|
|||
مقاله |
|||
اراده قدرت برای تأمین دمکراسی باید دمکراتها به قدرت برسند (1) الاهه بقراط
در جامعه ای که مذهب به تقسیم منابع سیاسی و اقتصادی کشور بین «دکانداران دین» و ترویج تعصب و خرافات و تظاهر و دورویی کاهش یافته باشد، پایه های اخلاقی حکومت مذهبی اش لرزانتر از هر زمانی است. در جامعه ای که اقتصادش با تورم، گرانی، رکود، بیکاری و تحریم بین المللی روبرو باشد، پایه های اقتصادی حکومتش لرزانتر از هر زمانی است. در جامعه ای که حکومتش در سیاست های داخلی و خارجی با بن بستی دو سویه روبرو باشد، و زمامدارانش منافع مافیایی و قبیله ای خود را به جای منافع ملی نشانده و در کمین یکدیگر باشند تا دریدن یکدیگر را آغاز نمایند، پایه های مشروعیت حکومتش لرزان تر از هر زمانی است.
یک خطای عملی این حرف تازه ای نیست که برای برقراری هر نظام و ساختار سیاسی، باید مدافعان و حاملان آن نظام به حکومت برسند تا بتوانند راه را برای ادامه و بقای ساختار مورد نظر خود بگشایند. بدون به قدرت رسیدن فاشیست ها هرگز نمی توان یک حکومت فاشیستی برقرار نمود و ساختار نظام و فرهنگ جامعه را بدانسو سازماندهی کرد. بدون به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی در بهمن 1357 امکان نداشت بتوان شالوده حکومت اسلامی را در ایران ریخت. آنها برای به قدرت رسیدن می جنگیدند. اراده قدرت داشتند. و هنگامی که به آن دست یافتند، به هر وسیله ای که توانستند، آن را حفظ کردند و پیرامون خود را از هر فرد و حزب و جریانی که می توانست به گونه ای این قدرت را از آنها برباید و یا حتی ادعای سهمی اندک از این قدرت بنماید، با توطئه یا خشونت پاکسازی نمودند. این اما حرف تازه ای است که برای راهیابی به سوی دمکراسی و برقراری آن «می توان و باید» به بینانگذاران، وابستگان، مدافعان و پروردگان یک حکومت خودکامه مانند حکومت اسلامی دل بست تا آنها این راه را زیر نام های مختلف، از جمله زمانی «سازندگی» و زمانی دیگر «اصلاحات»، بگشایند! فراموش شدنی نیست که برخی از همین ها زمانی می خواستند با «خط امام» به سوسیالیسم برسند که سرانجام به آخر خط خودشان رسیدند. گویندگان این حرف نوظهور و مدافعان آن مدتی است، از جمله در هفته های اخیر، در نقش «مسیحا نفسان» دوره افتاده اند تا به یاری برخی از محافل اروپایی و آمریکایی، که طبیعتا هر کدام به دنبال منافع خود، از جمله سهمی از قدرت سیاسی و اقتصادی در کشورشان، هستند، در کالبد مرده «اصلاحات» جانی بدمند. آنها می خواهند غرب را قانع کنند تا در شرایط کنونی نیز صدای همان کسانی را بشنوند که هشت سال قوه مقننه و مجریه و پشتیبانی میلیونی مردم را داشتند و کاری از پیش نبردند. با این تفاوت که امروز علی اکبر رفسنجانی نیز به پیشوایان و ناجیان اینان افزوده شده است. مردی محکوم شده در دادگاه برلین و دادستانی آرژانتین، و یکی از شخصیت های کلیدی رژیم که اثر انگشت او در تاراج منابع اقتصادی کشور و در سرکوب و کشتار مخالفان حتی در خارج از مرزهای ایران مطلقا پاک شدنی نیست. این خطای عملی، یعنی امید بستن به یک حکومت خودکامه مذهبی و پشتیبانی از آن برای راهیابی به سوی دمکراسی، بی تردید دارای پشتوانه تاریخی و تئوریک است. عدم امکان فعالیت آزادانه و مداوم احزاب و گروه های سیاسی، نهایتا آنها را به پشتیبانی از قدرت حاکم قانع کرده و آنها پذیرفته اند به حامیان این یا آن جناح حکومت (به تعریف خود) کاهش یابند و در ادامه وضعیت موجود با آنان همکاری نمایند. بخشی از این حقیقت، ناگزیر ناشی از موقعیت جغراسیاسی ایران و همسایگی ما با کشوریست که زمانی یکی از دو قطب جنگ سرد را تشکیل می داد. ایران از معدود کشورهایی است که به دلیل این موقعیت تاوان مهمی برای جنگ سرد پرداخته است بدون آنکه خود دو ابرقدرت حتی در اوج کشاکش های لفظی بر سر مسابقه تسلیحاتی و تهدید جهان به جنگ هسته ای چنین تاوانی را متحمل شده باشند. شکل گیری جمهوری اسلامی در ایران به مثابه نقطه مهمی در آن «کمربند سبز» خیالی که می بایست خاور میانه و پیرامون آن را تا شعاع مصر و الجزایر از «خطر سرخ» محافظت می کرد، به گمان غرب و در رأس آن آمریکا نه تنها نمی توانست زیانی متوجه منافع غرب سازد، بلکه ضد کمونیست بودن رژیم برآمده از انقلاب اسلامی به گمانشان سد محکمی در برابر کمونیسم می بود. هنگامی که در برابر چشمان حیرت زده شرق و غرب، هر دو، اتحاد شوروی در خود فرو پاشید، جمهوری اسلامی استفاده از تضاد «شرق و غرب» را از کف ننهاد. با این تفاوت که از یک سو دروازه های ایران را خائنانه به روی روسها می گشاید، و از سوی دیگر در حالیکه تا گلو در وابستگی و فلاکت اقتصادی دست و پا می زند، از آمریکا تضمین امنیتی می طلبد.
یک واقعیت عینی آنچه امروز به نام احزاب و گروه های مختلف در جمهوری اسلامی به اصطلاح فعالیت می کنند، یا همان گونه که از سران تا وابستگان و دلبستگان نظام بارها گفته اند، اعضای یک خانواده اند که گاه اختلافاتی بین آنها پیش می آید، یا احزابی هستند که حکومت آنها را تحمل می کند چرا که اساسا نقشی به آنها سپرده نمی شود تا تحمل ناپذیر شوند. هرگونه حرکت «نسنجیده» از سوی این گروهها می تواند به پیگرد و یا حذف کامل آنها منجر شود. در این میان آنچه به نام اپوزیسیون قانونی در ایران شناخته می شود، امتحان خود را در میان مردمی که به آن اعتماد کردند به شدت بد پس داده است. برخی از اینان هنوز به نشخوار دوران انقلاب و نقشی که «امام» در پیروزی این انقلاب شکوهمند بازی کرد مشغولند. حال آنکه به اعتراف صریح ابراهیم یزدی، رییس نهضت آزادی، در گفتگو با «آفتاب»، اصلا تمام انقلاب اسلامی را او سازماندهی کرده (کاش این حرفهایش را هرگز انکار نکند) و هر چه «امام» می گفت از زبان و توصیه او بوده است. مگر یک مورد تاریخی که رشته از دست یزدی در رفت. هنگامی که خبرنگاران خارجی در هواپیمای «ایر فرانس» که «امام» و همراهانش را به ایرانیان تحویل می داد، حوصله شان سر می رود، یکی از خبرنگاران از «امام» درباره احساس اش می پرسد. ابراهیم یزدی در کنار «امام» نبود و پیش از این هم در این مورد با وی صحبتی نکرده بود. «امام» هم پس از پانزده سال که پا بر خاک وطن می نهد، برای نخستین بار پس از اقامت زیر درخت سیب، حقیقت را می گوید: «هیچ!» شاید اگر یزدی و بنی صدر و قطب زاده و امثال آنها نمی بودند «امام» از همان حومه پاریس مانند طوطی وعده ها و حرفهای تاکتیکی را که در دهانش می گذاشتند، تکرار نمی کرد و درست مانند کتابش درباره حکومت اسلامی و مانند این لحظه تاریخی در هواپیما حقیقت را می گفت! ولی چه شد که سهمی به این سازماندهندگان اصلی انقلاب اسلامی نرسید؟ یکی مُرد (صادق قطب زاده) یکی مردار شد (ابراهیم یزدی) دیگری هم به غضب خدا گرفتار شد (ابوالحسن بنی صدر). اما درباره اپوزیسیون غیرقانونی که بخشی از آن در ایران مخفی است و بخش دیگرش در خارج از کشور ساکن است، چه می توان گفت؟ بخشی از این اپوزیسیون با یاری «شاخه خارج از کشور» رژیم که شماری از آنها در سالهای اخیر و در دوران ریاست جمهوری خاتمی به «مهاجرین» تبدیل شده اند تا به «انصار» داخل یاری رسانند، با تمام توان می کوشد تا به اپوزیسیون قانونی در جمهوری اسلامی تبدیل شود. آنها مذاکره مستقیم جمهوری اسلامی با آمریکا را نخستین گام و شرط باز شدن راه برای آغاز روند قانونی شدن خود می دانند. اینان بر این گمانند که وقتی شیطان بزرگ به دوست تبدیل شود، چرا اینها قانونی نشوند؟ چه می توان کرد جز اینکه برایشان با خوش بینی تمام آرزوی پیروزی نمود. لیکن در مورد اینکه آیا سهم آنان چیزی بیش از آنچه اپوزیسیون قانونی و نیمه قانونی کنونی دارد، خواهد بود یا نه، باید با مراجعه به تجربه و عقل، قضاوت را بر عهده زمان نهاد. من معتقدم این افراد بخشی از جنبش آزادیخواهانه ایرانیان را به ویژه در میان چپ به جمهوری اسلامی خواهند فروخت بدون آنکه چیزی به دست آورند. البته آنچه به دست می آورند ممکن است چیزی باشد که من و شما نبینیم. ولی نه رسم راستی و مروت است و نه پایان خوشی خواهد داشت اگر کسی مبارزه جمعی و آزادیخواهانه را به کسب یا حفظ منافع شخصی و خانوادگی تقلیل دهد. و اما آن بخش دیگر اپوزیسیون که معتقد به تغییر رژیم و جایگزینی نظام کنونی با یک ساختار دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر است چه می کند؟ ادامه دارد 13 فوریه 2007
|
|||
| © 2007 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany | |