the journalist

ژورنالیست

مقاله

 

رضا پهلوی، فرصت یا خطر؟
(1)

 الاهه بقراط 

 

گفته بودم در فرصتی دیگر به نام آنچه مضمونش همبستگی نیروهای دمکرات ایران در مقابله با جمهوری اسلامی و گشودن راه تحقق دمکراسی و حقوق بشر است، خواهم پرداخت. لیکن از آنجا که واقعا معتقدم نام این مضمون اساسا از اهمیت برخوردار نیست، به همین بسنده می کنم که بگویم نامش را هر کس هر چه دلش می خواهد بگذارد: اتحاد، جبهه، ائتلاف، همبستگی، کنگره، و همراه با قید فراگیر، گسترده، سراسری، ملی و... به راستی این نام چه اهمیتی دارد، هنگامی که از یک سو همه ظاهرا «عنب» و «استافیل» و «انگور» و «ئوزوم» می خواهند و از سوی دیگر هر یک از آن «موجود» ایستاده در تاریکی تفسیر خود را ارائه می دهد؟ حال آنکه با یک فرهنگ لغت و روشن کردن یک چراغ می توان دریافت آنچه ضروریست و آنچه تلاش می شود توضیح داده شود، چیزی جز یک امر واحد و مشترک نیست که هر کس آن را به نامی می خواند و به پندار خود به توصیف تنها بخشی از آن می پردازد.

 

خطر کجاست؟

این بحث را با تأکید بر اینکه هیچ جنبش و حرکتی بدون یک رهبری معین که مردم و جهان آن را مخاطب قرار دهند، نمی تواند به اهداف خود برسد، پی می گیرم. بر همین زمینه، شکل گیری «اتحاد جمهوری خواهان» در اوایل سال 2003 نیز دو دلیل مهم داشت: یکی تشکیل یک جبهه سیاسی در برابر مشروطه خواهان و مبارزه با «بازگشت سلطنت»، و دیگری عرضه خود به جهان غرب و یا به زبان عامیانه: «ما هم هستیم».

مشکل بزرگ گردانندگان «اتحاد جمهوری خواهان» اما این است که خود را به خطا سخنگوی همه جمهوری خواهان می پندارند. واقعا آیا همه کسانی که طرفدار جمهوری اند، خواهان حرکت گام به گام و اصلاحات در ساختار جمهوری اسلامی هستند؟ آیا همه جمهوری خواهان رژیم جمهوری اسلامی را اساسا به پرسش نمی کشند و خواهان تغییر آن نیستند؟ آیا پاسخ منفی به همین پرسش ها یکی از دلایل شکل گیری «جمهوری خواهان دمکراتیک و لائیک» نبود؟

در واقع برای این نوع جمهوری خواهان مقوله «جمهوری خواهی» از خود و سرشت سیاسی آن تعریف نمی شود. بلکه اتفاقا همان کسانی که از دل و جان خواهان آن هستند کاملا نسنجیده معنای جمهوری خواهی را به «نه سلطنت» و «نه پهلوی» کاهش داده اند! آنها با «نخواستن سلطنت» و با «رد پهلوی» تعریف می شوند و نه با جوهر جمهوری و یا آنچه خود می خواهند. آنها خود را با «نفی» دیگری و نه با «اثبات» خود تعریف می کنند. و این شیوه از شوربختی در صد سال اخیر همواره گریبان نیروهای سیاسی را در چنگ خود داشته است. ایران و جهان هم نمی توانند صبر کنند تا این جمهوری خواهان به تعریفی از خود برسند، بعد اگر توانستند، متحد و قوی شوند، بعد به میدان بیایند و زور بازو به مشروطه خواهان نشان دهند. قطار تاریخ در حرکت است. برای کسی سوت نمی زند و صبر نمی کند. یا باید سوارش شد، یا مانند دوران جمهوری اسلامی باید به این رضایت داد که به رکاب قطار در حال حرکت چسبید و بعد هم با لگد زمامداران تازه به قدرت رسیده یکی یکی به گوشه ای پرتاب شد!

من رضا پهلوی را نه به عنوان شاهزاده (که هست) یا پادشاه (که معلوم نیست بشود) بلکه به مثابه یک شخصیت سیاسی در نظر می گیرم. نمی دانم طرفداران وی، چه آن کسانی که مشروطه خواه دمکرات هستند و چه افرادی که حاضر نیستند یک گام از سلطنت وی عقب روند، چه انتظاراتی از وی و چه توصیه هایی برای او دارند. ارزیابی من تنها بر اساس مواضع اعلام شده رضا پهلوی است. از این رو، پروایی ندارم بگویم، از یک سو در مقایسه بین رژیم کنونی که سرنوشت ما در دست اوست و رژیم گذشته که به تاریخ پیوسته است، من هزار بار رژیم گذشته را ترجیح می دهم و گمان می کنم تاریخ نیز قضاوتی مشابه خواهد داشت. از سوی دیگر بین تمام شخصیت های سیاسی و ملی برای من رضا پهلوی که برخلاف برخی جمهوری خواهان (بعضا دو آتشه) تا کنون نه او را دیده ام و نه حتی تلفنی سخنی با وی گفته ام و به طور کلی دوری از قدرت را اعم از پوزیسیون یا اپوزیسیون یک نقطه قوت و ضامن سلامت و استقلال کار روزنامه نگاری می دانم، مناسبت ترین شخصیتی است که می تواند در این شرایط خطرناک و فاجعه بار، نقش تاریخی و تعیین کننده در اتحاد همه نیروهای دمکرات ایران بازی کند. شخصیتی که از مواضع وی برداشت می شود، بر بسیاری از مدعیان جمهوری خواهی که برخی را خوب و از نزدیک می شناسم، ترجیح دارد.  لیکن بر این حقیقت نیز آگاه هستم که فقط عمل و آینده می تواند این ارزیابی را تغییر دهد چرا که مواضع پسندیده هنوز به معنای آن  نیست که آدمی در عرصه عمل و در لحظات حساس بتواند به آن پایبند بماند.

کسانی که به خیال خود می خواهند رضا پهلوی را به هر قیمتی شده به پادشاهی «آریامهر گونه» برسانند و در سایه «سلطان» لم بدهند، و از او می خواهند کر و کور و لال شود  تا مبادا از جاه و جلال پادشاهی اش کاسته شود، بر این نکته مهم آگاه نیستند که نقش هیچ شخصیتی در تاریخ با سکوت رقم نخورده است! این سلطنت طلبان در این نکته با برخی از جمهوری خواهان که خواستار عدم حضور رضا پهلوی در سیاست روز هستند، اتفاق نظر دارند با این تفاوت که مخالفان رضا پهلوی نگرانند مبادا با حضور او در سیاست بر «جاه و جلال شاهانه اش» افزوده شود!

صریح بگویم: نه تنها بین جمهوری خواهان، بلکه در میان مشروطه خواهان نیز یک شخصیت ملی و جوان (جوان بودن سیاستمدار برای جامعه امروز ایران یک امتیاز مهم است. جوانان در همه جهان از «مردان» عصا قورت داده گریزانند و در عرصه سیاست و کشورداری نیز به دنبال «ستارگان» هستند) یافت نمی شود که پیشینه اش به ساواک یا حکومت اسلامی و واواک و سپاه و بسیج نرسد. بگذریم از اینکه اگر ما نجنبیم، و ایران در شرایطی مانند افغانستان و عراق قرار گیرد، آنگاه همین گردانندگان «اتحاد جمهوری خواهان» و ملیون دو آتشه هم مجبور خواهند شد در برابر افرادی سر فرود آورند که خیلی راحت سابقه همکاری شان با سازمان سیا هم اعلام می شود!

البته ظاهرا با توضیحاتی که از سوی گردانندگان «جمهوری خواهان» داده می شود، آنها اصولا به هیچ شخصیت ملی و یا نهاد فراگیر که مردم به آن امید ببندند و آن را سخنگوی خود بدانند و جامعه بین المللی  بتواند با آنها به گفتگو بپردازد، نیاز ندارند چرا که آنها هنوز به «اصلاح طلبان اسلامی» در حکومت کنونی ایران امیدوارند! چه سرسختی غریبی! و این در حالیست که برخی از آنان به «نشست برلین» ایراد می گیرند زیرا بر این پندارند که رضا پهلوی در «اتاق بغلی» حضور داشته است! گویا نمی دانند برای تأثیرگذاری و یا هدایت یک جریان اصلا نزدیکی مسافت لازم نیست! مگر جریان موسوم به اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی در پستوی «اتحاد جمهوری خواهان» در لندن و بروکسل و برلین و واشنگتن پنهان شده است؟ آنها هزاران کیلومتر فاصله دارند و با این همه خط و ربط آنها تا این اندازه به هم نزدیک است! نزدیکی مسافت مهم نیست، نزدیکی خط مهم است! حتی اگر گردانندگان «ا. ج.» (اتحاد جمهوری خواهان) بر این گمان باطل باشند که «ج. ا.» (جمهوری اسلامی) آنها را می شنود و این آنها هستند که بر سیاست «داخل» تأثیر می گذارند و یک بار در برابر آینه وجدان نایستند و از خود نپرسند اگرچنین است پس احمدی نژاد از کجا پیدایش شد؟!

خانم مسیح علی نژاد، روزنامه نگار جوان ایرانی، دوران مجلس ششم را به «برزخ» در «کمدی الهی» دانته تشبیه کرده است. به راستی نیز دوران این نوع اصلاحات را می توان برزخی دانست که نمی توانست به جهنم احمدی نژاد نیانجامد. سرسختی در طرفداری از اصلاحاتی که پروژه سازان آن بارها مرگش را اعلام کرده اند، البته قابل درک است. چرا که تنها با «اصلاح گام به گام» می توان ادامه «جمهوری» را به هر شکل و با هر مضمونی حفظ کرد تا مردم در برابر یک انتخاب دوباره قرار نگیرند، حتی اگر به قیمت فرو رفتن کشور در فاجعه بیانجامد. در عین حال در تمامی سخنان این نوع «جمهوری خواهان» یک مشکل مهم آنها که همانا «ضعیف» بودن آنهاست، هویداست. آنها معتقدند مشروطه خواهان هم متحدند و هم دارای انسجام و رهبری معین. در حالیکه جمهوری خواهان مانند چهل تکه اند و هر کدام یک ساز می زنند. اینکه پس آنها عنوان «اتحاد» را از کجا آورده اند، بماند. اینکه چرا آنها به جای تخطئه مشروطه خواهان و پیچیدن به پر و پای رضا پهلوی به بررسی این واقعیت مهم نمی پردازند که چرا نتوانسته اند جمهوری خواهان را متحد کنند هم بماند. مشکل دیگر آنها در این است که آنها مشروطه خواهان را به عنوان «خطر» در نظر می گیرند. حال آنکه مشروطه خواهان دمکرات نه «خطر» بلکه «نیرو» هستند و جمهوری خواهان اگر درباره سرنوشت ملت و مملکت احساس مسئولیت کنند و تمامی نیروی خود را بر روی حفظ جمهوری اسلامی نگذارند، می توانند با هشیاری از این نیرو استفاده کنند. هیچ تضمینی وجود ندارد که همکاری با این «نیرو» به استقرار جمهوری واقعی در ایران نیانجامد. رضا پهلوی آن زمان هم می تواند به عنوان یک شخصیت سیاسی و ملی مانند دیگر مدعیان به وظیفه خود در برابر ملت عمل کند. خطر اصلی بیست و هفت سال است بر ایران فرمان می راند. دمکرات های ایران، چه مشروطه طلب و چه جمهوری خواه، هیچ کدام برای یکدیگر خطر به شمار نمی روند مگر آنکه هر کدام از آنها نظام مورد علاقه خود را بر خواست دمکراسی و حقوق بشر و سرنوشت ملت و منافع ملی ترجیح دهند. در آن صورت آنها نه تنها برای یکدیگر خطر به شمار می روند، بلکه هر دو آنها برای میهن و مردم ما خطر جدی هستند! این در حالیست که ایران با  جمهوری اسلامی به اندازه کافی با انواع خطرها روبروست و به یک خطر تازه نیازی ندارد.

ادامه دارد

30 ژانویه 2006

 

| © 2005 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany |