the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

ساعت صفر

چرا دمکرات ها در جمهوری اسلامی نمی توانند جایی داشته باشند؟

(2)

الاهه بقراط

 

باری، در عصر تکنولوژی ارتباطات همه چیز معمولا با تلفن شروع می شود. گاهی مستقیم تماس می گیرند. گاهی از خانواده شروع می کنند. چراغ سبز می دهند. اگر ببینند طرف به هیچ صراطی مستقیم نیست، دست بر می دارند و تلاش می کنند در اطرافیانش کسی را بیابند که بتوانند از طریق او بر وی تأثیر بگذارند و یا از نقاط «ضعف» و «قوت» وی باخبر شوند و علیه اش «مدارک» جمع کنند. لیکن به محض اینکه نرمشی احساس کنند، پیگیری کرده و تماس هایشان را ادامه می دهند تا مقصود حاصل شود.

 

ترور افکار

اگر توجه خود را بر روی شرایط کنونی ایران متمرکز کنیم، آنگاه خواهیم دید اگر طرف مورد معامله (که به خیال خود فکر می کند وارد «مذاکره» با «جناح اصلاح طلب» شده است) انگیزه سیاسی (مثلا طمع فعالیت سیاسی در ایران) و یا انگیزه اقتصادی (مانند درگیر بودن خود یا افراد خانواده اش در تأمین گذران زندگی و یا حتی در معاملات کلان اقتصادی) داشته باشد، تلاش ها زودتر به نتیجه می رسند. در عین حال برخی پیشنهادات به ویژه آدم هایی را که از یک سو دچار خودفریبی هستند، و از سوی دیگر نظرات خود را نه بر واقعیاتی مانند بنیاد ایدئولوژیک این نظام و قانون اساسی و رفتار عینی آن، بلکه بر تحلیل های بی پایه خود که حتی با داده های مستند آماری نیز نمی خوانند قرار داده اند، به شدت وسوسه می کنند. در چنین حالتی خط سیاسی آنها هرگونه همکاری را آسانتر می کند به طوری که هر نوع همکاری را می توان به عنوان تلاش برای پیشبرد خط سیاسی خویش ابتدا برای خود و سپس برای دیگران توجیه کرد. این خط سیاسی و وسوسه این نوع همکاری یا مذاکره گاه به پایان خونین می انجامد. از تار و مار خشن رهبران و اعضای حزب توده ایران که مجاز بودن نشریه خود را نشانه وجود آزادی در جمهوری اسلامی و همکاری خود با آن را بیانگر مقبول بودن خویش نزد نظام می دانستند، تا فرار رهبران سازمان فداییان خلق ایران  اکثریت که البته کمتر خوش خیال بودند ولی در عوض اعضا و کادرهای شان در سه وعده سال های 63 و 65 و 67 به زندان افتادند و اعدام شدند، نمونه هایی نیستند که به این زودی فراموش شوند.

در خارج نیز از ترور عبدالرحمن قاسملو رهبر حزب دمکرات کردستان در وین و رهبران بعدی همین حزب در برلین تا ترور فجیع فریدون فرخزاد در حومه شهر بن، به مثابه یک هنرمند روشنفکر و کاملا سیاسی، همگی بر زمینه خوشباوری و ساده اندیشی و تحلیل غلط امکان موفقیت یافتند.

پس از سال 67 نیز حذف خونین مخالفان در ایران با قتل فجیع داریوش و پروانه فروهر و قتل های زنجیره ای نویسندگان و شاعران ادامه یافت. در خارج اما استراتژی جمهوری اسلامی که از دوران ریاست جمهوری رفسنجانی شکل گرفت و سپس در دوران خاتمی گسترش یافت، نه بر ترور افراد، بلکه بر ترور افکار قرار گرفت. ترور افکار کم خطرتر است و می تواند به همان نتیجه برسد. برای این ترور آنها حتی خود را منتقد حکومت و همفکر مخالفان نشان می دهند تا از یک سو مانند موریانه افکار را از درون تهی سازند و از سوی دیگر سرنخ جریان مخالف را در دست گیرند. وقتی فکر تهی شد، وقتی سرنخ به دست آنها افتاد، دیگر به تلاش برای همراه ساختن  افراد نیازی نیست.

 

یک نمونه مستند

در خاطرات حمزه فراهتی به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» نیز می خوانیم فردی به نام نادر صدیقی (نام مستعار) در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی (1370) به خارج اعزام شد تا در تماس با تبعیدیان آنها را تشویق به بازگشت کند. این فرد که از دار و دسته سعید حجاریان در «بنیاد مطالعات استراتژیک» بود، در دوران ریاست جمهوری خاتمی به گفته خودش (از یک منبع خصوصی و تصادفی) مشاور مطبوعاتی وی شد و سیاست تماس با تبعیدیان با همکاری فعال وزارت اطلاعات ادامه یافت. البته طرح این موضوع جدید نیست، ولی از آنجا که در کتاب فوق تدوین شده است، می توان با اطمینان به آن استناد کرد.

فراحتی می نویسد نادر صدیقی در یک تماس تلفنی به او گفت شماره تلفن اش را از «بچه های اطلاعاتی» گرفته و می خواهد «راجع به مسائلی حضورا» صحبت کند. توجه داشته باشید که «بچه های اطلاعاتی» همان افرادی هستند که موقع این تماس تلفنی فقط سه سال است از دستگیری و بازجویی و تیرباران های سال 67 فارغ شده اند و تا شش سال بعد در ریاست جمهوری رفسنجانی به خدمت مشغولند و تازه در سال 1376 با روی کار آمدن خاتمی است که ظاهرا و به ادعای خود نظام، محافلی در وزارت اطلاعات پیدایشان می شود که محفلی از آنها سینه فروهرها را دشنه آجین می کند و محفلی دیگر با دستگاه شنود به آنچه در خانه داریوش و پروانه فروهر می گذرد، گوش می دهد!

فراهتی با تعجب از فرد ناشناس می پرسد: «مثلا چه مسائلی؟» و جواب می شنود: «مثلا درباره بازگشت مهاجرین به ایران». حمزه فراهتی که تجربه سنگین زندگی سیاسی و اجتماعی را پشت سر دارد پاسخی نمی دهد و از او می خواهد تا سه روز بعد زنگ بزند. در این سه روز فراهتی با «بیش از هفتاد نفر صحبت و از آنها نظرخواهی کرد. از جمله در جلسه ای چند ساعته با حضور بیش از ده نفر از دوستانش که عمدتا از کادرهای مؤثر سازمان [فداییان اکثریت] بودند و هنوز در یکی از اقامت گاه های پناهندگان در برلین سکونت داشتند، موضوع را طرح و نظر آنها را خواست. با وجود اینکه از فعالیت در تشکیلات کناره گرفته بود، از طریق دکتر فردوس، یکی از دوستانش، که هنوز در تشکیلات فعال بود، سازمان را نیز در جریان گذاشت. به جز یک نفر که نظر ممتنع داشت، بقیه تماما موافق رفتن و صحبت کردن با فرد مزبور و مطلع شدن از نظریاتش بودند. به این ترتیب تصمیم گرفت به دیدن نادر صدیقی برود».

نادر صدیقی در موعد مقرر زنگ می زند و یک روز بعد، آنها یکدیگر را در اتاق صدیقی در هتل «ویلمرزدورف» ملاقات می کنند. «علاوه بر صدیقی، فرد دیگری نیز در ملاقات شرکت داشت. در همان برخورد اول متوجه شد که آن دو تفاوت های زیادی با هم دارند. برخورد صدیقی که معلوم بود نفر اصلی و مسئول است، عادی، مؤدبانه و سنجیده بود. از آنجا که در صحبت هایش از اصطلاحات خارجی استفاده می کرد، می شد حدس زد که دانشگاه دیده و احتمالا تحصیل کرده خارج کشور است. نفر دیگر، رفتاری خشک، خشن و غیرمؤدبانه داشت و از اظهارات و نحوه صحبت کردنش معلوم بود که خام، قشری، متعصب و نیاموخته است». این پرسش که چرا این دو نفر با این تفاوت آشکار برای انجام مأموریتی به این مهمی آمده بودند، خود بسیار جالب است. مأموریتی که نمی توانست سر خود و بدون رضایت دستگاه حاکمه، از رهبری و ریاست جمهوری تا وزارت خارجه و وزارت اطلاعات باشد (وگرنه آن «متعصبه» می رفت خبر می داد!) آیا آنها نقش دو «جناح» را بازی می کردند؟! یا در نقش بازجوهایی رفته بودند که برای رسیدن به یک هدف مشترک، یعنی شکستن زندانی و اعتراف گرفتن، یکی می زند و لت و پار می کند و دیگری سیگار و چای تعارف می کند؟!

به هر روی، صدیقی پس از اشاره به درس گرفتن از تاریخ و دوران سازندگی در ایران و احتیاج به افراد تحصیل کرده می گوید: «آنهایی که پرونده سنگینی ندارند، مخصوصا زنها و بچه ها که اکثرا به دلایل خانوادگی مهاجرت کرده اند، می توانند به ایران سفر کنند» و «حداقل می توانم این قول را بدهم که از نظر دولت [دولت رفسنجانی] کسانی که به ایران سفر می کنند، اگر پرونده سنگینی نداشته باشند، دچار مشکل نخواهند شد. حکومت تصمیم به مدارا دارد... با توجه به مشکلات موجود در ایران، نمی خواهم بگویم برگردید و بمانید، اما حداقل، کسانی که مایل باشند، می توانند رفت و آمد کنند و اگر خواستند بمانند». باز هم یک پرسش «فنی» پیش می آید: «زنها و بچه ها» و بسیاری از تبعیدیانی که به دلیل اخراج از دانشگاه ها نتوانستند تحصیلات خود را ادامه دهند و در اینجا نیز زندگی معمولی و بدون سرمایه دارند چه کمکی به «سازندگی» می توانستند بکنند؟ و اصلا چگونه با «رفت و آمد» این نوع تبعیدیان می توان در «سازندگی» ایران شرکت کرد؟! کمی پایین تر البته دم خروس این تماس معلوم می شود ولی آیا همین نشان نمی دهد که هدف از این نوع تماس ها چیزی جز تطمیع و دو سه دسته کردن تبعیدیان نبوده و هنوز هم نیست؟

حمزه فراهتی به درستی همان پاسخی را به نادر صدیقی می دهد که می توانست در همان تلفن نخست بگوید و با خیال آسوده تلفن را قطع کند: «اگر در گفته هایتان جدی هستید، لازم نیست از تک تک مهاجرین دعوت به بازگشت کنید. سعی کنید وضعیتی در داخل کشور به وجود بیاورید که آنها بدون دعوت و در عین حال بدون احساس خطر چمدان هایشان را ببندند و راهی خانه هایشان بشوند. اگر چنین تغییری حاصل بشود، مطمئن باشید که خبرش به گوش همه خواهد رسید. حتی لازم نیست برای مهاجرین کار و امکانات فراهم کنید». دقت می کنید؟ معلوم می شود صدیقی برای جلب مهاجرین قول کار و امکانات هم داده است! وگرنه چرا باید فراهتی با قید «حتی» از «کار و امکانات» صحبت کند؟ نام این قول و ترجمه صریح آن همان تطمیع یا خریدن است. داد و ستدی است که در آن همه چیز را، یعنی شرافت و وجدان و اندیشه خود را، می دهید و در عوض چیزهایی مانند اتومبیل، خانه، کار یا مقرری ماهانه و حتی چه بسا شما یا اعضای خانواده تان معاملات میلیون دلاری به دست می آورید. بعد هر جا نشستید با خوشحالی تعریف می کنید اوضاع خیلی تغییر کرده! به مبلغ سیار یک رژیم خودکامه تبدیل می شوید که شما را اخته کرده است و هر جا نشستید تعریف می کنید که روپوش خانمها چقدر تنگ و کوتاه شده، مشروبات الکلی همه جا پیدا می شود، پارتی های آن  چنانی برگزار می شود و دختر و پسر دست یکدیگر را می گیرند و در شمشک و ولنجک چه کارها که نمی کنند و... مفهوم آزادی را، آزادی سیاسی و آزادی بیان و آزادی فردی و اجتماعی را، آنقدر مبتذل می کنید که عرق شرم بر پیشانی می نشیند.

برای آنها که به این داد و ستد می گویند «عاری» (اصطلاح احمد شاملو) پیشنهاد نان و آبداری است و برای آنها که می گویند «نع» اصلا درک پذیر نیست چگونه هستی و وجود یکباره خود را که هیچ حکومتی را بهای پرداخت آن نیست، می توان چنین سخیف و ارزان فروخت.

حمزه فراهتی با رد دعوت صدیقی در دفاع از یاران تبعیدی خود می گوید: «اینها آدم های خودساخته ای هستند و بزرگترین ثروتشان شرافتشان است. این ثروت را زمین نخواهند گذاشت. وی به صدیقی می گوید اگر در برنامه شان جدی هستند بروند و با افراد «مؤثر و تصمیم گیرنده» تشکیلاتی تماس بگیرند و بعدها، پس از یک تلفن دیگر، قاطعانه از آنها می خواهد با وی تماس نگیرند. از آنها دیگر خبری نمی شود. ولی چه بسا همان زمان، یا بعدها، با افراد «مؤثر و تصمیم گیرنده» تشکیلاتی تماس گرفته باشند. همه که صداقت حمزه فراهتی را ندارند تا درباره اش با دوستان خود صحبت کنند...

ادامه دارد

9 ژانویه 2007

 

| © 2005 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |