|
|||
مقاله |
|||
راه منحصر به فرد ایران (1) الاهه بقراط
من معتقدم مردم ایران برای رسیدن به دمکراسی و حق حاکمیت خود محکوم به پیمودن راهی منحصر به فرد هستند. در «منحصر به فرد» نامیدن این راه هیچ بار ارزشی مثبت یا منفی وجود ندارد بلکه فقط «منحصر به فرد» و ویژه شرایط سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی است که ایرانیان در آن بسر می برند. گذر از این راه دشوار به نظر من فقط به وسیله یک ائتلاف بزرگ ممکن است که در شماره های پیش تلاش کردم توضیح دهم. ائتلافی که بر توافق مسئولانه نیروهای دمکرات و آگاهی کامل بر نتایج احتمالی آن استوار باشد. تردیدی نیست برخی از زوایای هنوز ناپیدای ائتلاف در عمل روشن خواهد شد. اما همه شرکت کنندگان این ائتلاف به عنوان یک وظیفه جدی سیاسی (و نه سرگرمی و تفننن که اوقات خالی را پر می کند) باید آماده باشند مشکلات ممکن را به سود ائتلاف و هدف آن حل کنند و بدانند ائتلاف یک ابزار سیاسی مدرن برای پیشبرد یک وظیفه مشترک و رسیدن به هدفی معین است. البته ائتلاف بزرگ تنها وسیله برای رهایی از حکومت کنونی به مثابه مانع اصلی دمکراسی در ایران نیست. نمونه افغانستان و عراق هم وجود دارد. نمونه اوکراین و گرجستان نیز در برابر چشم است. من تلاش می کنم توضیح دهم چرا اولی با وجود ممکن بودن، ویرانگر است و دومی با وجود سازنده بودن ، ناممکن است.
راه ممکنآنچه پیاده شدن الگوی افغانستان و عراق را در ایران ممکن می سازد، نه «خیانت» اروپا و نه «خباثت» امریکا و نه «آرزوی» چند ایرانی است که از این حکومت به تنگ آمده اند. سیاست و اعمال زمامداران جمهوری اسلامی است که جنگ را از یک احتمال دور به یک امر ممکن و پذیرفتنی تبدیل کرده است. نگاهی به رسانه های جهان و محکومیت های پی در پی رژیم دینی در ایران از سوی نهادهای بین المللی و دولت های دیگر نشان می دهد چگونه افکار عمومی جهان برای پذیرفتن تحریم و هم چنین حمله نظامی به ایران آماده می شود. اما راهی که از طریق جنگ برای ایرانیان باز شود، راهی جز بر ویرانه ها نخواهد بود که مقصد نهایی آن می تواند نابودی پکپارچگی کشور بر بستر ترور و خشونت روزانه باشد. در این میان نیروهای دمکرات ایران به شدت اشتباه خواهند کرد اگر در مخالفت با «حمله خارجی» در کنار «خودکامگان داخلی» قرار گیرند که مسبب اصلی این حمله مفروض هستند. دلیلی وجود ندارد که دمکرات های ایران در یک جنگ احتمالی در کنار کسانی قرار گیرند که همواره به حذف و سرکوب آنها پرداخته اند. در حمایت از خودکامگان داخلی در برابر حمله خارجی نه نشانی از خردمندی می توان یافت و نه آن را می توان میهن دوستی نامید. می توان علیه حمله نظامی و رژیم جمهوری اسلامی هر دو بود. نیروهای دمکرات ایران از هر راهی که می توانند باید همچنان بر مخالفت خود با سیاست های جنگ افروزانه رژیم و هرگونه دخالت نظامی در ایران تأکید کنند و به هر دو طرف اعلام نمایند که آنها در یک جنگ احتمالی با هیچ کدام از آنها نخواهند بود و از منافع مردم دفاع خواهند کرد حتی اگر بخشی از این مردم در کنار جمهوری اسلامی و یا در جبهه حمله کنندگان هنوز بر منافع واقعی خود آگاه نباشند. این را به همه از جمله به مردم و به صدای بلند باید گفت. در یک جنگ احتمالی بی تردید رژیم جمهوری اسلامی بازنده خواهد بود. لیکن مردم ایران نیز برنده بلافصل آن نخواهند بود. در افغانستان و عراق نیز اگر خودکامگان از راه دیگری به غیر از حمله نظامی از قدرت برکنار می شدند، شرایط امنیتی و امکانات شکل گیری یک دمکراسی برآمده از مردم به مراتب بهتر از این می بود که هست. مهم تر از همه اینکه نیروهای سیاسی و مدعیان دمکراسی در ایران در همین جنگ مفروض محک خواهند خورد. در عین حال «جنگ ایران» شرایط ویژه خود را خواهد داشت و آن گونه نخواهد بود که در افغانستان و عراق پیش رفت. ولی به هر روی، مگر قرار نیست آن جنگ برای ایران هم دمکراسی بیاورد؟! مگر آن زمان نبرد سیاسی احزاب و گروهها در شرایطی متفاوت و یا مشابه افغانستان و عراق شروع نخواهد شد؟ آن زمان است که باید به مردم عملا ثابت شده باشد چه کسانی در جبهه مردم ماندند بدون آنکه به جبهه «حمله خارجی» و یا به جبهه «خودکامگان داخلی» پیوسته باشند! «راه» ممکن جنگ، راهی نامطمئن و به ناکجا آباد است. راه تجزیه و برادرکشی و راه فرسایش بنیه کشور و ضربت به پیکر نورسیده نیروهای حامل دمکراسی در ایران است. از همین رو باید با تمام قوا در برابر آن ایستاد.
راه ناممکنکشورهایی که انقلاب آرام در آنها صورت گرفت مانند گرجستان و اوکراین و همه آن کشورهایی که گمان می رود انقلاب های آرام در آنها صورت گیرد و با موفقیت قادر به تغییر مسالمت آمیز قدرت حکومتی شوند، به دلایل زیر با ایران مقایسه پذیر نیستند: هیچ کدام از آنها از نظر جغراسیاسی در منطقه حساسی که ایران قرار دارد، قرار ندارند. هیچ کدام دارای حکومت دینی که ویژگی مهم و بنیادین ساختار قدرت سیاسی در ایران است، نبودند. حاکمان هیچ کدام بنیادگرا و مدافع تروریسم نبودند. هیچ کدام نه تنها مشکلی به نام برنامه اتمی و دستیابی به سلاح های کشتار همگانی نداشتند، بلکه برخی از آنها مانند اوکراین (موطن فاجعه اتمی چرنوبیل) بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی به همکاری با جامعه بین المللی پرداخته و برنامه اتمی خود را متوقف کردند. در هیچ کدام از آنها مانند جمهوری اسلامی نیروهای سکولار و عرفی با خشونتی بی همتا از صحنه سیاسی حذف نشده اند. شعار «جدایی دین از دولت» برای مخالفان رژیم های کشورهای انقلاب آرام اساسا مطرح نبود و آنها مجبور نبودند نیروی عظیمی را صرف اثبات وجود و کسب حقوق خود نمایند! در کشورهای انقلاب آرام قواعد بازی دمکراسی و نقش حکومت و اپوزیسیون تا اندازه ای رعایت می شد. با این همه می توان در سالهای اخیر خطوط موازی معینی را در ایران یافت که به روندها و حرکات انقلاب های آرام شباهت دارند و چه بسا همین شباهت غرب و برخی ناظران و تحلیل گران را به اشتباه انداخت. در واقع تلاش برای یک «انقلاب آرام» در ایران که غرب گمان می کرد با به اصطلاح اصلاحات شکل خواهد گرفت، با بی کفایتی «اصلاح طلبان» و سرکوب خشن جنبش دانشجویی بر زمینه ساختار به شدت خودکامه قدرت و نبود یک اپوزیسیون مستقل و قوی به شکست قطعی انجامید. به دلیل آن گمان و یا توهم بود که حتی آمریکا نیز به دفاع از «اصلاحات» پرداخت و مطبوعات و رسانه های غربی پر از مقالات و تفسیرهای تمجیدی و تشویقی از «جنبش اصلاحات» در ایران شدند. افتادن قوه مجریه و قوه مقننه با اکثریتی بی همتا به دست «اصلاح طلبان» همه را به شدت در مورد یک «انقلاب آرام ایرانی» امیدوار کرد و حتی آمریکا تا بدانجا پیش رفت که به مادلن آلبرایت وزیر امور خارجه دولت کلینتون اجازه داد به خاطر کودتای 28 مرداد 1332 از مردم ایران عذرخواهی کند. به راستی هم نشانه های مثبت در این زمینه کم نبود. آنچه اما به مثابه یک عامل بسیار مهم و تعیین کننده نادیده گرفته شد، نبود یک اپوزیسیون مستقل و ظرفیت ناکافی و محدود «اصلاح طلبان» بود که از همه نظر به شدت به هسته اصلی حکومت یعنی کسانی که قدرت واقعی را در دست دارند وابسته اند. اکثریت «اصلاح طلبان» از جمله نامداران آنان که به آنها امید یک انقلاب آرام بسته شده بود، گذشته از بنیادهای مشترک ایدئولوژیک درباره ضرورت و درستی یک حکومت دینی، از نظر خانوادگی و اقتصادی به قبیله قدرت حکومتی تعلق دارند. آنها نمی توانند و نمی خواهند علیه خود، خانواده خود و نظام خود پا از گلیم خویش فراتر نهند. جنبش پراکنده زنان و جوانان که با خواست تغییرات سیاسی در دو انتخابات ریاست جمهوری هفتم و مجلس ششم به یک اتحاد و همبستگی سراسری فرا روییده بود، بر زمینه همان بی کفایتی و وابستگی حاملان به اصطلاح «اصلاحات» و نداشتن یک رهبری قاطع دوباره پراکنده و پنهان شد تا در فرصت مناسب بار دیگر به شکلی متحد سر بر آورد. من همواره تلاش کردم این پیوند خانوادگی و مافیایی «اصلاح طلبان» و «محافظه کاران» را توضیح دهم لیکن گمان نمی کنم روشن تر از این سخن «مغز متفکر اصلاحات» بتوان یافت. حجاریان اخیرا در گفتگویی گفت: «وقتی مملکت [بخوانید نظام اسلامی] در خطر بیفتد و بقا در خطر باشد با هم همسنگر می شویم... وقتی شرایط به سمتی رفت که با هم باشیم من و بادامچیان هم در کنار هم قرار می گیریم» و کیست که بادامچیان یکی از سران هیئت مؤتلفه اسلامی را نشناسد؟ «مغز متفکر» این را در شرایطی می گوید که خودش همانجا تأکید می کند: «یادتان باشد من گفتم اصلاحات مرد، میخ به تابوت اصلاحات را کوبیدند و خلاص شد». یک «انقلاب آرام» به نام «اصلاحات» که «مغز متفکر» آن نهایتا در کنار امثال بادامچیان قرار گیرد، نمی توانست سرانجام در تابوت قرار نگیرد! ادامه دارد21 نوامبر 2005 |
|||
| © 2005 | | alefbe - journalist | | berlin | | germany | |