the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

اراده قدرت

برای تأمین دمکراسی باید دمکراتها به قدرت برسند

(2)

الاهه بقراط

 

به غیر از خطاهای نظری و عملی که به اصطلاح روشنفکران و احزاب و گروه های سیاسی ایران و مدعیان رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه در طول صد سال گذشته از انقلاب مشروطه به این سو مرتکب شدند، و از همین رو بار مسئولیتی تاریخی بر دوش دارند حتی اگر برخی از آنان دیگر در میان ما نباشند (برای تاریخ همه همواره زنده اند و پاسخگو) تازه ترین خطای آنها را می توان در دلبستگی و امید آنان به رژیم جمهوری اسلامی و نقش برخی از شخصیت های کلیدی آن در امکان تغییر و تحولی مثبت نشان داد.

به غیر از واقعیات تهدیدکننده داخلی و خارجی که ایران را تنگ در چنبره خود گرفته است، می توان از یک سو بر واقعیت ناتوانی اپوزیسیون قانونی برای ارائه راه حلی برای برون رفت از مجموعه بحران کنونی و بی اعتمادی مردم به آنان انگشت نهاد. و از سوی دیگر، خیالپروری آن بخش از اپوزیسیون غیرقانونی را زیر ذره بین برد که به ویژه در خارج کشور با همکاری «مهاجرین» عزم جزم کرده است تا به هر شکلی که می تواند جمهوری اسلامی را به آن رژیمی تبدیل کند که خود در ذهن خویشتن می پرورد، تا از این راه «نظام جمهوری» در خطر زورآزمایی با «نظام پادشاهی» قرار نگیرد.

این بخش از اپوزیسیون غیرقانونی ایستاده است تا مردم به آن مرحله نرسند که بخواهند بین «جمهوری» (حتی اگر جمهوری الکن و خودکامه اسلامی باشد) و «پادشاهی» (حتی اگر پادشاهی پارلمانی و دمکرات باشد)  یکی را انتخاب کنند. اینها ایستاده اند تا همین جمهوری فقاهتی با محدود شدن اختیارات «ولی فقیه» بتواند به حیات ادامه دهد تا بلکه فکر و نسل «پادشاهی» از میان برداشته شود. اینها معلوم نیست بر اساس کدام نظرسنجی بر این پندارند که مردم ایران در یک رفراندوم احتمالی به «پادشاهی» رأی خواهند داد و قلم بطلان بر تمامی گذشته و هویت آنها خواهند کشید! اینها آن گذشته و آن هویت را نابخردانه به انقلاب اسلامی و به سرنوشت این جمهوری که جمهوری نیست گره زده اند و برای حفظ آن پروایی از فدا کردن منافع ملی ایران که تنها با گذشتن از سد این رژیم می تواند تأمین شود، ندارند. اینها حاضر نیستند «خطر» انتخاب مردم را بپذیرند و به این ترتیب خود و مردم را از «فرصت» برقراری یک جمهوری مبتنی بر دمکراسی و حقوق بشر محروم می کنند.

 

نوعی صلح

لیکن تحریم اقتصادی که به شدت پیگیری می شود و جنگ که هر روز بیش از پیش به یک واقعیت ممکن تبدیل می گردد، چیزی از این خیال پردازی ها باقی نخواهد گذاشت. تحریم و جنگ، حتی  اگر بطور محدود و در حد تهدیدی خردکننده باقی بماند، گلوی رژیم را خواهد فشرد. ولی فراموش نباید کرد که رژیمی که گلویش در دست تحریم و جنگ است خود گلوی جامعه و مردم را می فشارد. می توان تصور کرد با از نفس افتادن رژیم  و مرگ آن بدین شکل، گریبان مردم نیز از چنگ آن رها شود. ولی این ملت آنگاه چند تکه خواهد شد؟ و هر تکه در دامان چه کسانی خواهد افتاد؟ این خطر را کدام فرصت از میان بر می دارد؟

شعاردادن درباره صلح و اینکه ما همواره جانب صلح را خواهیم گرفت، در شرایطی که جنگ به یک واقعیت عینی تبدیل می شود، چیزی جز خودفریبی و کلاه گذاشتن بر سر وجدان خویشتن نیست. عین همین نمایش را در ماههای پیش از جنگ عراق شاهد بودیم و نتیجه آن چیزی بیش از برنده شدن رقبای حزبی در انتخابات این یا آن کشور، از جمله در آلمان،  نبود. جنبش صلح و هوادارانش در برابر جنگی که بی اعتنا به آنها شروع شده بود دیگر حرفی برای گفتن نداشتند. حال آنکه اگر تظاهرات خود را با آرمان خلع سلاح جهانی و هم چنین افشای حکومت های خودکامه از جمله رژیم صدام حسین سازمان می دادند، از یک سو هم صفوف خود را از فرصت طلبان ایدئولوژیک و بنیادگرا می توانستند بپالایند و از سوی دیگر همواره و هنوز حرفی برای گفتن می داشتند.

امروز نیز تظاهرات و جنجال صلح طلبی که در صفوف آن از اسلامیست ها و بنیادگرایان تا راست ترین محافل اروپایی و نئونازی ها و نژادپرستان را می توان یافت، کاری از پیش نخواهد برد. اگر درباره جنگ تصمیم گرفته شده باشد، باز هم اعتنایی به صلح طلبان نخواهد شد. امروز صلح در جهان به ویژه در منطقه حساس خاورمیانه با تأمین دمکراسی گره خورده است. از همین رو جنبش صلح در یک چرخش تاریخی می بایست نوک حمله خود را متوجه خودکامگانی سازد که بر خلاف دهه های شصت و هفتاد میلادی دیگر نه تنها عامل ثبات به شمار نمی روند، بلکه خود به عنصر بی ثباتی و جنگ  افروزی تبدیل شده اند.

در این میان، تحریم و جنگ قطعا به زیان جمهوری اسلامی است. همین زیان و بازی مرگ و زندگی است که برخی از زمامداران رژیم را به تأمل و فکر انداخته است. تأمل و فکر آنها اما نه برای حفظ منافع ملی و از غم مردم، بلکه فقط برای حفظ خود و منابعی است که در این مدت به دست آورده اند. در اینجا مخالفان دمکرات رژیم، چه جمهوری خواه و چه مشروطه خواه، باید به توضیح تناقضی بپردازند که با محدود کردن خود به «صلح طلبی» به آن گرفتار خواهند آمد: آیا آنها در صورت حل مسئله اتمی و لغو تحریم ها و رفع خطر جنگ، برای زمامداران جمهوری اسلامی دست خواهند زد؟!

 

نوعی «روشنفکر»

گرفتاری مخالفان دمکرات رژیم در این است که در ایران امکان ابراز وجود ندارند و در خارج کشور در یک اقلیم و یک ائتلاف نمی گنجند. فریاد وای جنگ، وای تحریم، و صدور اعلامیه هایی که حتی به درد ثبت در تاریخ هم نمی خورند، نه سیاست است نه عمل! تاریخ پر از سخنان فراموش شده ای است که هرگز نقشی در پیشگیری و یا پیشبرد یک سیاست عملی مؤثر و مثبت بازی نکرده اند. کافیست به انبوه سخنان، اعلامیه ها و مقالات در سی سال گذشته و به ویژه همین سالهای اخیر، در داخل و خارج، مراجعه شود.

برخی «مشروطه خواهان» کوتوله ای هستند که به «عقده ناپلئون» دچارند و پس از انقلابیگری و ستایش «انقلاب بهمن» و طواف به گرد گروه های سیاسی چپ از حزب توده تا سرودن در ستایش چریکهای اقلیت، فرصت طلبانه در کرانه سلطنت لنگر انداخته اند و می پندارند همه چیز از گذشته تا آینده، حول آنها و سخنان (عمدتا کش رفته) ایشان می گردد. شاید به جرأت بتوان گفت مشروطه خواهان اگر یک نظریه پرداز و تحلیل گر برجسته مانند داریوش همایون دارند که نه ده بیست سال بعد، بلکه از فردای «انقلاب نا لازم» با نگاهی ژرف به نقد تاریخی و علمی گذشته و حال نشست، لیکن «روشنفکر» فرصت طلب و چاپلوس که چه بسا به جبر نیازهای مادی از نیمکره «چپ» به نیمکره «راست» پرتاب شده اند، کم ندارند.

و نوعی «جمهوری خواهان» هستند که هنوز کابوس «شاه» را می بینند. اینان که خود نان آن دوره را خورده و پروار شده اند، بیمارگونه مانند «دائی جان ناپلئون» در هر روضه خوانی به صحرای کربلا می زنند و یاد «جنگ ممسنی و کازرون» می افتند و همان نقش سابق را با نقاب «آزادی» بازی می کنند. اینان در حالی که نقاط ناروشن (اگر نخواهیم بگوییم تاریک) نه در زندگی خصوصی (که به کسی مربوط نیست) بلکه در زندگی سیاسی و اجتماعی شان کم ندارند،  امروز با نثری که بیشتر به قول صادق هدایت «چُسناله» است، به نقش معلم  اخلاق در آمده و با استفاده از تشبیهاتی کج سلیقه که نشان از فرهنگ به شدت مذکر اسلامی دارد، تلاش می کنند مصیبت انقلاب اسلامی را به تمام تاریخ ایران نسبت دهند تا پیامدهای «انقلاب شکوهمند» در تاریخ گم شود. این همان نسل فرصت طلب و بی مسئولیتی است که زمانی یا لچک به سر به دستبوس «امام» به زیر درخت سیب رفته و یا با نشاندن ریش به جای کراوات هر جا که بود برای «امام» هورا می کشید. این نسل که با تبدیل «من» به «ما» اشتباهات جبران ناپذیر خود را به همگان تعمیم می دهد تا از بار خود بکاهد، همان نسلی است که با پارانویای تاریخی پیر شده و در حال ور افتادن است ولی مانند «دایی جان» گذشته را نشخوار می کند و هر بار بچگانه انگشت خود را به نشانه تفنگ از زیر عبای «ولی فقیه» و یا از پس عمامه حجج الاسلام به «شاه» و دوران هزاران ساله پیش از انقلاب اسلامی نشانه می رود، بدون آنکه قادر به شناخت نقش و سایه هیولاوش خود در انقلاب اسلامی باشد.

مردم ایران همواره چوب این نوع روشنفکران متشکل یا غیر متشکل را از چپ و راست خورده اند و هنوز پیکرشان از زخمی که اینان بر پیکر ایران زده اند، ترمیم نیافته است. ولی با این همه با خوش بینی تمام باید گفت، این نوع روشنفکران، چه جمهوری خواه و ضد پهلوی باشند، و چه مشروطه طلب و پهلوی پرست، گمان نمی رود مخالف برقراری یک ساختار دمکراتیک در ایران باشند. مشکل اما اینجاست که اینان معمولا ناراستی را رواج داده و افکار را مخدوش می کنند حال آنکه شکل گیری یک نیروی جایگزین دمکرات، بیش از هر چیز به صداقت و زلالی افکار نیاز دارد.  افکاری که خود را محور جهان نمی شمارند، و در راه فریب خود و دیگران، شانه از زیر بار مسئولیت دیروز و امروزشان خالی نمی کنند، به عشق و کینه کور دچار نیستند، و خیالات خود را بالاتر از منافع ایران و ایرانی نمی شمارند.

ادامه دارد

20 فوریه 2007
 

| © 2007 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |