|
|||
مقاله |
|||
اعلام آمادگی کافی نیست! الاهه بقراط
در هفته های اخیر گفتگوها و نوشته هایی از رضا پهلوی انتشار یافته که وی در آنها آمادگی خود را در صورت پا پیش گذاردن مردم، برای بر دوش گرفتن پرچم آزادی ایران اعلام کرده است. ولی معلوم نیست مردمی که از یک سو تا گلو درگیر تأمین زندگی روزانه خود هستند و از سوی دیگر در هر گونه حرکت صنفی و اجتماعی، حکومت پایشان را به شدت قلم می کند، چگونه می توانند و یا باید در چنین حرکت سیاسی مهمی که آنها را به روشنی در برابر حاکمان قرار می دهد «پا» پیش بگذارند و از وی یا کسی دیگر بخواهند پرچم آزادی ایران را بر دوش گیرد. اگر آنها می توانستند چنین کنند که خودشان زحمت کشیده و خم می شدند و این پرچم خونین و لگدمال شده را بر می داشتند و به دست یکی از همان خودشان می دادند! دلیلش هم روشن است: زیرا بدون آن «یکی» هرگز نمی توانستند پا پیش بگذارند!
فصل مشترک بخش دیگر سخنان اخیر رضا پهلوی رو به کسانی به ویژه در داخل کشور است که به آزادی، دمکراسی و حاکمیت مردم باور راسخ دارند. او ظاهرا با آگاهی بر موقعیت ویژه خود، ضمن اعلام تمایل برای گفتگو و دیالوگ جدی با باورمندان دمکراسی و مدعیان آن از آنها می خواهد با کنار گذاشتن خصومت ها و کینه ها همه دست به دست هم دهند تا شاید بتوان راه حلی برای بیرون رفتن از بحرانی که جمهوری اسلامی کشور را به آن گرفتار کرده است پیدا کرد. مهم ترین نقطه قوت موضع سیاسی رضا پهلوی در همین نهفته است. در جایی که هیچ شخصیت، حزب و گروه سیاسی، چه در داخل و چه در خارج، تا کنون شهامت عبور از خط قرمزهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک خود را نداشته است، و در سخنان هر کدام از آنها، آن هم درست در همان لحظه که به شدت در حال دفاع از دمکراسی هستند، همواره عده ای وجود دارند که برای آنها تحمل ناپذیرند و باید حذف شوند، رضا پهلوی با پذیرفتن خطر قرار گرفتن بخشی از طرفدارانش در برابر وی، به درستی نه تنها هرگونه خط قرمز مشروطه خواهی و سلطنت را زیر پا می نهد، بلکه دامنه مخاطبان خود را به همه آن کسانی که به آزادی، دمکراسی و حاکمیت مردم باور دارند، گسترش می دهد، می خواهد جمهوری خواه باشند یا مشروطه طلب، مذهبی باشند یا عرفی، کمونیست و سوسیالیست باشند یا لیبرال و دمکرات. تنها اعتقاد به دمکراسی، فصل مشترک این مخاطبان است که الزاما هیچ تناقضی با نگرش و دیدگاه سیاسی و عقیدتی آنان ندارد مگر آنکه حاملان این عقاید چنان آن را به یک سیستم ایدئولوژیک و محدود تبدیل کرده باشند، که جز خود و یارانشان کسی در آن مجموعه کوچک نگنجد. در این صورت از همان آغاز، خود با چسباندن ایدئولوژی خویش بر پیشانی شان، عدم اعتقاد عملی خویش را به آزادی و دمکراسی اعلام می دارند. لیکن همه آن کسانی که از این پوسته تنگ به در آمده و برای دیگران نیز همان حقی را قائلند که برای خود الزامی می شمارند، به دلیل همین اعتقاد موظفند قواعد بازی دمکراسی را رعایت کنند و نه فقط برای خود بلکه برای همه گام بردارند. آن هم به یک دلیل ساده: آزادی، بدون آزادی دیگران وجود خارجی ندارد! در پی چنین خطابی نه تنها از سوی رضا پهلوی، بلکه از سوی هر کس یا جریان دیگری هم که می بود، این دیگر با مخاطبان است که ظرفیت خود را نشان دهند و در عمل ثابت کنند تا چه اندازه نه تنها به آزادی خود، بلکه هم چنین به آزادی دیگران، نه تنها به دمکراسی برای خود، بلکه هم چنین به دمکراسی برای دیگران، و نه تنها به حاکمیت «بر» مردم از سوی گروه های خودی، بلکه به حاکمیت ملی توسط احزاب و گروههای سیاسی که همان مردم توسط آرای خود به آنها سهمی از قدرت سیاسی را برای دوره ای معین می بخشند (و یا نمی بخشند) وفادارند. هر گاه جامعه سیاسی ایران بتواند به چنین ادراک و فصل مشترکی دست یابد، آنگاه می توان امیدوار بود گشایشی در گره ناگشوده فرهنگ سیاسی ایرانیان حاصل خواهد شد. مسئله تنها اینجاست که تاریخ از حرکت باز نمی ماند و رویدادها صبر نمی کنند تا خوابگردهای سیاسی به خود آیند و کورمال به دنبال فصل مشترک خود بگردند. جای هشیاری و آگاهی در این میانه بس خالیست. جایی که دست کم از دهه پنجاه خورشیدی هنوز و از همه سو خالیست و در شرایط حساس همواره خالیتر از همیشه بوده است.
باز هم الگوی اسلامی امروز ایران بار دیگر در آستانه یک تحول قرار دارد. اینکه وضعیت به این شکل نمی تواند ادامه داشته باشد، شاید تنها بر بخشی از رژیم ایران هنوز ناروشن باشد. نقش قدرتهای خارجی را در این میان نمی توان انکار کرد و کیست که نداند «مداخله» (و نه حمایت) تنها نظامی نیست. تمامی شواهدی که در تعابیر و تفاسیر رسانه ها و سیاستمداران اروپا و آمریکا دیده می شود، بر این دلالت دارند که محافلی در غرب عمدتا بر روی دو نیرو که لابی ها و محافل حامی خود را در این دو قاره دارند، سرمایه گذاری کرده اند: یکی سازمان مجاهدین خلق است که به دلیل داشتن زمینه اسلامی و هم چنین امکانات معین، از سوی غرب هم به عنوان «لولو»ی جمهوری اسلامی و هم به عنوان یک نیروی مناسب (به گمان همان محافل غربی) برای تحقق یک «الگوی اسلامی» روی آن حساب باز می شود. مجاهدین در صورت جنگ نیز می توانند به کار گرفته شوند و متأسفانه تا کنون نشان داده شده که رهبری کنونی مجاهدین از هیچ اقدامی برای رسیدن به قدرت سیاسی پروا ندارد. پیوستن مجاهدین به رژیم صدام حسین برای غرب نه تنها خطا به شمار نمی رفت بلکه به سود آن بود. از نظر سیاسی اما به خدمت یک حکومت خارجی درآمدن توسط هر گروه و حزبی که باشد، خطایی نابخشودنی است. دیگری مجموعه «اصلاح طلبانی» هستند که به غرب پناهنده شده اند و به محض رسیدن پایشان به اروپا و آمریکا درهای بنیادها و دانشگاه ها و امکانات آموزشی و رسانه ای به رویشان باز می شود. اینها نیز به دلیل مذهبی بودن، در چهارچوب همان «الگوی اسلامی» مورد توجه و علاقه غرب هستند و از آنجا که آنها یا از بنیانگذاران نهادهای جمهوری اسلامی و یا نماینده پیشین مجلس و متفکر و روزنامه نگار همین رژیم بوده اند، دارای امتیاز به شمار می روند چرا که غرب به این نتیجه رسیده است راندن طالبان از دستگاه دولتی افغانستان، و بعثی ها از دستگاه دولتی عراق اشتباه بوده و نمی خواهند این اشتباه را در کشورهای دیگر از جمله ایران تکرار کنند. این «اصلاح طلبان» به گمان برخی محافل غربی می توانند پس از تغییرات (با جنگ یا بدون جنگ) به دلیل پیشینه خود (و هم چنین پیوند سببی و نسبی که بین آنها و دست در کاران رژیم موجود است) بخشی از دستگاه دولتی کنونی را حفظ کرده و مانع مقاومت وابستگان رژیم کنونی به شکل سابوتاژ و یا ترور شوند. در این میان نقش چپها (چه افراطی و چه سنتی) و جمهوری خواهان (چه چپ و چه ملی) مانند همیشه تنها در حد سیاهی لشکریست که برای نصب این یا آن گروه حامل «الگوی اسلامی» باید مورد استفاده قرار گیرند. اینکه بعدا چه بر سرشان خواهد آمد برای غرب اهمیتی ندارد، همچنان که در تمام سالهای گذشته نداشته است. حال آنکه برای شکل گیری یک دمکراسی واقعی در ایران (و نه مطابق الگوی اسلامی) و هم چنین پویایی اقتصادی و تلاش برای آغاز توزیع مجدد و عادلانه منابع اقتصادی، وجود و فعالیت چپ و راست (هر دو دمکرات) در ایران از نان شب لازم تر است. مشکل «الگوی اسلامی» اما در این است که اگر هر کدام از دو نیروی بالا به کار گرفته شود، از یک سو به دلیل اینکه این الگو عقب تر از سطح تجربه و مطالبه جامعه پویا و جوان ایران است، و از سوی دیگر از این رو که با مداخله نظامی و یا غیرنظامی خارجی تحمیل شده است، با مقاومت بخشی از جامعه و همه حذف شدگان، از جمله کسانی که به دلیل این جابجایی به صف حذف شدگان می پیوندند، روبرو خواهد شد. این الگوی اسلامی ممکن است مشکل سیاست خارجی غرب را حل کند، لیکن مشکلات سیاست داخلی ایران را حل نکرده و به دور فرساینده سرکوب و خشونت پایان نخواهد داد. متأسفانه شناخت غرب از حکومت و جامعه و احزاب و گروههای سیاسی ایران، شناختی سطحی و یکجانبه است. بسته بودن سفارت آمریکا در طول تقریبا سه دهه و محدودیت حرکت سفارت های غربی در جمهوری اسلامی سبب شده که غرب اطلاعات و شناخت خود را یا از گزارشگرانش به دست آورد که با اقامت های دوره ای و موقت نمی توانند ارتباطی واقعی با جامعه برقرار کنند و یا از کسانی که اطلاعات و واقعیت را بر اساس خطوط سیاسی خود تنظیم کرده و تحویل غربیها می دهند. بگذریم از اینکه در دیگر جوامع خاور میانه نیز با وجود آزادی عمل بیشتر، غرب چندان شناخت واقعی از آنها ندارد. در این میان کمترین جریان و شخصیتی که ممکن است غرب روی آن حساب باز کرده باشد، اتفاقا رضا پهلویست. چند کلام سخن گفتن با بوش یا دیگر سیاستمداران خارجی، یا گفتگو با چند رسانه آمریکایی مطلقا به پای حمایت بی دریغی که غرب از دو گروه دیگر به عمل می آورد نمی رسد و این در حالیست که رضا پهلوی به دلیل مسئولیتی که مدعی آن است، مجاز است با هر دولتمرد و حکومتی به گفتگو و جلب حمایت آنها بپردازد. جانماز آب کشیدن در مورد حمایت کشورهای خارجی (دولت ها یا بنیادها یا سازمان های غیر دولتی) آن هم از سوی کسانی که رهبر انقلابشان بدون این نوع حمایت ها امکان نداشت پایش به ایران برسد، و خودشان هم روزیشان را از همین طریق تأمین می کنند، چیزی بیش از خودفریبی و پوپولیسم آبروباخته نیست. در عین حال سرمایه گذاری نکردن غرب بر روی رضا پهلوی امتیازیست که یک نیروی دمکرات، ملی و مستقل با توجه به تجربه افغانستان و عراق می تواند از آن بهره مند شده و پشتیبانی و حمایت مردم را به خود جلب کند. برای این جلب حمایت اما باید در درجه اول همه مردم، سپس حکومت و آنگاه همه احزاب و گروههای سیاسی، چه آنها که در حکومت هستند و چه آنها که «اپوزیسیون قانونی» به شمار می روند و هم چنین همه احزاب و گروههای حذف شده را مستقیم و به نام خطاب قرار داد. نباید از نام بردن هیچ کس، از ولی فقیه و رییس جمهوری اسلامی، تا احزاب مؤتلفه اسلامی، مجاهدین انقلاب اسلامی، مشارکت اسلامی، نهضت آزادی، از حزب ملت ایران و جبهه ملی و حزب مشروطه ایران و گروه های مختلف سلطنت طلب تا حزب توده و انواع و اقسام فداییان و سازمان مجاهدین خلق و همه مذهبیون و کمونیستها و سوسیالیستها ابایی داشت. همه را مستقیم و به نام باید خطاب قرار داد. اینها نیروهای سیاسی منفی و مثبت ایران هستند. اینها بضاعت سیاسی ما هستند. باید آنها را به واکنش واداشت تا در برابر یک فصل مشترک موضع بگیرند. بگذار آنها به این فصل مشترک «نه» بگویند! در این میان از هر تلاشی در راه آزادی و دمکراسی باید دفاع کرد بدون آنکه معتقد بود این تلاش ها با توجه به شرایط موجود حتما به نتیجه مطلوب خواهد رسید. فعالیت های سیاسی و اجتماعی مجموعه تلاشهایی هستند که نمی توان پیشاپیش نتیجه آنها را معلوم کرد. لیکن تلاش مدنی برای هر هدف مثبت به خودی خود مثبت است. بنابراین باید برای تلاش کسانی که می خواهند رأی گیری های مجلس اسلامی هشتم را به یک «انتخابات آزاد» با معیارهای جهانی تبدیل کنند، آرزوی موفقیت کرد. باید برای «شورای ملی صلح» که با شعار «جنگ نه، صلح و حقوق بشر آری» آرزوی موفقیت کرد تا بتوانند جنگ افروزان داخلی را قانع سازند با توقف غنی سازی اورانیوم (توجه کنید: نه تعلیق، بلکه توقف! این چیزیست که قطعنامه های شورای امنیت ایران را به آن موظف کرده اند) بهانه را از دست جنگ افروزان خارجی بگیرند و بعد هم دست به دست هم دهند و حقوق بشر را رعایت کنند. اگر حکومت کنونی می خواهد و می تواند «انتخابات آزاد» و «صلح» و «حقوق بشر» را تأمین کند، هیچ کس نباید مانع آن شود!
فقط جبهه سوم ولی تا زمانی که آن رؤیای شیرین به تحقق بپیوندد، رضا پهلوی باید از اعلام آمادگی بسیار فراتر رود. باید به احزاب و گروههای موافق و مخالف خود اطمینان دهد در روز آزادی میهن با کمال میل تاج پادشاهی ایران را که از بین جنگ و جمهوری اسلامی برداشته است، بر سر مردم خواهد نهاد تا افراد و احزاب و گروههای سیاسی آنچه را حدود سی سال پیش در انجامش کوتاهی کردند، با تأخیری جبران ناپذیر، سرانجام به انجام رسانند. مبارزه سیاسی به بی پروایی سیاسی و از خودگذشتگی نیاز دارد. نمی توان پیشاپیش برای پیروزی خود از کسی تضمین گرفت. تلاش رضا پهلوی برای نجات ایران به مثابه نماد همبستگی ملی ممکن است به دلایل مختلف به شکست بیانجامد. ممکن است خطر به همراه داشته باشد. ولی کدام مبارزه در کجای جهان با «موفقیت تضمینی» صورت گرفته است؟! به پیروزی اما باید اعتقاد داشت حتی در نبردی که امکان شکست می رود چه برسد در نبردی که یک نیروی دمکرات، ملی و مستقل بیشترین بخت را برای جلب حمایت لایه های مختلف اجتماعی و تحمیل خود به مخالفانش و جامعه جهانی دارد. رضا پهلوی بیست ساله بود که در یک حرکت نمادین آمادگی خود را برای دفاع از مرزهای میهن و رفتن به جبهه های جنگ اعلام کرد. جالب است که هیچ کدام از سران حکومت و هیچ یک از احزاب سیاسی راست و چپ در آن زمان حتی به صورت نمادین هم شده چنین اعلام نکردند، بلکه حکومت، مردم را و احزاب و گروهها اعضا و هواداران خود را به رفتن به جبهه های جنگ تشویق و ترغیب کردند. هر یک نیز جداگانه از «شهدای» خودشان با افتخار ویژه در نشریات و رسانه های خویش یاد می کردند و می کوشیدند از نظر تعداد بر دیگری پیشی گیرند! انگار نه انگار که آن جوانان همگی، برای یک وطن، یک ایران، یک خاک مشترک، یک مرز واحد و در برابر یک دشمن مشترک جان خود را از دست دادند. حکومت «شهدا»ی خود را داشت و از «دیگران» نام نمی برد، گروهها هر یک «شهدا»ی خود را داشتند و از «شهدا»ی حکومت و آن «دیگران» نام نمی بردند! چه کوردلی ژرفی! چه بی بضاعتی عظیمی! در میان زندگان، در زندانها همین بساط بود. در جامعه همین بساط بود. در تبعید همین بساط بود. هنوز همین بساط هست. هرگز هیچ فصل مشترکی میان اینان شکل نگرفت، جز آن زمانی که در جای خالی هشیاری و آگاهی، همه می خواستند شاه برود و با تکیه بر این فصل مشترک بر یکی از واپسمانده ترین رهبران سیاسی تاریخ و جهان گردن نهادند که دانش سیاسی و اجتماعی و علمی اش از یک شاگرد دبستانی کمتر بود. چه اشتباه جبران ناپذیری! امروز ما در آستانه جنگی دیگر قرار داریم که حتی اگر هرگز روی ندهد، و بدون آنکه هنوز روی دهد، از یکسو پیامدهای خود را در بنیه اقتصادی ایران نمایان می سازد و از سوی دیگر با تضعیف رژیم اسلامی می تواند آن را به عقب نشینی وا دارد. این همه اما سیاست خارجی کشورهای قدرتمند است. ایران اما برای ایرانیان سیاست خارجی نیست. کشورشان است. سرنوشت شان است. هست و نیست شان است. مسئله شخصی و روزمره همه کسانی است که در داخل و خارج ایران سرنوشت خود را با سرنوشت آن گره زده اند. اعلام آمادگی کافی نیست. برای پذیرفتن مسئولیت باید خود پا پیش نهاد. توده مردم در ایران امکانی برای اظهار نظر و ابراز تمایل ندارند. این احزاب و گروههای سیاسی نیز برای کسی دعوتنامه نمی فرستند. این رضا پهلویست که باید برای همه آنها، از داخل و خارج، دعوتنامه بفرستد و آنها را فرا بخواند تا با تکیه بر فصل مشترک آزادی، دمکراسی و حاکمیت ملی به جبهه سوم در برابر جمهوری اسلامی و جنگ بپیوندند. بگذار آنها یا برای دفاع از منافع ملی اعلام آمادگی کنند و یا همچنان در پستوهای حزبی و گروهی خود به خیالپردازی، یا درباره ظرفیت های جمهوری اسلامی یا در مورد سرنگونی آن، مشغول باشند. اگر جمهوری اسلامی قرار باشد عقب نشینی کند، نه در برابر امضا ء هایی که از او «انتخابات آزاد» طلب می کنند و هیچ پشتوانه ای برای فشار ندارند، و نه در برابر یک «شورای صلح» که نمی تواند و حق ندارد درباره دلیل «جنگ» و «صلح خواهی» خود یعنی برنامه اتمی حرفی بزند، بلکه تنها و تنها در برابر جبهه متشکل، هدفمند و هدایت شده مردم خواهد بود. بدون این جبهه و بدون یک رهبری دمکرات، ملی و مستقل، نه جمهوری اسلامی عقب نشینی خواهد کرد (درباره برنامه اتمی و طول عمر بیشتر ممکن است کوتاه بیاید، ولی مشکل مردم که برنامه اتمی جمهوری اسلامی نیست! حتی به ادعای رژیم این برنامه «غرور ملی» آنهاست!) و نه ایران از خطر آزمونهای رنگارنگ رهایی خواهد یافت. امروز دیگر اعلام آمادگی کافی نیست. باید به میانه میدان آمد. 20 نوامبر 07 |
|||
| © 2007 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany | |