the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

ساعت صفر

چرا دمکرات ها در جمهوری اسلامی نمی توانند جایی داشته باشند؟

(1)

الاهه بقراط

 

در جمهوری اسلامی به جای «تبعید» از «مهاجرت» حرف می زنند. گمان نمی رود کسی تفاوت این دو را در اجبار و اختیار نداند. برای من به عنوان روزنامه نگار، تفاوت تبعیدی و مهاجر در این پرسش نمود می یابد: آیا حق دارم هر آنچه را اینجا می نویسم، آزادانه در آنجا بنویسم؟ این پرسش ساده را هر تبعیدی که به فعالیت سیاسی و  فرهنگی مشغول است می تواند درباره خویش مطرح کند و پاسخ منفی را بگیرد. پس چه چیز تغییر کرده که برخی تبعیدیان پیشین را به مهاجران در حال رفت و آمد و برخی دیگر را به خارج کشور می راند؟ مگر نه این است که نه تغییر شرایط در ایران بلکه تغییر این افراد و بازگشت آنها به اصل خود و دست کشیدن از آنچه ظاهرا هرگز به آن اعتقادی نداشته اند، امکان تبدیل تبعید به مهاجرت را فراهم آورده است؟ همه آنها آهسته می روند و آهسته می آیند تا گربه جمهوری اسلامی شاخشان نزند. آنهایی هم که نه در دولت احمدی نژاد، بلکه در دولت خاتمی (یعنی دولت خودشان!) به مهاجرت آمده اند، اهداف دیگری را دنبال می کنند. معمولا فعالان سیاسی و اجتماعی در زندگی خود دست کم یک ساعت صفر یا همان ساعت دوازده نیمه شب دارند که  در آن هر سحر و جادویی که چشم ها را مجذوب آنها کرده بود، ناپدید می شود و حقیقت آنها به نمایش در می آید.

 

توبره و آخور

سالهاست عده ای می روند و باز می گردند. سالهاست عده ای می آیند و باز نمی گردند. آنهایی که می روند، قصد ندارند آنجا بمانند و پس از مدتی باز می گردند تا در رفاه سیاسی، اقتصادی و هم چنین آرامش روانی اینجا به زندگی خود ادامه دهند. اغلب این افراد ادعایی ندارند ولی آنهایی که به اسم شاعر و نویسنده و هنرمند و حتی فعال و کوشنده سیاسی بلیط دو سره گرفته اند، می روند تا در آنجا «دیده» شوند. آنها از اینکه در خارج کشور کسی آنها را نمی بیند دلخورند. غافل از اینکه در ایران هم پس از آنکه روزنامه های مجاز و خبرگزاری های وابسته، که به اعتراف خودشان علاوه بر سانسور حکومتی دچار خودسانسوری شدید نیز هستند، چون لیمو عصاره رقیق و بی مقدار این «مهاجران» را کشیدند، مانند دستمال مستعمل آنها را به گوشه ای پرت می کنند، چرا که در این مدت آنقدر نویسنده و شاعر و هنرمند در بازار مکاره فرهنگ و هنر رژیم (با ذبح اسلامی) یافت می شود که کسی منتظر نیست تا کسی از اینجا برود و برای آنها هنرنمایی کند یا شعر بخواند و قصه بگوید. فقط باید از این «مهاجران» خواهش کرد بررسی هنر و ادبیات در تبعید را بگذارند به عهده آن افرادی که حاضر نیستند به قیمت ذبح اسلامی دیده شوند و حاضر نیستند در ازای «حقوق خوب» برای اپوزیسیون، و اگر نشد برای حکومت قلم بزنند و هنرنمایی کنند. اینان حتا اگر شخصیت های بسیار برجسته ای هم می بودند، باز هم هیچ تأثیر مثبتی بر فضای سیاسی و فرهنگی داخل کشور نمی داشتند چه برسد به آن که برای «دیده» شدن، حاضرند رشته آنهایی را که در تمام این سالها در شرایط غم انگیز و محنت بار جمهوری اسلامی، در نور روزنه ای، به فعالیت مشغولند، پنبه کنند.

و اما برخی از چهره های شناخته شده که آمده اند و باز نمی گردند، برای اخلال و شیطنت و به در آوردن میدان سیاسی خارج از کشور از دست مخالفان دمکرات رژیم آمده اند و البته از مواهب اروپا و آمریکا، از همه نظر، سود می برند، وگرنه بر اساس آنچه تبلیغ می کنند، باید می رفتند فلسطین یا سوریه! ولی آنها اینجا نشسته اند و مسائل ایران و خاورمیانه و جهان را، به جدی یا مسخره، حلاجی می کنند. همان کاری که در جمهوری اسلامی نیز به آن مشغول بودند. تفاوت اما در این است که اینجا می توانند هم از آخور رژیم بخورند و هم از توبره مخالفان، و گذشته از جایزه هایی که به پاس چیزهایی که نداریم به آنها می دهند (حقوق بشر، آزادی بیان و...) چشم و گوش شان همه جا هست تا اگر بودجه ای برای «کمک به روند دمکراسی» در ایران در نظر گرفته می شود، دستشان را دراز کنند. به قولی، این نوع یاری به «روند دمکراسی» اگر برای مردم ایران  نان و آب نشد، ولی  برای خیلی ها هم نان و آب شد و هم کمک خرج جمهوری اسلامی! و اگر همین طور ادامه بیابد، یعنی «شاخه خارج از کشور جمهوری اسلامی» منابع مالی «تغییر» را بگیرد و خرج «اصلاح» کند، باید یقین داشت که زندگی نسل بعدی این مبارزان راه دمکراسی نیز تأمین خواهد بود!

در این میان فضای سیاسی و فرهنگی خارج از کشور که پیش از مهاجرت آنان از سطحی برخوردار بود که می شد آن را جدی گرفت، با فعالیت اینان به زبان «بلواری» یعنی پایین ترین سطحی که در غرب برای یک رسانه قائل هستند، کاهش یافته است. برخی هنرشان این است که به امثال خامنه ای دشنام های «ناموسی» بدهند و قربان صدقه امثال خاتمی بروند تا بلکه «جبهه اصلاحات» تقویت شود. برخی هم که جوانی شان با آغاز جمهوری اسلامی مصادف شده و یا «فرزندان برومند انقلاب» هستند، به جای تلاش برای آشنایی با سیاست و فرهنگ واقعی جوامع آزاد و جنبه های مثبت و منفی آن، ظاهرا به تماشای خیالات هالیودی بسنده کرده و از آنها می آموزند. اینان پیش از هر کار، مصداق مجسم تئوری های جنسی فروید می شوند که این اواخر دوباره روانکاوان را به خود مشغول کرده است. اینان با فخرفروشی «قوه باه» به یکدیگر، جبران مافات می کنند و نمی دانند مسائل جنسی آنها نیز درست مانند مذهب شان امری خصوصی، فردی و شخصی است و به عرصه عمومی ربطی ندارد. در غرب بر سر مذهب درست مانند مسائل جنسی بحث می شود، لیکن کسی درباره مذهب و مسائل جنسی فلانی و بهمانی و یا خودش به تبلیغ و مباحثه نمی پردازد! امکان ندارد در غرب کسی را بیابید که «روشنفکر» و متعلق به عرصه سیاست و فرهنگ و ادب باشد، ولی رفتار فردی و اجتماعی اش مانند این مهاجران تازه به دوران رسیده باشد. افراد مشابه این مهاجران البته در اینجا کم نیستند، لیکن به عرصه سیاست و فرهنگ و هنر تعلق ندارند. جای خود و مخاطبان خود را دارند. تنها در فرهنگ ساخت جمهوری اسلامی و هم چنین سیاست هزاران ساله یک جامعه سرکوبگر و سرکوب شده است که هیچ چیز در جای  خود نیست. تنها در چنین فرهنگی است که فیلم حریم خصوصی افراد، میلیونها بیننده می یابد بدون آنکه وجدان کسی آسیب ببیند. شاید هم لازم است عفونت و چرک جمع شده در این ملت، درست مانند انقلاب اسلامی که پس از هزار و چهارصد سال بیرون زد، بیرون بریزد تا بلکه جامعه راه بهبود در پیش گیرد. مسئله اما اینجاست که ملت بد وجود ندارد. این رهبران بد هستند که ملتی را به انحطاط و قهقهرا می کشند.

 

«زن» و پول

باری، گفتم  که «شاخه خارج از کشور» جمهوری اسلامی در واقع آن بخش از فعالیت هایی را که سفارت خانه های جمهوری اسلامی، پس از گذار از مرحله ترور به تبلیغات سیاسی و فرهنگی، نمی توانند انجام دهند، بر عهده گرفته است. جیره اعضای آن نیز از هر دو طرف، یعنی هم مردمسالاری دینی و هم دمکراسی غربی، پرداخت می شود. نوش جانشان!

دوست نازنینی که طرفدار اصلاحات و مقوله بردباری بود و آنقدر زندگی نکرد تا سرنوشت اصلاحات اسلامی را ببیند، همیشه با خنده و طنز می گفت: «این دستگاه هایی که از نقطه ضعف آدمها استفاده می کنند و با زن و پول آنها را می خرند، چرا هیچ وقت سراغ ما نمی آیند؟!» من از اینکه می گفت «زن و پول» خوشحال می شدم چرا که معلوم می شد معمولا این آقایان هستند که می توان با این چیزها آنها را تطمیع کرد. آخر کدام زن را می توان با «مرد» خرید؟! (شاید هم بشود! من نمی دانم). در عین حال آن دوست عزیز به خوبی می دانست آن دستگاه ها به سراغ کسانی می روند که می دانند نه تنها جواب منفی نخواهند شنید، بلکه از ابتکارات سیاسی و فرهنگی آنها نیز بهره مند خواهند شد.

من از خودمان و با تبعید و مهاجرت و تلاش برای خنثی ساختن فعالیت دمکرات های خارج از کشور شروع کردم، تا به این نکته برسم که چرا دمکرات های راست و چپ، لیبرالها و سوسیال دمکراتها، در جمهوری اسلامی نمی توانند جایی داشته باشند. و چگونه افرادی که دچار توهم فعالیت، آن هم چپ، در جمهوری اسلامی هستند، از آنجا که نمی توانند تغییری مثبت در این رژیم به وجود آورند، مجبورند حتی از مطالبات حداقل کوتاه بیایند تا بتوانند در چهارچوب رژیم جای گیرند. و چگونه رژیم با همکاری خواسته یا ناخواسته، مستقیم و نامستقیم تبعیدیانی که به مهاجر تبدیل شده اند و مهاجران نورسیده ای که قصد دارند فضای تبعید را آلوده سازند، در پی تحریف این مفاهیم است تا بدل آن را به مجموعه سیاسی بی لیاقت و سرسپرده خود بیافزاید. برای پیشبرد این امر استفاده از هر وسیله ای مجاز است: از سر فرو بردن در توبره و آخور هر دو، تا زن و پول و آلودگی اقتصادی و تطمیع سیاسی و ابزار دیگری که شاید به فکر نگارنده نرسد. همه اینها واقعی است و همواره در کشورهای مختلف نقش بازی کرده اند. در عصر تکنولوژی ارتباطات همه چیز معمولا با تلفن شروع می شود... ادامه دارد

2 ژانویه 2007

 

| © 2005 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |