعلوم آفرید.

امروز اوباما دیگر در مبارزه انتخاباتی نیست. او نیازی به شعار دادن ندارد. هنگامی که وی از یک جهان عاری از سلاح هسته ای سخن می گوید، در مقام ریاست جمهوری قدرتمندترین کشور اتمی جهان چنین دلبری می کند. آن هم در شرایطی که دست کم با دو حکومت، رژیم کمونیستی کره شمالی و رژیم اسلامی ایران، بر سر سلاح هسته ای شدیدا درگیر است. اوباما با این سخن اما نه تنها از داخل آمریکا، بلکه قاعدتا باید مجموعه ای از کشورهای قدرتمند جهان را با خود درگیر می کرد. همه اما، به جز روشنفکران و مدافعان صلح، سکوت کردند. در واقع به روی خود نیاوردند. رییس جمهوری آمریکا البته یک سیاستمدار قدرتمند با اختیارات گسترده است. لیکن این قدرت و اختیارات از یک سو در چهارچوب آمریکا و منافع آن است و از سوی دیگر در جایی که مثلا به دفاع از عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا مربوط می شود، کشورهایی مانند آلمان و فرانسه تمام قد در برابرش می ایستند و نارضایتی خود را آشکارا از سخنان یا «دخالت» نابجای این رییس جمهوری محبوب و قدرتمند نشان می دهند.

نه، مناسبات جهان به شکلی تنیده شده است که آرمانگرایی در آن ممکن است برای یک سیاستمدار محبوبیت به همراه بیاورد، لیکن برای «تغییر» در آن مناسبات تنها چیزی که به کار نمی آید، همانا همین آرمانگرایی است. سیاست واقعی، به ویژه آنجا که چرخ های عظیم اقتصاد آمریکا، و کشورهای قدرتمند اروپایی و هم چنین روسیه و چین و ژاپن، را می گرداند، بر پایه های استواری قرار گرفته است که کارخانجات اسلحه سازی، تولیدات عظیم صنعتی و صنایع شیمیایی و داروسازی،  اساسی ترین بخش های آن را تشکیل می دهند. آرمانگرایی رییس جمهوری آمریکا و هر سیاستمدار دیگری در کشورهای قدرتمند جهان نمی تواند در خدمت حفظ این مناسبات نباشد. آن هم به یک دلیل ساده: رفاه و امنیت این جوامع (یعنی وظیفه و آرمان واقعی اوباما برای جامعه آمریکا) بر اساس همین مناسبات شکل گرفته است و هر آرمانی در خدمت حفظ و گسترش این رفاه و امنیت است و نه برای به خطر انداختن آنها.

با همین آرمان است که اوباما در استانبول به دیدن مسجد ایاصوفیه می رود که به موزه تبدیل شده است. مسجدی که پانصد و پنجاه سال پیش هنوز کلیسا بود و پس از حمله عثمانی ها و سقوط قسطنطنیه، سلطان محمد دوم با اسب وارد آن شد و کلیسا را به نام الله و پیامبرش محمد غسل تعمید داد و آن را به مسجد تبدیل کرد. اوباما تلاش می کند اوج بردباری و نهایت حسن نیت خود را در برابر «جهان اسلام» به نمایش بگذارد. اما «جهان اسلام» کدام است؟

«جهان اسلام» یک  مفهوم سیاسی است و در عالم واقع وجود ندارد. درست همان گونه که «جهان مسیح» و «جهان یهود» و یا «جهان بودا» وجود ندارد. چه بسا در میان پیروان این سه دین آخر در کشورهای مختلف وجوه مشترک بیشتری وجود داشته باشد که در «جهان اسلام» چنین وجوهی را نمی توان یافت. مثلا چه چیز مشترکی بین مردم اندونزی و مردم ایران و یا عربستان و کشورهای مسلمان نشین آفریقا وجود دارد؟ حتی اسلام شان نیز از یکدیگر متفاوت است. کدام رشته های تاریخی و فرهنگی وجود دارند که بتوانند گذشته و حال مردم این کشورها را به یکدیگر چنان پیوند بدهند که از آنها یک «جهان» بسازند؟! راست این است که «جهان اسلام» مانند بسیاری طبقه بندی های دیگر، اختراع کشورهای غربی است تا بتوانند همه آن کشورها و به ویژه مردمی را که در خاورمیانه و نزدیک زندگی می کنند، یک کاسه کنند و بر این اساس تلاش نمایند یک مدل اسلامی ترسیم، اختراع، تجربه و یا تولید کنند. مدلی که بتواند از یک سو منابع سوخت آنها را که از بخت بدشان در این منطقه قرار گرفته است، تضمین کند و از سوی دیگر در داد و ستد جهانی، دروازه های بازار پر جمعیت این کشورها را به روی آنها بگشاید. این همه البته به سود کشورهای «جهان اسلام» نیز هست. ولی این برچسب تا کنون هرگز به سود آنها عمل نکرده است چرا که همواره سایه سنگین خود را بر پیشینه و ویژگی های تاریخی، ملی و فرهنگی آنها که «دین» فقط بخشی از آن را تشکیل می دهد، انداخته است.

«جهان اسلام» نیز مانند طالبان و القاعده و جمهوری اسلامی سرانجام گریبان مخترعانش را خواهد گرفت چرا که این «جهان» با سیال شدن مرزها از همه نظر، خود را در اروپا و آمریکا می گستراند و این موج عظیم مهاجران که نه تنها بر شمارشان افزوده می شود، بلکه شمار زاد و ولدشان نیز در کشورهای میزبان گاه از صاحبخانه نیز بسی پیشتر است، اگر قرار باشد فقط با «دین» تعریف شود، آنگاه دیگر دو سه نسلی کافیست تا کار از «جهان اسلام» بگذرد!

با این همه تلاش اوباما برای کسب همگرایی و جلب اعتماد مسلمانان را باید جدی گرفت چرا که حکومت اسلامی در ایران و تمامی کسانی را که تصویرشان از «دشمن» مخدوش می شود، دچار سردرگمی می کند و سیاست ضدآمریکایی آنها را دچار انسداد می سازد. اگرچه پاسخی برای این تناقض پیدا نمی شود که در شرایطی که بخشی از «جهان اسلام» اعم از حکومت ها و مردمانش اساسا با آمریکا ضدیتی ندارند، چرا این تلاش به یکی از محورهای اصلی در سیاست خارجی آمریکا تبدیل می شود؟! از اندونزی و پاکستان تا ترکیه و عربستان سعودی، از افغانستان و عراق تا کشورهای ثروتمند حاشیه خلیج فارس و مصر، همگی از دوستان و متحدان آمریکا به شمار می روند.

اینجاست که معلوم می شود تلاش های اوباما بنیادگرایان را هدف قرار داده است. نرمی و انعطاف یک کشور قدرتمند که هم سلاح تحریم و هم سلاح تهدید را این بار به پشتوانه محبوبیت رییس جمهوری اش با شدت بیشتری می تواند به کار اندازد، اتفاقا با خطاب به «جمهوری اسلامی ایران» و «رهبر» آن به مراتب بیشتر در میان بنیادگرایان تفرقه می اندازد. آنها، از جمله جمهوری اسلامی، در برابر این نرمش که جهان شاهد آن است یا باید عقب نشینی کنند و یا به سیاست های خصمانه و مقابله جویانه خود ادامه دهند. در چنین شرایطی، معامله پشت پرده نمی تواند وجود داشته باشد. بزرگترین اشتباه زمامداران جمهوری اسلامی این است که این نرمش را از موضع ضعف تلقی کنند و به این توهم دچار شوند که اقتدار نظام آنها آمریکا را به کرنش و عقب نشینی وا داشته است. این عقب نشینی نیست. «پلیتیک» برای خلع سلاح، در هر دو معنی، است. آمریکا سیاست خارجی خویش را، خود تعیین می کند. ایرانیان نیز بهتر است خود به فکر سیاست داخلی خویش باشند. این هم از عجایب است که هم حکومت اسلامی برای بقایش و هم کسانی که خواهان تغییر آن به یک نظام دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر هستند، چشم به سیاست خارجی آمریکا، که ایران تنها بخش کوچکی از آن است، دوخته باشند. در شرایطی که تحریم ها و بحران اقتصاد جهانی، گریبان رژیم جمهوری اسلامی را چنان گرفته است که خود شعار «تغییر» می دهد تا «تغییر» نکند، سیاست دولت جدید آمریکا نیز آزمونی است که خطایش را پیشاپیش نمی توان تعیین کرد.

09 آوریل 2009

 

| © 2009 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |