|
|||
مقاله |
|||
ساعت صفر چرا دمکرات ها در جمهوری اسلامی نمی توانند جایی داشته باشند؟ (3) الاهه بقراط
داد و ستد سیاسی به مثابه یک کنش مهم، بین کشورهای مختلف و یا بین حکومت ها و احزاب اپوزیسیون آنها و یا بین احزاب مختلف پدیده ای رایج و گاه لازم است. این داد و ستد اگر بر اساس توازن و تناسب صورت گیرد، البته می تواند به سود هر دو طرف تمام شود. بنا به همین کیفیت، آن را گاه سازش و گاه توافق می نامند. ولی وقتی فرد یا گروه و حزبی که ادعای آزادی، دمکراسی و حقوق بشر دارد، با یک حکومت خودکامه که حتی به افراد و گروه های وابسته و دلبسته به خود نیز رحم نمی کند، وارد داد و ستد سیاسی می شود، معنای آن چیزی جز این نمی تواند باشد که فقط باید از دست بدهد بدون آنکه در واقع چیزی بستاند. آن مقصودی هم که گمان می کند بعد از همه این از دست دادنهای به اصطلاح تاکتیکی سرانجام خواهد ستاند، همواره چیزی جز شکستی گاه خونین نیست. نمونه چنین داد و ستدی نه تنها برای ایرانیان آشناست، بلکه پس از انقلاب 57 مرتب در حال تکرار است. تا به امروز نیز در بنیاد ایدئولوژیک، اندیشه و منش این نظام هیچ تغییری رخ نداده است که بتواند خوش بینی انسان را تقویت کند. قتل فجیع فروهرها و دستگیری و کشتار نویسندگان و شاعران و دگراندیشان نه در دوران انقلاب یا به دلیل انقلاب، بلکه در دوران «اصلاحات» و در زمانی روی داد که ظاهرا رژیم بیش از هر زمان دیگری تثبیت و مستحکم شده بود و هر چیزی متصور بود، جز انقلاب!
تغییر تاکتیک به هر روی، در 17 سپتامبر 1992نزدیک به یک سال پس از ظاهرا آغاز دعوت از «مهاجرین» برای بازگشت به ایران، در ترور فجیع میکونوس، دکتر صادق شرفکندی، فتاح عبدلی، همایون اردلان از رهبران حزب دمکرات کردستان، و هم چنین نوری دهکردی یکی از مخالفان رژیم به قتل رسیدند. علی اکبر رفسنجانی که مدعی سازندگی ایران پس از جنگ بود و سفیر برای دعوت تبعیدیان به این سوی جهان می فرستاد، و امروز به تنها امید برخی «اصلاح طلبان» تبدیل شده است، به همراه سید علی خامنه ای رهبر نظام، علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت، و یکی از «بچه های اطلاعاتی» یعنی علی اکبر فلاحیان وزیر اطلاعات وقت، به عنوان آمران این ترور شناخته شدند. . نقش جمهوری اسلامی در ترور فوق نه تنها به دلیل حکم دادگاه میکونوس، بلکه هم چنین به دلیل واکنش خود رژیم انکارناپذیر است. تا کنون بارها، و هم چنین در هفته های اخیر، موضوع مبادله زندانیان اسراییلی که در دست حزب الله لبنان اسیرند و یا رونالد کلاین شهروند آلمانی که نوامبر 2005 در خلیج فارس دستگیر شد، با کاظم دارابی که تدارکات ترور میکونوس را فراهم آورد، مطرح شده است. جمهوری اسلامی با یک دست در برلین و دست دیگر در لبنان می خواهد عامل خود را آزاد کند، بدون آنکه تا کنون حتی یک بار مدعی امنیت و جان کسانی شده باشد که به عنوان ایرانی در رستوران میکونوس به قتل رسیده اند! با حکم دادگاه میکونوس که پس از سه سال و نیم بررسی و برگزاری 247 جلسه صادر شد، کشورهای اتحادیه اروپا رابطه سیاسی خود را با جمهوری اسلامی قطع کردند که هفت ماه ادامه داشت. از همین رو، و هم چنین به دلیل زندانی شدن برخی از عاملان این ترور، تاکتیک جمهوری اسلامی در رابطه با خنثی کردن فعالیت های مخالفانش در خارج کشور که به درستی به بازتاب صدای مطالبات ایرانیان در داخل کشور تبدیل شده بودند، اساسا تغییر کرد. مأموریتی که «نادر صدیقی» برای به انجامش به برلین (و چه بسا به شهرهای دیگر) اعزام شده بود، پس از ترور میکونوس به شکل گیری تدریجی «شاخه خارج از کشور» رژیم انجامید. هدف این شاخه، همانگونه که بارها در همین ستون به آن اشاره شده است، ایجاد چند دستگی بین تبعیدیان، نفوذ فکری و تأثیرگذاری بر گفتار و کردار سیاسی آنهاست. این شاخه متشکل از برخی تبعیدیان سابق است به اضافه مهاجرانی که قانونی از کشور خارج شده اند و اگرچه ممکن است رفت و آمدی به ایران نداشته باشند، ولی در همان خط «خارج کشور – تهران» کار می کنند و مبلغ همان سیاستی هستند که در روزنامه ها و رسانه های مجاز جمهوری اسلامی نیز از آنها سخن می رود و کسی به دلیل آنها تحت پیگرد قرار نمی گیرد. در میان آنها چهره های شناخته شده ای از روزنامه نگاران و نویسندگان و حتی دولتمردان پیشین رژیم را می توان دید. همه اینان برای ادامه نظام کنونی فعالیت می کنند و با پشتیبانی به ویژه برخی احزاب اروپایی که حاضر نیستند هیچ تغییری در ایران و منطقه به منافع اقتصادی و منابع انرژی آنها لطمه بزند، از امکانات متعددی که ظاهرا برای «یاری به روند دمکراسی» در ایران در نظر گرفته شده است، به خوبی بهره می برند. با بالا گرفتن مباحث مربوط به اتحاد و ائتلاف گسترده بین مخالفان دمکرات رژیم، فعالیت این عده نیز افزایش یافت و بر شمار رادیو و تلویزیون و سایت های آنها در اینترنت افزوده گشت تا همان امکانات اندک و میدان کوچکی را که در اختیار مخالفان دمکرات رژیم قرار داشت، از دست آنها به در آورند. در این رهگذر، اینان دست رد به سینه کسی نمی زنند و استفاده از هر وسیله ای را نیز مجاز می شمارند.
تحریف و تطمیع در این میان تحریف چپ بخشی از برنامه رژیم است که همزمان در داخل و خارج پیش برده می شود. در اینجا نیز تطمیع سیاسی و آلودگی اقتصادی را نباید از نظر دور داشت. کم نیستند چپهای سنتی که به طمع جایگاهی در جمهوری اسلامی که بی تردید بیش از سهم گروهی مانند «نهضت آزادی» نخواهد بود، با میل به این تحریف تن می سپارند و حتی خود پرچمدار آن می شوند. جمهوری اسلامی همواره از پرچمداری این افراد استقبال کرده و از آن بهره برده است اگرچه هرگاه صلاح دید، یاران همین پرچمداران را به جوخه اعدام نیز سپرده است. برای این پرچمداری اما نخست باید از افکار خود کوتاه آمد و دست و پای خود را آنقدر برید تا بتوان در چهارچوب جمهوری اسلامی قاب گرفته شد. در واقع، سوسیال دمکراسی آنها در جمهوری اسلامی از چیزی مانند آنچه جبهه مشارکت اسلامی مدعی آن است، فراتر نمی رود. حتما به یاد دارید که محمد رضا خاتمی رییس پیشین این حزب، در کشاکش انتخابات ریاست جمهوری نهم، خودشان را «سوسیال دمکرات» نامیده بود. خطر تحریف اما راست دمکرات را که عمدتا در میان مشروطه خواهان و جمهوری خواهانی مانند جبهه ملی گرد آمده اند، تهدید نمی کنند. زیرا آن بخشی از راست با گرایش های دمکراتیک، که نهضت آزادی نمونه عمده آن است، در همان آغاز پیروزی انقلاب در کنار رژیم برآمده از آن قرار گرفت و با اینکه از صحنه قدرت سیاسی کنار گذاشته شد، ولی تا به امروز نیز هر آنچه دارد، در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم می کند بدون آنکه اندکی بستاند. آن گروهی از راست دمکرات هم که در فکر ستاندن بود (مانند حزب ملت ایران) رهبرانش در دوره «اصلاحات» سر بریده شدند. از چپ اما در ایران چیزی باقی نگذاشتند. چپ یا اعدام شد، یا ماند و سکوت کرد و یا به تبعید رفت و تلاش کرد از خارج از مرزهای ایران با کمترین امکانات موجود، آنچه را در داخل مانده بود حفظ کند. ناگفته نماند که بخش کوچکی از چپ نیز به سرمایه داران تازه به دوران رسیده تبدیل شد و به صف مدافعان رفسنجانی پیوست. برخی از آنها حتی به معاملات میلیون دلاری از جمله با مثلا چپ های ونزوئلا مشغولند. به هر روی، باید چند سالی می گذشت و فروپاشی شوروی و زندگی در جوامع آزاد غربی چشم و گوش ها را به روی واقعیات می گشود و اندیشه ها را صیقل می داد. باید دست کم دو نسل همزمان به بلوغ می رسیدند تا سوسیال دمکراسی را در همین ساختار اقتصادی عملا موجود، که نامی جز سرمایه داری ندارد، با همه امکانات و محدودیت هایش، در می یافتند و با یکدیگر از یک سو دست رد بر سینه چپ سنتی و وابسته می زدند، و از سوی دیگر چپ افراطی را که در توهم انترناسیونال پرولتری و انقلاب سوسیالیستی پا از قرن نوزدهم به این سو ننهاده است، بیش از پیش منزوی می کردند. بذر اندیشه ای که حدود صد سال پیش همزمان با انقلاب مشروطه به ایران آمده بود، و به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی، و دستگاه سرکوبگر رژیم های حاکم از یک سو و ناتوانی و خطای رهبرانش از سوی دیگر، جز در حد یک نام باقی نماند، امروز نسل جوان ایران را به سوی متشکل شدن سوق می دهد. جمهوری اسلامی و مغزهای متفکرش از این واقعیت غافل نیستند. وجود انکارناپذیر اندیشه سوسیال دمکراسی در میان نسل جوانی که تشنه آموزش و پرورش و تشکل است، آنها را بیشتر به فکر داد و ستد و کنترل حاملان و یا مدعیان این اندیشه می اندازد.
هم چپ هم راست امروز تحریف افکار و تطمیع افراد پس از یک سال خرابکاری دولت احمدی نژاد که در واقع کار عجیب و غریبی هم نمی کند، بلکه تنها چهره بی بزک جمهوری اسلامی را به نمایش می گذارد، وارد مرحله دیگری شده است. این مرحله همه را به تدریج به ساعت صفر نزدیک می کند. ساعتی که در آن هر کس به شکل و شمایل واقعی خود در می آید. در چنین ساعتی شمار کسانی که به چوب هر دو سر طلا تبدیل می شوند، کم نیست. آنها یا تبعیدیانی هستند که با گردن نهادن بر ذبح اسلامی فرهنگ و هنر و سیاست توانسته اند بلیط دو سره برای خود تضمین کنند و یا مهاجرانی هستند که تلاش کرده اند با انتقال فضای جمهوری اسلامی به خارج کشور، با تمام توان کسانی را تخطئه کنند که در برابر یک رژیم مذهبی خودکامه نرمش نشان نمی دهند و آزادی و استقلال فکر خود را بازیچه ساده اندیشی های سیاسی نمی سازند. اینان از دروغگویی و تحریف اندیشه و سخن مدافعان دمکراسی هیچ پروا ندارند. در این میان اما احمدی نژاد فقط یک فرد است در حالی که مشکل ایران همواره بر سر ساختار بوده است. ساختاری که با تغییر افراد در میزان و دامنه مصیبت و فلاکت اش تفاوتی حاصل نمی شود و در آینده نیز تا زمانی که نیروهای چپ و راست شامل لیبرال دمکرات ها و سوسیال دمکراتها (که می توانند مسلمان و یا پیرو هر دین دیگر و یا اصلا بی دین باشند) حق موجودیت، تشکل و فعالیت آزادانه نداشته نباشند، ایران از دور فلاکت مکرر خارج نخواهد شد. نیروی نهفته در این جامعه، آتش زیر خاکستریست که نسل جدید دمکراتهای راست و چپ، نسل نوین لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی در گرمای آن جوانه زده است. این نسل هیچ نزدیکی با نسل قدیمی، از کارافتاده و خودفریب راستها و چپهایی که به شکل گیری انقلاب 57 یاری رساندند و خود به دلیل همان خودفریبی، نخستین طعمه آن گشتند، احساس نمی کند. این نسل برای همزیستی چپ و راست در کنار یکدیگر و با هدف بازسازی ایران، به یک فضای دمکراتیک نیاز دارد. فضایی که بتواند خود را در آن بدون هرگونه محدودیت سیاسی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی بازتولید کند. ضرورت شکل گیری چنین فضایی است که همه ما را، از رژیم تا موافقان و مخالفانش به ساعت صفر نزدیک می کند. ساعتی که در آن، هر چه و هر کس چنان دیده شود که واقعا هست و هم چنین هیچ دمکراتی در راه تحقق اندیشه اش، دمکرات دیگری را سد راه خود نبیند. برای رسیدن به آن مرحله اما نخست باید از سد خودکامگی گذشت و نه اینکه خود به جزیی از مانع تبدیل شد. پایان 16 ژانویه 2007
|
|||
| © 2005 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany | |