the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

اراده قدرت و نقش رضا پهلوی

 الاهه بقراط

 

قدرت طلبی و یا تلاش برای کسب قدرت سیاسی به خودی خود مثبت یا منفی نیست. مشکل همواره زمانی پیش می آید که کسانی که به قدرت می رسند، دیگر حاضر نباشند به تقسیم قدرت گردن نهند و یا در صورت خواست اکثریت آن را به دیگران واگذار کنند.

قدرت طلبی ناب و حفظ قدرت سیاسی به هر قیمت و به هر شکل، بنیاد استبداد و خودکامگی را تشکیل می دهد. اگر عامل ایدئولوژی را در شکل آن عقاید سیاسی و یا آن اعتقادات مذهبی که خود را صاحب رسالت می شمارند، بر این نوع قدرت بیافزاییم، آنگاه چشم پوشی از قدرت و یا تقسیم آن و یا حتی بخشیدن اندکی از آن، خواب و خیالی بیش نخواهد بود چرا که صاحبان چنین قدرتی می پندارند از این فرصت تاریخی که در اختیار آنها قرار گرفته است باید برای انجام رسالت خود بهره برداری کنند. این عامل خود سبب می شود تا دل کندن قدرت های ایدئولوژیک، اعم از سیاسی یا مذهبی، از جایگاه خود به مراتب دشوارتر و به عبارت دیگر ناممکن شود زیرا اگر از قدرت بتوان گذشت، از رسالتی که این قدرت ظاهرا در خدمت آن است نمی توان و  نباید گذشت. چنین رسالتی در ذهن آن از جان گذشته ای که برای انجام رسالت خود به عملیات انتحاری دست می زند، تا آن دولتمرد و قدرتمداری که در رأس قدرت سیاسی و نهادهای اجرایی یک کشور قرار گرفته است، از یک آبشخور تغذیه می کند. در تفکری که کسی برای انجام رسالت اش خود و افراد بیگناهی را که اصلا نمی شناسد، منفجر می کند، چرا آن دیگری بدون ضربه زدن به خود، بیشترین استفاده را از منابع سیاسی و اقتصادی که در اختیارش قرار گرفته است نکند و از جمله به سازماندهی تروریست های انتحاری نپردازد تا بتواند هر بار جهان را با اقدامات تلافی جویانه تهدید کند؟

 

علیه حکومت دینی

و اما بنیاد ساختار سیاسی دمکراتیک که تنها به انتخابات، حتی انتخابات آزاد، محدود نمی شود، بر اساسی کاملا متفاوت قرار گرفته است. ساختار حقوقی و قانون اساسی در جوامع آزاد چنان عناصر و عوامل قدرت را محدود و کنترل پذیر می کند، که هیچ فرد یا حزبی امکان یکه تازی نمی یابد. وجهه اجتماعی و ثروت کسانی که در هر دوره در رأس قدرت سیاسی قرار می گیرند، به شکلی عمل می کند که کشف یک رسوایی یا فساد نه تنها به پوزش یا کناره گیری سیاستمداران و شخصیت های اجتماعی، بلکه گاه به خودکشی آنها می انجامد. در حالی که نه کناره گیری و نه خودکشی در مورد زمامداران جمهوری اسلامی تصورپذیر نیست. آنها یا قدرت را بین خود دست به دست می کنند و یا مرگ آنها را از مقامی که دارند خلع می کند. واکنشی چون خودکشی (صرف نظر از ممنوعیت شرعی) و یا حتی استعفا به دلیل خطا در انجام مسئولیت، ناشی از فضیلت شرم است که نه تنها در حکومت ایران به شدت نایاب است، بلکه حتی در میان برخی مدعیان روشنفکری کالایی کمیاب است.

در جوامع و ساختارهای خودکامه به ویژه در سه دهه اخیر ابزار انتخابات به نردبان کسب قدرت سیاسی تبدیل شده است بدون آنکه امکان پایین آمدن از آن نردبان را برای صاحبان قدرت در نظر گرفته باشد. در این نکته است که قدرت طلبی کاملا منفی و علیه آزادی های فردی و اجتماعی عمل می کند. در هر حال اما بی تردید ابتدا باید به قدرت رسید تا بعد بتوان آن را یا به انحصار خود در آورد و یا دمکرات منشانه تقسیم کرد.

هیچ ابزاری بیرون از ساختار قدرت قادر نخواهد بود دمکراسی و حقوق بشر را تحقق بخشد. به راستی نیز چه کسانی می توانند دمکراسی و حقوق بشر را تحقق بخشند، جز دمکراتها؟ و چگونه می توان آن را تحقق بخشید، جز با به قدرت رسیدن؟! گروه ها و افراد موسوم به اصلاح طلب از جمله به این دلیل مورد سرزنش قرار می گیرند که در ساختار قدرت بودند، و نهادهای مهمی مانند قوه مقننه و قوه مجریه را به اضافه پشتیبانی رؤیایی مردم داشتند، ولی نتوانستند یا نخواستند و یا اساسا نمی توانستند دست به ساختار قدرت بزنند، و تغییری به سود حقوق مردم در آن به وجود آورد،  و یا آن را با دیگرانی که خودی نیستند تقسیم کنند چرا که این اقدامات معنایی جز ساختارشکنی و سقوط جمهوری اسلامی نمی داشت. از همین روست که من همواره تکرار می کنم طرفداران به اصطلاح چپ یا دمکرات جمهوری اسلامی می خواستند یا می خواهند با «اصلاح» انقلاب کنند.

برخی «اصلاح طلبان» جمهوری اسلامی ممکن است افراد شریف و با نیات پاک باشند، لیکن آنها دمکرات به مفهوم رایج در فرهنگ سیاسی نبوده و  نیستند که بخواهند در جهت تحقق آرمان های دمکراسی که شرط لازم ولی ناکافی آن همانا جدایی دین از حکومت است، گام بردارند. به این معنا اگر حجت الاسلام خاتمی دمکرات می بود، اساسا نمی توانست در ساختار قدرت جمهوری اسلامی جایگاهی بیابد و اگر هم یافت، به عنوان نخستین گام باید خود را در یک  حکومت دینی به نقد می کشید. لیکن امکان ندارد بتوانید دولتمرد «اصلاح طلب» از رییس جمهوری پیشین تا وزیر و نمایندگان مجلس را نشان دهید که خواستار جدایی دین از حکومت شده باشد. آنها برای حل تناقض بین ادعای دمکراسی خود و حکومت دینی شان مجبور شدند «مردمسالاری دینی» را اختراع کنند که امروز سیدعلی خامنه ای نیز از طرفداران سرسخت آن است زیرا از یک سو جز نقش و اختیارات بی چون و چرای خود در آن نمی بیند و از سوی دیگر آن را متضمن حمل همان عنصر ایدئولوژیک و مذهبی می داند که هر بار به دلیل فشارهایی ممکن  است از رسالت خود عقب نشینی کند، لیکن هرگز هدف نهایی خود را که چیزی جز گسترش اسلام شیعی در منطقه و جهان نیست، از نظر دور نمی دارد.

 

برای حکومت دمکراتیک

در شرایطی که اعتراضات صنفی کارگران و آموزگاران، زنان و دانشجویان و لایه های مختلف اجتماعی وارد مرحله نوینی می شود، و در شرایطی که فشار تحریم و سایه جنگ ساختار اقتصادی کشور را فلج کرده است، و گرانی و تورم و بیکاری و فساد تار و پود هستی اقتصادی و اجتماعی جامعه را بیش از پیش از هم می گسلد، تاریخ با زبان بی زبانی فرصت و راهی را در این بحران خانمانسوز به دمکرات های ایران نشان می دهد که بی اعتنایی به آن بار مسئولیتی سنگین و جبران ناپذیر را بر دوش آنان خواهد نهاد. درست همان گونه که توجه به آن و پذیرفتن اش متضمن انجام مسئولیتی تاریخی است.

بی تردید نمی توان همه دمکرات های ایران را زیر یک پرچم که قرار است آنها را به مرحله بعدی برساند، گرد آورد. لزومی هم ندارد و  اصراری هم نباید بر این اتحاد ناممکن داشت. لیکن باید برای گرد آوردن بیشترین نیروها تلاش کرد. شاهزاده رضا پهلوی، همان گونه که بارها نوشته ام، نه به عنوان شاهزاده (که هست) و نه به مثابه پادشاه آینده (که امری نامعلوم است) بلکه به عنوان تنها شخصیت دمکرات شناخته شده می تواند بهترین رشته برای وصل حلقه های پراکنده باشد. اخیرا کسانی عدم انتقاد وی از «پدرشان» را بهانه می کنند. فرض کنیم رضا پهلوی اعلام کند محمدرضا شاه پهلوی دیکتاتور بود. آیا این نشانه دمکرات بودن پسر می شود؟! در این صورت زمامداران جمهوری اسلامی به همراه همه آنهایی که هنوز دارند با «شاه» مبارزه می کنند و کمتر روزیست که ناسزایی به رژیم گذشته نگویند، از همه دمکرات ترند. در عین حال آنهایی که چنین بهانه ای را عنوان می کنند، و پسر یا دختر هیچ شاه دیکتاتوری هم نیستند، و اشتباهات شان را نه پدرشان، بلکه خودشان مرتکب شده اند و از همین رو مسئول مستقیم نظرات و عملکرد خودشان هستند، بهتر است یک بار هم شده گذشته خودکامه نه پدرشان بلکه خودشان را به نقد بکشند و در اختیار جنبش آزادیخواهی ایران قرار دهند تا دیگران، از جمله رضا پهلوی و طرفدارانش هم بتوانند به آنها اعتماد کنند.

ولی از شوخی گذشته، کافیست آنهایی که هنوز بر حساسیت های سیاسی (و ایدئولوژیک) خود غلبه نکرده اند و همچنان خیالات و درک خود را بالاتر از میهن و مردم می شمارند، یک بار دیگر به بازنگری در خود بپردازند تا بتوانند جهت تحقق آرزویی که از سالها پیش به تکرار از مردم ایران شنیده می شود، گام نهایی را بردارند. مردمی که سالهاست میل دارند نیروهای دمکرات و میهن دوست کشورشان را کنار هم ببیند تا بتوانند بر آن تکیه کنند و با تکیه بر آن به رژیم و جامعه جهانی بگویند دیگر تنها نیستند. یک مجموعه هدفمند و متشکل از دمکرات های راست و چپ، جمهوری خواه و مشروطه طلب، از داخل و خارج، و از هر قوم و مذهب، می تواند این آرزو را به واقعیت تبدیل کند. شاهزاده رضا پهلوی می تواند بر اساس مواضعی که تا کنون اعلام کرده است ( که می توان به آنها همان گونه باور داشت که از سوی دیگر مدعیان دمکراسی) سخنگوی آن باشد. جای خوشحالی نیست، لیکن واقعیتی است که  ایرانیان هیچ شخصیت دیگری مانند «شاهزاده رضا» بتواند این جای خالی را پر کند، ندارند.

از سوی دیگر رضا پهلوی اتفاقا اگر فقط با هدف پادشاهی به میدان مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشر پای ننهاده است، در این صورت باید به عنوان یک شخصیت سیاسی نقش فعالتری را برعهده گیرد. این تناقض انکارناپذیر مخالفان جمهوری خواه و هم چنین  موافقان سلطنت طلب اوست که به او توصیه می کنند در کارهای سیاسی دخالت نکند! چرا نه؟! آیا این اتفاقا بدین معنی نیست که این افراد، چه مخالف و چه موافق، پیشاپیش تاج پادشاهی را بر سر وی گذاشته و برای محکم کاری از او می خواهند نه در قدرت بلکه پیش از رسیدن به آن و در اپوزیسیون «سلطنت» کند و نه «حکومت»؟!

شاهزاده رضا اما بیش از هر چیز باید با گروه های موافق اتحادهای مرحله ای برای تدوین یک برنامه مشخص و کوتاه مدت اقدام کند. برنامه ای روشن، صریح و بدون کلی گویی و یا پیچیدگی و جمله پردازی هایی که معمولا عده کمی از آنها سر در می آورند.  این برنامه باید به مردم و جهان توضیح دهد که تنظیم کنندگان آن سخنگوی چه کسانی هستند و چه اهدافی را دنبال می کنند.

اما اگر شاهزاده رضا نقشی بیش از یک میهن دوست علاقمند به سرنوشت ایران و فعالیتی بیش از گفتگو و سخن برای خود قائل نیست، در این صورت به اتحاد دمکراتهای ایران، که تنها راه غلبه بر پراکندگی آنهاست، یاری نخواهد رساند و بهتر است با اعلام این امر، هم تکلیف طرفداران پادشاهی مشروطه را تعیین کند و هم راه را بر دیگران بگشاید. لیکن اگر آن چنان که خود بارها تکرار کرده است رسیدن به ایرانی آزاد و آباد را بدون هرگونه قید و شرطی هدف کنونی خود اعلام کرده است، در این صورت باید خود قدم در راه نهد. راهی که با کسب قدرت سیاسی و تقسیم آن به پایان می رسد تا راه های نوینی به روی جامعه بگشاید.

06 مارس 2007

 

| © 2007 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |