the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

یک راه ممکن، یک صف مطمئن

باز هم درباره نقش رضا پهلوی

الاهه بقراط

 

انقلاب اسلامی در تجربه ای بس سنگین نشان داد منافع ملی همواره آنجا که توده مردم قرار دارند، نیست چه برسد جایی که حکومت های خودکامه و یا وابستگان به بیگانه آن را قرق کرده اند. در این مجموعه و در برابر این صف آرایی خطا یک فضای خالی و منعطف وجود دارد که احزاب و افراد ملی گرا و مستقل اگر بخواهند می توانند آن را پر کنند. «ملی گرایی» به معنای اعتقاد به یکپارچگی ملت ایران و حفظ تمامیت ارضی کشور و تلاش برای تأمین حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای همه ایرانیان از هر قوم و نژاد، و  «استقلال» به معنای اعتقاد به روابط و مناسبات عادلانه و دوستانه با همه کشورهای منطقه و جهان بر مبنای احترام متقابل. این هر دو به سود ملت ایران است. حال آنکه در آن صف آرایی هر دو طرف عملا به جنگ افروزان داخلی و خارجی یاری می رسانند: آنکه مسبب جنگ است و آنکه جنگ را به عنوان آخرین راه حل به کار می گیرد!

*****

فقط کمی دقت می خواهد تا دریافت بر خلاف آنچه مبتلایان به پارانویای پادشاهی تبلیغ می کنند، آمریکا یا غرب به دنبال بازگرداندن «پهلویها» و یا پادشاهی «رضا پهلوی» نیست چه برسد به آنکه بخواهد به خاطر آن جنگ راه بیندازد! شواهد نشان می دهد اروپا و آمریکا بر روی کسانی برخاسته از درون جمهوری اسلامی سرمایه گذاری کرده اند. از یک سو به تجربه افغانستان و عراق نگاه کنید که از جمله راندن زمامداران و وابستگان رژیم های طالبان و صدام چه مشکلاتی به بار آورده است، از سوی دیگر به امکانات وسیع رسانه ای و آموزشی توجه  کنید که از سالها پیش (ابتدا در جهت تقویت اصلاح رژیم از درون و سپس برای تغییر رفتار رژیم هم از درون هم از بیرون!) در سراسر اروپا و آمریکا در اختیار وابستگان پیشین جمهوری اسلامی قرار گرفته است (اصطلاح «وابستگان پیشین» برای «تحقیر» یا ارزش گذاری نیست بلکه تنها بیان موقعیتی است که اصطلاح دیگری را نمی توان به جایش به کار برد) که می توانند مانند پلی بین غرب و رژیم کنونی عمل کنند. البته همه اینها به شرطی که زمامداران کنونی عاقل شوند، موقعیت خطرناک خود را دریابند، و به برخی خواستها تن دهند که اعلام توقف غنی سازی اورانیوم و امضای پروتکل الحاقی به منظور بازرسی بدون قید و شرط آژانس بین المللی انرژی اتمی می تواند به مثابه گام نخست در آن جهت تفسیر شود. اما این فقط یک سناریوی فرضی است و امروز کمتر کسی است که روی ظهور عقلانیت از درون رژیم حساب باز کند حتی اگر شیخ حسن روحانی راهی اروپا شود.

 

کودتای سیاسی

جابجایی هایی مانند انتخاب شکننده حجت الاسلام رفسنجانی به ریاست مجلس خبرگان که با بی اعتنایی محافل و مفسران غرب روبرو شد، دیگر جدی گرفته نمی شوند. ناتوانی «امیدوارکننده ترین» سیاستمداران جمهوری اسلامی، غرب را بیش از پیش متقاعد کرده است که انتظاراتش یا تنها با یک «کودتای سیاسی» در درون رژیم می تواند برآورده شود، یا با افزایش تحریم و نهایتا جنگی که امروز هیچ کس از سخن گفتن آشکار درباره آن پروایی ندارد. کافیست سخنان سیاستمداران اروپا را نه با یک سال پیش بلکه با شش ماه پیش مقایسه کنید. بی اعتنایی ساده لوحانه زمامداران رژیم که این همه را تنها جنگ روانی می شمارند و گمان می کنند منافع اقتصادی اروپا در حال حاضر سبب مصونیت آنها از حمله نظامی می شود (منافع اقتصادی اروپا با تحریم و جنگ هم حفظ خواهد شد. فقط نوع محصولات و معاملات فرق می کند!) نشان می دهد آنها نه موقعیت خطرناک خود را درک کرده اند و نه عزم جزم جامعه جهانی را در می یابند. هیچ خطایی مرگبارتر از خطا در محاسبه نیست. چه برای رژیم و چه برای مخالفانش.

اما چه کسانی و به چه دلیل باید دست به کودتای سیاسی بزنند؟ هسته مرکزی جمهوری اسلامی و هم چنین حواشی آن هیچ سودی از آن نمی برند. یعنی کسی برای اینکه غرب را راضی و منافعش را تأمین کند دست به چنین اقدامی نمی زند بلکه یا خودش باید سودی داشته باشد یا سود ملت را در آن کودتا ببیند. از این رو، یک کودتای سیاسی تنها می تواند یا انگیزه شخصی در رقابت درونی قبیله حاکم بر سر میراث خواری انقلاب اسلامی داشته باشد که ربطی به مردم و منافع ملی کشور ندارد و می تواند کشور را دچار بحران های تازه  سازد، و یا کسانی از درون همین قبیله خوابنما شوند و بر اثر معجزه پی به موقعیت خطیر کنونی برده و پرچم حفظ منافع ملی را برافرازند. جمهوری اسلامی تا کنون چنین افراد میهن دوستی را در رده سران رژیم که در برابر سیاست های جنگ افروزانه آن بایستند به ایرانیان معرفی نکرده است و اگر هم وجود داشته باشند، کسی آنها را نمی شناسد! این هم یک سناریوی فرضی است و هیچ خوشنام و یا حتی بدنامی را در زمامداران رژیم نمی توان یافت که اولا بخواهد و ثانیا بتواند و ثالثا برای اقدام خود متکی به پشتیبانی بخش هایی از نظام و مردم باشد.

جامعه جهانی روی فروپاشی اقتصادی جمهوری اسلامی از درون نیز سرمایه گذاری کرده است و بر شدت تحریم ها می افزاید. اگر روند این فروپاشی به تغییر و تحولات مثبت در درون رژیم منجر شود، باز هم تحریم به هدف خود رسیده است. این  استدلال فرانسوی ها در برابر محافل اقتصادی آلمان که باید برای رسیدن به هدف (توقف برنامه های اتمی جمهوری اسلامی) افزایش تحریم های مؤثر را بپذیرند تا از وقوع جنگ که سبب ضرر و زیان بیشتر آنها خواهد شد، جلوگیری شود، بیانگر محاسبات بلندمدتی است که بر اساس آن مخالفان تحریم های شدید را به چشم پوشی از منافع کوتاه مدت فرا می خواند تا با تضمین صلح و ثبات در منطقه بتوان منافع بلندمدت را تأمین نمود. غرب برای این منافع (که در صورت داشتن یک حکومت ملی و دمکرات هیچ تناقضی با منافع ملت ایران نخواهد داشت) چهار سال گفتگو و دیپلماسی را همراه با تهدید به تحریم و جنگ پیش برد. اینک یک سال است صدور قطعنامه های تحریم و همزمان تهدید به جنگ و تشویق به گفتگو را در پیش گرفته است. یعنی تاکتیک ها جابجا شده اند. برای مرحله سوم، که چیزی جز حمله نظامی و  جنگ به مثابه ادامه سیاست با ابزاری دیگر نخواهد بود، نه به زمانی طولانی نیاز هست و نه دیگر کسی تمایلی به گفتگو دارد مگر برای شرایط پس از حمله و پایان دادن به جنگ! ولی گفتگو با چه کسی؟!

اینها دیگر سناریو نیست. فرضی نیست. واقعیت آشکار است. هر بار که یکی از این مراحل پشت سر نهاده می شود، آنکه باخته است، باید بسیار بیش از آنچه می خواست، کوتاه بیاید تا طرف مقابل را راضی کند. این همان جام زهری است که آیت الله خمینی پس از فرو دادن لقمه بزرگ و گلوگیر فتح کربلا و قدس لاجرعه سر کشید و انتقامش را از هزاران زندانی سیاسی در سراسر ایران گرفت. با این تفاوت که بیست سال پیش ایران و جهان در موقعیتی به مراتب متفاوت از امروز قرار داشتند. اگر آن جام زهر بنیانگذار جمهوری اسلامی را دق مرگ کرد تا نخستین سالگرد پایان جنگ و بر باد رفتن رؤیاهای عظمت طلبانه حکومت اسلامی را نبیند، این جام زهر اما چه نوشیده شود و چه نشود جمهوری اسلامی را زیر و رو خواهد کرد.

 

ملی گرا و مستقل

در چنین شرایطی، بنا بر سنت خطا و ناکام نیروهای سیاسی ایران، صف آرایی آنها به معنای «انتخاب» بین یا خودکامگان یا بیگانگان از مدتها پیش آغاز شده و هر چه بگذرد شفافیت بیشتری می یابد. تا آنجایی که به داریوش همایون، نظریه پرداز مشروطه خواه و دمکرات و روزنامه نگار برجسته مربوط می شود، باید گفت از وی که اندیشمندی سیاسی و با تجربه است همواره می توان بسیار آموخت بی آنکه یا مرید او شد و یا الزاما با همه نظراتش موافق بود. کسانی که به جای استدلال با سخیف ترین واژه ها به مقابله با نظرات او می روند، نمی توانند اندکی از ارزش تلاش های او برای انتقال تجارب سیاسی و نظریش بکاهند، حتی اگر داریوش همایون با نظریه خود درباره جنگ و جمهوری اسلامی به خطا رفته باشد. نظری که اگرچه می توان با آن موافق نبود، لیکن هنوز، درست مانند خود وی، صد در صد نمی دانیم خطاست یا نه! کاش جمهوری خواهان و چپ ها نیز روزنامه نگار،  اندیشمند و سیاستمداری چون داریوش همایون در صفوف خود می داشتند.

صحبت و نگرانی همه بر سر منافع ملی است. انقلاب اسلامی در تجربه ای بس سنگین نشان داد منافع ملی همواره آنجا که توده مردم قرار دارند، نیست چه برسد جایی که حکومت های خودکامه و یا وابستگان به بیگانه آن را قرق کرده اند. در این مجموعه و در برابر این صف آرایی خطا یک فضای خالی و منعطف وجود دارد که احزاب و افراد ملی گرا و مستقل اگر بخواهند می توانند آن را پر کنند. «ملی گرایی» به معنای اعتقاد به یکپارچگی ملت ایران و حفظ تمامیت ارضی کشور و تلاش برای تأمین حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای همه ایرانیان از هر قوم و نژاد، و  «استقلال» به معنای اعتقاد به روابط و مناسبات عادلانه و دوستانه با همه کشورهای منطقه و جهان بر مبنای احترام متقابل. این هر دو به سود ملت ایران است. حال آنکه در آن صف آرایی هر دو طرف عملا به جنگ افروزان داخلی و خارجی یاری می رسانند: آنکه مسبب جنگ است و آنکه جنگ را به عنوان آخرین راه حل به کار می گیرد!

«جبهه سوم» اما جبهه ملتی است که جنگ نمی خواهد. می خواهد هم حکومت و هم دیگران آسوده اش بگذارند تا زندگی کند. این جبهه سوم اگر نتواند از جنگ جلوگیری کند، باید برای پایان دادنش با بسیج همه آنهایی تلاش ورزد که از یک سو می خواهند سرنوشت کشور خود را خویش تعیین کنند و از سوی دیگر نمی خواهند در بمباران استان های مرزی با رژیم کنونی ایران شریک شوند.

جبهه نیروهای دمکرات، ملی و مستقل اگرچه آرمانی به نظر می رسد لیکن کاملا ممکن است. سناریو نیست. واقعیتی است که فقط باید آن را دریافت. صد سال است دارد خاک می خورد. باید گرد و غبار را از روی آن سترد. یک نفر که مقبولیت عام داشته باشد باید پیشگام شود. تعارف بر سر رهبری، آن هم در چنین شرایطی، در واقع سپردن آن بخشی از تاریخ به دست سرنوشت است که اتفاقا نقش شخصیت  و یک اراده توانمند در آن اهمیت تعیین کننده دارد. ما نمی توانیم بدانیم آیا تاریخ نقشی برای رضا پهلوی در نظر گرفته است یا نه. ولی اگر چنین باشد، این نقش برای امروز و اکنون است نه برای فردا و آینده. برای راندن خطر از سر ایران است نه برای سلطنت بر ایران. چرا که رضا پهلوی تنها شخصیت دمکرات، ملی و مستقلی است که اگرچه «همه» بر روی او توافق ندارند، لیکن هیچ کس به دلایل مختلف (از پیشینه سیاسی و کارنامه پر از خطا تا وابستگی به یکی از دو طرف و هم چنین شناخته بودن بین مردم و جامعه بین المللی) به اندازه او نمی تواند از توافق اکثریت برای شکل گیری یک جبهه مستقل از دو طرف متخاصم برخوردار شود. نمی توان «همه» را پشتیبان خود داشت. حتی خدا و پیامبران نیز «همه» را به دنبال خود ندارند. «همه با هم» خمینی نیز آنگونه که تبلیغ می شود نتوانست «همه» را به گرد خود آورد بلکه «اکثریت» سرمست و متوهم را به دنبال خود کشاند. کسانی که به پارانویای پادشاهی دچارند، اقلیت کوچکی هستند که هرگز با کسی جز با خودی های خودشان همراه نخواهند گشت و چه در مجموعه «همه» و چه در کنار «اکثریت» عددی به شمار نمی آیند.

اگر این عقلانیت در زمامداران جمهوری اسلامی وجود ندارد که به قیمت کشاندن ایران به لبه پرتگاه حاضر نیستند گامی در جهت آشتی ملی بردارند، این جبهه، یا هر آنچه می نامیدش، باید همین امروز (شاید هم می بایست دیروز) اکثریت را بطور شفاف و مشخص مخاطب قرار دهد: از کسانی که درون یا بیرون رژیم هنوز به آن امیدوارند تا کسانی که امیدوارانه به آن وفادارند. از ارتش و سپاه و بسیج تا خانواده قربانیان جنگ و معلولین. از زندانیان سیاسی تا بازماندگان اعدام ها و قتل های زنجیره ای و ترورهای خارج از کشور. از آنسوی چپ تا آنسوی راست. از جمهوری خواه تا مشروطه طلب. از احزاب و سازمانها و شخصیت های سیاسی تا سازمان های غیردولتی و گروه های فرهنگی و هنری و ورزشی. از انواع پیروان مذاهب تا اقسام گروه های قومی و نژادی. از زن و مرد تا پیر و جوان. از شهری و روستایی تا کارگر و دهقان و کسبه. از صاحبان سرمایه و تولید و کارشناسان علمی و فنی تا دانشجو و استاد و دانش آموز و آموزگار و کارمند و خانه دار. تنها آن صفی که با این مجموعه متنوع شکل گیرد می تواند پشتیبانی مادی و معنوی جامعه جهانی را به خود جلب کند. بگذار آنها که مخاطب قرار می گیرند به تلاش های میهن دوستان دمکرات و مستقل یا پاسخ مثبت دهند و یا خویش را از آخرین فرصت ها محروم سازند. بگذار فردا که هیچ کدام از آن دو صف پاسخ نداد و جنگی با پیامدهای نامعلوم هر دو صف را در هم  کوبید، نگویند راه دیگری نبود. صف دیگری نبود. و مانند امروز و تمامی سالهای گذشته نگویند نمی دانستیم. اگر رضا پهلوی، که باید بداند مشاوران برای مشورتند نه برای هدایت، قرار باشد نقشی در شرایط کنونی ایران بازی کند، تنها همین نقش و برای همین لحظه است و بس. وگرنه برای نقش های دیگر نقش آفرینانی وجود دارند که بسیار بهتر از او از پس آن بر خواهند آمد زیرا هم تجربه اش را دارند و هم از هر دو طرف بر رویشان سرمایه گذاری می شود: نقش و تجربه قرار گرفتن در کنار جمهوری اسلامی و یا ایستادن در کنار مدافعان حمله نظامی...

18 سپتامبر 07

 

| © 2011 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |